English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 174 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
road traffic offences U جرائم راهنمایی و رانندگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
motoring offences U جرائم رانندگی
vehicle registration office U اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles [DMV] [American E] U اداره راهنمایی و رانندگی
Road signs U علائم راهنمایی و رانندگی جاده
crimes U جرائم
offences U جرائم
acquisitive crimes U جرائم اکتسابی
plurality of crimes U تعدد جرائم
street offences U جرائم خیابانی
fatal offences U جرائم مهلک
political offences U جرائم سیاسی
sexual offences U جرائم جنسی
offences against property U جرائم بر علیه اموال
non fatal offences U جرائم غیر مهلک
offences against persons U جرائم بر علیه اشخاص
non fatal offences against the person U جرائم بر علیه ابدان
offences against public morals U جرائم بر علیه اخلاق عمومی
offences against public dencency U جرائم بر علیه عفت عمومی
offence against public order U جرائم بر علیه نظم عمومی
national crime information center U شبکه کامپیوتری FBI که مربوط به جرائم رخ داده درسراسر ایالات متحده امریکا میباشد
radius of action U ناحیه رانندگی
drives U رانندگی کردن
drive U رانندگی کردن
driving U موثر رانندگی
chauffeurs U رانندگی کردن
driving licenses U گواهینامه رانندگی
driving licences U گواهینامه رانندگی
driving licence U گواهینامه رانندگی
chauffeured U رانندگی کردن
chauffeuring U رانندگی کردن
chauffeur U رانندگی کردن
wheel gloves U دستکش رانندگی
driving experience U تجربه رانندگی
staging U رانندگی کالسکه
He drives recklessly. U بی احتیاط رانندگی می کند
There is nothing to be afraid of in driving. رانندگی که ترس ندارد.
karting U رانندگی با اتومبیل کوچک
drunken driving U رانندگی در حال مستی
pull ahead U جلو زدن [در رانندگی]
traffic court U دادگاه تخلفات رانندگی
drives U رانندگی ارابه مسابقهای
drive U رانندگی ارابه مسابقهای
to drive a car U رانندگی کردن خودرویی
to drive on dimmed [dipped] headlights U با نور پایین رانندگی کردن
It is murder driving on this freeway ( motorway , highway ) . U رانندگی دراین بزرگراه کشنده است
Here ist my driving licence card. بفرمائید این گواهینامه رانندگی من است.
reduced lighting U حرکت با نور کم رانندگی با چراغ جنگی
cell phone users while driving U کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
traffic court U دادگاه ویژه رسیدگی به تخلفات رانندگی
iceboat U قایق مخصوص رانندگی روی سطح یخزده
to pass your driver's license test at the first attempt U آزمون گواهینامه رانندگی را بار اول قبول شدن
steerage U راهنمایی
orientating U راهنمایی
orientates U راهنمایی
instructions U راهنمایی
a piece of advice U یک راهنمایی
instruction U راهنمایی
leading U راهنمایی
orientation U راهنمایی
admonition U راهنمایی
guidance U راهنمایی
orientate U راهنمایی
to jink [colloquial] [British English] U در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
misguide U بد راهنمایی کردن
a quick word of advice U یک راهنمایی کوچک
redirection U راهنمایی مجدد
traffic signal U چراغ راهنمایی
pilotage U راهنمایی کشتی
vocational guidance U راهنمایی شغلی
misdirection U راهنمایی غلط
heralds U راهنمایی کردن
marshaled U راهنمایی کردن با
guides U راهنمایی کردن
marshal U راهنمایی کردن با
guide U راهنمایی کردن
herald U راهنمایی کردن
marshaling U راهنمایی کردن با
traffic lights U چراغ راهنمایی
guided U راهنمایی کردن
traffic light U چراغ راهنمایی
marshalled U راهنمایی کردن با
marshals U راهنمایی کردن با
directing U راهنمایی کردن
admonitions U تذکر راهنمایی
main U ی تر راهنمایی میکند
heralded U راهنمایی کردن
heralding U راهنمایی کردن
instruction U راهنمایی کردن
instructions U راهنمایی کردن
light U چراغ راهنمایی
conduce U راهنمایی کردن
lead U : راهنمایی رهبری
educational guidance U راهنمایی اموزشی
guidable U قابل راهنمایی
indication signs U علایم راهنمایی
intelligence office U دفتر راهنمایی
lighted U چراغ راهنمایی
leads U : راهنمایی رهبری
lightest U چراغ راهنمایی
aims U مراد راهنمایی
aimed U مراد راهنمایی
aim U مراد راهنمایی
airt U راهنمایی کردن
instructs U اموختن به راهنمایی کردن
instructing U اموختن به راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن غلاف
guide U راهنمایی کردن غلاف
instruct U اموختن به راهنمایی کردن
misdirect U راهنمایی غلط کردن
redirected U دوباره راهنمایی کردن
leading questions U پرسش راهنمایی کننده
lead out of danger U با راهنمایی از خطر رهانیدن
instructed U اموختن به راهنمایی کردن
leads U رهبری کردن راهنمایی
child guidance clinic U درمانگاه راهنمایی کودک
lead U رهبری کردن راهنمایی
directional U وابسته به راهنمایی و هدایت
redirects U دوباره راهنمایی کردن
redirecting U دوباره راهنمایی کردن
redirect U دوباره راهنمایی کردن
misdirects U راهنمایی غلط کردن
guided U راهنمایی کردن غلاف
misdirecting U راهنمایی غلط کردن
misdirected U راهنمایی غلط کردن
leading question U پرسش راهنمایی کننده
guidance U راهنمای طرح ریزی راهنمایی
guided U راهنمایی کردن تعلیم دادن
guide U راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots U راهنمای ناو راهنمایی کردن
direct U مستقیم راست راهنمایی کردن
piloted U راهنمای ناو راهنمایی کردن
directed U مستقیم راست راهنمایی کردن
pilot U راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs U مستقیم راست راهنمایی کردن
guides U راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to e. a person an a subject U کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
Turn left at the traffic lights. از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
beacon U باچراغ یانشان راهنمایی کردن
advisory system U سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
character guidance U راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
pillotage U وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
to bow in or out U با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
comment U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commented U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
commenting U نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
point duty U نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
instruction U راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
call time U تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
compliance index U شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cue U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cues U اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics U راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
leads U راهنمایی کردن هدایت کردن
steered U راهنمایی کردن هدایت کردن
steer U هدایت کردن راهنمایی کردن
steer U راهنمایی کردن هدایت کردن
steers U راهنمایی کردن هدایت کردن
cues U : اشاره کردن راهنمایی کردن
usher U راهنمایی کردن یساولی کردن
undirected U رهبری نشده راهنمایی نشده
steers U هدایت کردن راهنمایی کردن
ushered U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering U راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers U راهنمایی کردن یساولی کردن
cue U : اشاره کردن راهنمایی کردن
steered U هدایت کردن راهنمایی کردن
lead U راهنمایی کردن هدایت کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com