Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
quartering
U
تقسیم چیزی بچهار بخش
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
quartersaw
U
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
controls
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything
U
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
control
U
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishing
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishes
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
U
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establish
U
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
sharing
U
تقسیم
distributions
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
dispensations
U
تقسیم
branches
U
تقسیم
branch
U
تقسیم
allotment
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
allotments
U
تقسیم
allocate
U
تقسیم
repartition
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
allocates
U
تقسیم
admensuration
U
تقسیم
allocating
U
تقسیم
division
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
cleavages
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody
[something]
as something
U
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciates
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
U
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
U
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
divide exception
U
خطای تقسیم
meiosis
U
تقسیم کاهشی
meiosis
U
تقسیم سلولی
distribution pannel
U
تابلوی تقسیم
dividable
U
قابل تقسیم
partition function
U
تابع تقسیم
divide exception
U
استثناء تقسیم
distribution of the estate
U
تقسیم ترکه
distribution of forces
U
تقسیم نیروها
distributes
U
تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
sharing the market
U
تقسیم بازار
severability
U
قابلیت تقسیم
distributing box
U
جعبه تقسیم
splice box
U
جعبه تقسیم
distribution box
U
جعبه تقسیم
distribution coefficient
U
ضریب تقسیم
o o line
U
خط تقسیم دیدبانی
market segmentation
U
تقسیم بازار
fifty fifty
U
تقسیم بالمناصفه
fire distribution
U
تقسیم اتش
quartile
U
تقسیم شده به 4/3و 4/1
frequency alloment
U
تقسیم فرکانس
frequency division
U
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
U
تقسیم فرکانس
frequency distribution
U
تقسیم فرکانس
divide
U
تقسیم کردن
divides
U
تقسیم کردن
indistributable
U
تقسیم نشدنی
division
U
تقسیم
[ریاضی]
scissor
U
قطع تقسیم
hyphenation
U
تقسیم کلمه
intersect
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
divisibility
U
قابلیت تقسیم
division check
U
ازمایش تقسیم
division line
U
خط تقسیم شده
division of labor
U
تقسیم کار
load distribution
U
تقسیم بار
divisional
U
مربوط به تقسیم
line graduation
U
تقسیم بندی خط
division sign
U
نماد تقسیم
regionalism
U
تقسیم کشوربنواحی
dividing
U
تقسیم بندی
subdivisions
U
تقسیم مجدد
go halves
<idiom>
U
تقسیم مساوی
subdivision
U
تقسیم مجدد
compartments
U
تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن
dichotomies
U
تقسیم به دو بخش
busbar
U
جعبه تقسیم
denominator
U
تقسیم کننده
clastic
U
تقسیم شونده
aminister
U
تقسیم کردن
allotment
U
پخش تقسیم
fifty-fifty
U
تقسیم بالمناصفه
divided
U
تقسیم شده
compart
U
تقسیم کردن
divisive
U
تقسیم کننده
separated
U
تقسیم کردن
water point
U
نقطه تقسیم اب
separate
U
تقسیم کردن
separates
U
تقسیم کردن
division of labour
U
تقسیم کار
divisions of labour
U
تقسیم کار
intersected
U
تقسیم کردن
dichotomy
U
تقسیم به دو بخش
administer
U
تقسیم کردن
administered
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
divisible
U
قابل تقسیم
administers
U
تقسیم کردن
allotments
U
پخش تقسیم
to share out
U
تقسیم کردن
graduate
U
بدرجات تقسیم
graduates
U
بدرجات تقسیم
graduating
U
بدرجات تقسیم
autotomy
U
تقسیم خودبخود
battery bus
U
جعبه تقسیم
divider
U
تقسیم کننده
divider
U
پرگار تقسیم
sortition
U
تقسیم با قرعه
shares
U
تقسیم کردن
junction box
U
جعبه تقسیم
delay allowance
U
زمان تقسیم
shared
U
تقسیم کردن
demultiplexer
U
تقسیم کننده
short division
U
تقسیم باختصار
parting
U
تقسیم تجزیه
share
U
تقسیم کردن
partings
U
تقسیم تجزیه
division
U
عمل تقسیم
divisions
U
عمل تقسیم
denominators
U
تقسیم کننده
junction boxes
U
جعبه تقسیم
zeradivide
U
تقسیم بر صفر
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
dividends
U
تقسیم شده است
karyokinesis
U
مرحله تقسیم سلولی
proration
U
سرشکنی تقسیم به نسبت
thirds
U
به سه بخش تقسیم کردن
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
long division
U
بخش یا تقسیم بزرگ
unmodulated
U
که تقسیم نشده است
balkanization
U
تقسیم بقطعات ریز
maxwell velocity distribution
U
تقسیم سرعت ماکسول
third
U
به سه بخش تقسیم کردن
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
sector
U
جزء تقسیم کردن
sectors
U
جزء تقسیم کردن
lobulation
U
تقسیم به مقاطع کوچک
amitosis
U
یک نوع تقسیم سلولی
undivided profit
U
سود تقسیم نشده
panel
U
صفحه تقسیم برق
time slicing
U
تقسیم بندی زمانی
redistribution of force
U
تقسیم مجدد نیروها
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com