Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to try hard to do something
U
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to make an effort to do something
U
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
U
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
quantum meruit
U
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
twist one's arm
<idiom>
U
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
U
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
egg (someone) on
<idiom>
U
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
go in for
<idiom>
U
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
talk into
<idiom>
U
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause
U
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
handing
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself
U
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hand
U
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
busied
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest
U
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
undertaken
U
توافق برای انجام کاری
potential
<adj.>
U
[توانایی برای انجام کاری]
undertakes
U
توافق برای انجام کاری
sit tight
<idiom>
U
صبور برای انجام کاری
undertake
U
توافق برای انجام کاری
To do something prefunctorily.
U
برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
bars
U
توقف کسی برای انجام کاری
help
U
روش آسانتر برای انجام کاری
turn out
<idiom>
U
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
invoke
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
techniques
U
روش با مهارت برای انجام کاری
invoked
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decisions
U
تصمیم گیری برای انجام کاری
to invite somebody to do something
U
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
technique
U
روش با مهارت برای انجام کاری
helped
U
روش آسانتر برای انجام کاری
invoking
U
تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps
U
روش آسانتر برای انجام کاری
bar
U
توقف کسی برای انجام کاری
to do a good job
U
کاری را خوب انجام دادن
slurred
U
باعجله کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
U
کمک ،کاری انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
U
کاری را پنهان انجام دادن
To do something on ones own .
U
سر خود کاری را انجام دادن
slurring
U
باعجله کاری را انجام دادن
slur
U
باعجله کاری را انجام دادن
slurs
U
باعجله کاری را انجام دادن
terrorize
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
the way of doing something
U
به روشی کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
U
کاری را سر صبر انجام دادن
do something to one's hearts's content
U
کاری را حسابی انجام دادن
To do something hurriedly .
U
کاری را با عجاله انجام دادن
do something rash
<idiom>
U
بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizing
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
U
با گستاخی کاری را انجام دادن
plodded
U
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
U
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorised
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily).
U
کاری را به آسانی انجام دادن
terrorising
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod
U
بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized
U
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plods
U
بازحمت کاری را انجام دادن
take the plunge
<idiom>
U
بادروغ کاری را انجام دادن
covenantor
U
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
get one's own way
<idiom>
U
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
overslaugh
U
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
go (someone) one better
<idiom>
U
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
U
باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start
<idiom>
U
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
give free rein to
<idiom>
U
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour
U
دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
U
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner
U
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current
<idiom>
U
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To do something expediently.
U
از روی سیاست کاری را انجام دادن
To meet a deadline .
U
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
to do a thing with f.
U
کاری رابه اسانی انجام دادن
beside one's self
<idiom>
U
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
U
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
freedom
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
server
U
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
freedoms
U
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to key up any to do s.th.
<idiom>
O
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to act in concert
<idiom>
U
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
To do something(act)from force of habit
U
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something waveringly.
U
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
by the skin of one's teeth
<idiom>
U
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
U
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
to sign up for something
U
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
chord keying
U
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
for next to nothing
<idiom>
U
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
cross to bear/carry
<idiom>
U
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
elapsed time
U
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
rushing
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to ring the changes
U
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
rush
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed
U
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes
<idiom>
U
نشان دادن بی میلی
[بی علاقگی]
به انجام کاری
[اصطلاح مجازی]
to empower somebody to do something
U
اختیار دادن به کسی برای کاری
to have done
U
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
to stop
[doing something]
U
توقف کردن
[از انجام کاری]
process
U
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes
U
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
naive user
U
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
forces
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something
U
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to goad somebody doing something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something
U
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
force
U
مجبور کردن کسی به انجام کاری
fails
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
loose ends
<idiom>
U
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
permanently
U
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
qui facit per alium facit perse
U
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
to enjoin somebody from doing something
[American E]
U
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
failure
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
U
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
end
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ends
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended
U
کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
maintenance
U
1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
prone to do something
آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing
U
صحیح برای کردن کاری
to pair off
U
جفت کردن
[برای کاری یا در جشنی]
afterthought
U
چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to empower somebody to do something
U
کسی را برای کاری مخیر کردن
electronic cottage
U
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mode
U
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
modes
U
روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
put up to
<idiom>
U
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
administering
U
انجام دادن اعدام کردن
to go to
U
رسیدگی کردن انجام دادن
administers
U
انجام دادن اعدام کردن
consummating
U
انجام دادن عروسی کردن
consummates
U
انجام دادن عروسی کردن
consummated
U
انجام دادن عروسی کردن
consummate
U
انجام دادن عروسی کردن
complete
U
کامل کردن انجام دادن
completed
U
کامل کردن انجام دادن
completes
U
کامل کردن انجام دادن
completing
U
کامل کردن انجام دادن
do
U
انجام دادن کفایت کردن
administered
U
انجام دادن اعدام کردن
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
afterthoughts
U
فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
robot
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
U
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
huddling
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal.
U
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
implement
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implementing
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
U
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
huddled
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
huddle
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
calebrate
U
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
huddles
U
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
mission , oriented
U
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to turn off
U
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
skimming
U
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
actions
U
انجام کاری
action
U
انجام کاری
mutualize
U
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
achieve
U
موفقیت در انجام کاری
sleeps
U
پیش از انجام کاری
sleeping
U
پیش از انجام کاری
sleep
U
پیش از انجام کاری
capable
U
توانایی انجام کاری
achieved
U
موفقیت در انجام کاری
achieves
U
موفقیت در انجام کاری
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com