Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
volley
U
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleys
U
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleying
U
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volleyed
U
شلیک کردن بصورت شلیک درکردن
volley bombing
U
شلیک تیرباران شلیک کردن
volley
U
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleyed
U
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleys
U
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
volleying
U
پرتاب همزمان بمبها توسط هواپیما بمباران شلیک شلیک
to touch off
U
درکردن خالی کردن
fire
U
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fires
U
شلیک تیراندازی شلیک کنید
fired
U
شلیک تیراندازی شلیک کنید
debaueh
U
ازراه درکردن گمراه کردن
to fire off
U
شلیک کردن
fire off
U
شلیک کردن
fires
U
شلیک کردن
sallies
U
شلیک کردن
sally
U
شلیک کردن
fired
U
شلیک کردن
salvoes
U
شلیک کردن
salvo
U
شلیک کردن
fire
U
شلیک کردن
to fire a shot
U
شلیک کردن
shoot up
<idiom>
U
درهوا شلیک کردن
snap shoting
U
بی درنگ شلیک کردن
to launch a torpedo
U
اژدری شلیک کردن
to fire a torpedo
U
اژدری شلیک کردن
run up
U
بسرعت خرج و تلف کردن شلیک کردن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to fire off
U
درکردن
shoot
U
درکردن
to explain away
U
درکردن
shoots
U
درکردن
discharge
U
درکردن
discharges
U
درکردن
set off
U
درکردن
looser
U
رهاکردن درکردن
pistols
U
تپانچه درکردن
poop
U
تفنگ درکردن
poops
U
تفنگ درکردن
loosest
U
رهاکردن درکردن
to stretch one's legs
<idiom>
U
خستگی درکردن
loose
U
رهاکردن درکردن
pistol
U
تپانچه درکردن
To swallow an insult . To gloss over.
U
زیر سبیل درکردن
squib
U
کنایه فشفشه درکردن
bluffs
U
حریف را از میدان درکردن
bluffing
U
حریف را از میدان درکردن
squibs
U
کنایه فشفشه درکردن
bluffed
U
حریف را از میدان درکردن
bluff
U
حریف را از میدان درکردن
intent on doing anything
U
مصمم درکردن کاری
firing line
U
خط شلیک
volleys
U
شلیک
volleyed
U
شلیک
fire
U
شلیک
fired
U
شلیک
fires
U
شلیک
firing
U
شلیک
volley
U
شلیک
volleying
U
شلیک
report
U
صدای شلیک
reported
U
صدای شلیک
firepower
U
قدرت شلیک
distress gun
U
شلیک خطر
signal of distress
U
شلیک خطر
reports
U
صدای شلیک
broadsides
U
بایک شلیک
broadside
U
بایک شلیک
volley fire
U
اتش شلیک
spontaneous discharge
U
شلیک خودانگیخته
volley fire
U
تیر شلیک
gun fire
U
شلیک توپ
volleyer
U
شلیک کننده
discharges
U
شلیک عصبی تخلیه
volley
U
شلیک بطوردسته جمعی
fusillade
U
شلیک متوالی تیرباران
volleys
U
شلیک بطوردسته جمعی
volleying
U
شلیک بطوردسته جمعی
volleyed
U
شلیک بطوردسته جمعی
discharge
U
شلیک عصبی تخلیه
volley bombing
U
شلیک دسته جمعی
sallies
U
حرکت سریع شلیک
sally
U
حرکت سریع شلیک
He shot himself.
U
او به خودش شلیک کرد.
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
number of rounds
U
تعداد تیرهای شلیک شده
gun lap
U
شلیک اخرین دور مسابقه دو
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
banzai
U
شلیک توپ جهت تبریک وتهنیت
national salute
U
شلیک 12 توپ به احترام پرچم ملی
distress gun
U
شلیک توپ هنگامی که کشتی درخطراست
to put by
U
دور انداختن رد کردن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
to set off
U
انداختن برابر کردن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
slotting
U
انداختن چفت کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
slots
U
انداختن چفت کردن
launching
U
انداختن پرت کردن
tosses
U
پرت کردن انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
range ladder
U
تنظیم تیربه روش نردبانی با شلیک گذار و کوتاه
gun salute
U
سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
minute gun
U
توپی که به فواصل معین به احترام مرگ کسی شلیک میکند
salvos
U
در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com