Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (26 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
impute
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputes
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
U
تقسیم کردن متهم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
arraign
U
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
to press charges against someone
U
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
incriminate
U
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminated
U
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminates
U
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
incriminating
U
به جرمی متهم کردن گناهکار قلمداد کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
recriminate
U
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
upbraid
U
متهم کردن ملامت کردن
upbraided
U
متهم کردن ملامت کردن
upbraids
U
متهم کردن ملامت کردن
indicts
U
متهم کردن
bewary
U
متهم کردن
taxes
U
متهم کردن
denounce
U
متهم کردن
indicted
U
متهم کردن
denouncing
U
متهم کردن
impeaches
U
متهم کردن
indicting
U
متهم کردن
denounced
U
متهم کردن
delate
U
متهم کردن
denounces
U
متهم کردن
charge
U
متهم کردن
impeached
U
متهم کردن
accuse
U
متهم کردن
accuses
U
متهم کردن
tax
U
متهم کردن
taxed
U
متهم کردن
charges
U
متهم کردن
inculpate
U
متهم کردن
impeaching
U
متهم کردن
impeach
U
متهم کردن
to give one the lie
U
متهم کردن
indict
U
متهم کردن
fractions
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
challenged
U
سرتافتن متهم کردن
incriminated
U
بگناه متهم کردن
challenges
U
سرتافتن متهم کردن
challenge
U
سرتافتن متهم کردن
incriminates
U
بگناه متهم کردن
incriminating
U
بگناه متهم کردن
renounce
U
سرزنش یا متهم کردن
criminiate
U
متهم بجایت کردن
criminate
U
متهم بجنایت کردن
incriminate
U
بگناه متهم کردن
renouncing
U
سرزنش یا متهم کردن
renounced
U
سرزنش یا متهم کردن
renounces
U
سرزنش یا متهم کردن
redargue
U
متهم ساختن تکذیب کردن
to frame someone
U
کسی بیگناه را متهم کردن
to set up somebody
[for something]
U
کسی بیگناه را متهم کردن
parcel
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
indicts
U
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicting
U
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indicted
U
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
indict
U
متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
divide
U
تقسیم کردن
compart
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
intersected
U
تقسیم کردن
intersect
U
تقسیم کردن
shares
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
shared
U
تقسیم کردن
share
U
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
administer
U
تقسیم کردن
administered
U
تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن
distributes
U
تقسیم کردن
divides
U
تقسیم کردن
separates
U
تقسیم کردن
separated
U
تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن
separate
U
تقسیم کردن
aminister
U
تقسیم کردن
to share out
U
تقسیم کردن
compartments
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
administers
U
تقسیم کردن
sectors
U
جزء تقسیم کردن
shire
U
به استان تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
U
به غرماء تقسیم کردن
partition
U
تقسیم افراز کردن
break down
U
تقسیم بندی کردن
compartmentation
U
تقسیم بندی کردن
graduate
U
تقسیم بندی کردن
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
pull one's weight
<idiom>
U
کارها را تقسیم کردن
partitions
U
تقسیم افراز کردن
tierce
U
به سه قسمت تقسیم کردن
third
U
به سه بخش تقسیم کردن
fractionize
U
تقسیم بجزء کردن
lot
U
تقسیم بندی کردن
thirds
U
به سه بخش تقسیم کردن
sector
U
جزء تقسیم کردن
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
shires
U
به استان تقسیم کردن
cantons
U
به بخش تقسیم کردن
graduating
U
تقسیم بندی کردن
graduates
U
تقسیم بندی کردن
canton
U
به بخش تقسیم کردن
fractionalize
U
تقسیم بجزء کردن
whack up
U
تقسیم به سهام کردن
allocates
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportion
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioned
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
lot
U
کالا بقطعات تقسیم کردن
apportioning
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
syllabify
U
تقسیم به هجای مقطع کردن
dichotomize
U
بدو بخش تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
comparmentalize
U
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
gerrymander
U
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
compartmentalising
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions
U
بخش رسته تقسیم کردن
pottion
U
تقسیم کردن سهم دادن از
admeasure
U
سهم دادن تقسیم کردن
split
U
ترک برداشتن تقسیم کردن
compartmentalises
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocate
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalised
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot
U
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
quadrat
U
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
to d. with others
U
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
division
U
بخش رسته تقسیم کردن
allocating
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalizing
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
terrtorialize
U
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
partition
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
trisect
U
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
piecemeal
U
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
quarter
U
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
balkanize
U
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partitions
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart
U
تقسیم شدن هدف گیری کردن
segments
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
provcation
U
در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
batches
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batch
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
hyphens
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
cross examination
U
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
factorize
U
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
hyphens
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
B register
U
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
arretted
U
متهم
prisoner at the bar
U
متهم
taxed with
U
متهم به
accused
U
متهم
culprits
U
متهم
culprit
U
متهم
charge
U
متهم ساختن
charges
U
متهم ساختن
plea of accused
U
دفاع متهم
plea of accused
U
مدافعات متهم
charged
U
متهم شده
be charge with
U
متهم شدن به
inculpable
U
متهم شدنی
incriminatory
U
متهم کننده
criminator
U
متهم کننده
accuser
U
متهم کننده
accusers
U
متهم کننده
primary accused
U
متهم اصلی
docked
U
جایگاه متهم در دادگاه
docks
U
جایگاه متهم در دادگاه
dock
U
جایگاه متهم در دادگاه
second defendant
U
متهم ردیف دوم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com