English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (42 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
come to an agreement U توافق حاصل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
Other Matches
We have agreed in princeple . U درکل توافق کرده ایم ( توافق درکلیات )
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
enewal of contract by tacit agreement U تجدید توافق بر اساس توافق ضمنی
affording U حاصل کردن
afford U حاصل کردن
afforded U حاصل کردن
acquire حاصل کردن
getting U حاصل کردن
gets U حاصل کردن
affords U حاصل کردن
get U حاصل کردن
compromises U توافق مصالحه کردن
compromising U توافق مصالحه کردن
compromise U توافق مصالحه کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
acquires U حاصل کردن اندوختن
acquiring U حاصل کردن اندوختن
sheer U انحراف حاصل کردن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
generates U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generated U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generate U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
communicate U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
nodded U تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nod U تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nodding U تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
nods U تکاندادن سر بعلامت توافق سرتکان دادن باسراشاره کردن
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
getting U حاصل کردن تحصیل کردن
gets U حاصل کردن تحصیل کردن
get U حاصل کردن تحصیل کردن
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
settlement U توافق
maladapted U بی توافق
adaptations U توافق
band U توافق
coincidence U توافق
commensurability U توافق
adaptation U توافق
bands U توافق
consenting U توافق
consented U توافق
consent U توافق
accommodation U توافق
accommodations U توافق
consents U توافق
conciliation U توافق
rapport U توافق
to come to an understanding U توافق
accord U توافق
settlements U توافق
accords U توافق
analogy U توافق
concord U توافق
keeping U توافق
accorded U توافق
concent U توافق
concert U توافق
concerts U توافق
analogies U توافق
coincidences U توافق
consistency U توافق
agreement U توافق
concurrence U توافق
agreements U توافق
commensurableness U توافق
yield U حاصل
outcome U حاصل
outcomes U حاصل
outgrwth U حاصل
yielded U حاصل
yields U حاصل
resulting U حاصل
infertile U بی حاصل
nonproductive U بی حاصل
upshot U حاصل
fruitage U حاصل
resume U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
unutilized U بی حاصل
products U حاصل
resumes U حاصل
perquisites U حاصل
outgrowth U حاصل
adnate U حاصل
perquisite U حاصل
resumed U حاصل
resulted U حاصل
resuming U حاصل
payoffs U حاصل
payoff U حاصل
unfruitful U بی حاصل
product U حاصل
result U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
adhesion U همبستگی توافق
adaptable U قابل توافق
accompt U سازگاری توافق
consensus U توافق عام
agreement of arguments U توافق نشانوندها
agreement coefficient U ضریب توافق
synesis U توافق معانی
modus vivendi U توافق موقت
accordance U وفق توافق
disparity U عدم توافق
breach U خطای رد یک توافق
disparities U عدم توافق
deal U توافق تجاری
understandings U توافق تظر
breached U خطای رد یک توافق
mutual agreement U توافق طرفین
collective agreement U توافق جمعی
consistency U توافق سازگاری
compromiser U توافق کار
conconancy U توافق صدا
concordat U توافق دوستانه
adaptation U توافق سازش
breaches U خطای رد یک توافق
maladjusted U بی توافق دژسازگار
conformable U قابل توافق
his painting lacked repose U نقاشی وی توافق
conformation U سازش توافق
speaking with prosecutor U توافق باشاکی
plea agreement U توافق مدافعه
adaptations U توافق سازش
correspondence principle U اصل توافق
dissidence U عدم توافق
harmonometer U توافق سنج
arbitration agreement U توافق بر حکمیت
disagreements U عدم توافق
consonance U توافق صدا
adaptableness U قابلیت توافق
inadaptable U توافق ندادنی
adaption U توافق سازش
reciprocal agreement U توافق دو جانبه
disagreement U عدم توافق
adaptiveness U قوه توافق
reach an agreement U به توافق رسیدن
unilateral agreement U توافق یک جانبه
adaptability U توافق سازگاری
maladaptation U عدم توافق
skeleton agreement U توافق اولیه
give-and-take U آماده به توافق
maladjustment U عدم توافق
master agreement U توافق اولیه
disconformity U عدم توافق
frame agreement U توافق اولیه
understanding U توافق تظر
discordance U عدم توافق
basic agreement U توافق اولیه
inconsonantly U باعدم توافق
deals U توافق تجاری
inharmoniousness U عدم توافق
maladjustments U عدم توافق
consistence U توافق سازگاری
outline agreement U توافق اولیه
productions U حاصل دادن
partial products U حاصل ضربهای جز
sums U حاصل جمع
sum U حاصل جمع
heir U ارث بر حاصل
products U حاصل ضرب
karma U حاصل کردارانسان
production U حاصل دادن
product U حاصل حاصلضرب
gleby U حاصل خیز
proceeds U حاصل فروش
products U حاصل حاصلضرب
emblements U حاصل زمین
redemption yield U حاصل بازخرید
product U حاصل ضرب
paper blockade U محاصره بی حاصل
earning yield U حاصل عواید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com