Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Reforms are needed in various directions.
U
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dynamically
U
تغییراتی که هنگام اجرای برنامه اعمال میشود
dynamic
U
تغییراتی که هنگام اجرای برنامه اعمال میشود
cenogenesis
U
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
diachrony
U
تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
sedans
U
اتومبیل مسافرتی که ممکن است با تغییراتی برای مسابقه اماده شود
sedan
U
اتومبیل مسافرتی که ممکن است با تغییراتی برای مسابقه اماده شود
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
stock-cars
U
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock-car
U
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
stock car
U
اتومبیل شبیه به اتومبیل مسافرتی با تغییراتی بمنظورسرعت
bindings
U
لازم الاجرا لازم
binding
U
لازم الاجرا لازم
tenant right
U
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
sundry
U
گوناگون
various
U
گوناگون
multifarious
U
گوناگون
miscellaneous
U
گوناگون
varied
U
گوناگون
mixtilineal
U
گوناگون خط
variegated
U
گوناگون
protean
U
گوناگون
pied
U
گوناگون
diverse
U
گوناگون
multiple
U
گوناگون
heterochromous
U
گوناگون
odd and ends
U
گوناگون
sundries
U
گوناگون
variate
U
گوناگون
varicolored
U
گوناگون
variant
U
گوناگون مختلف
oddments
U
مواد گوناگون
wide-ranging
U
متنوع - گوناگون
under various titles
U
به عناوین گوناگون
multiple
U
چندلا گوناگون
diversifying
U
گوناگون ساختن
diversify
U
گوناگون ساختن
here and there
<idiom>
U
درمکانهای گوناگون
diversifies
U
گوناگون ساختن
diversified
U
گوناگون ساختن
variegated colours
U
رنگهای گوناگون
versicolor
U
برنگهای گوناگون
varia
U
مطالب گوناگون
varia
U
اشیا گوناگون
miscellaneously
U
بطور گوناگون
undervarious
U
بعناوین گوناگون
varietal
U
گوناگون پر از تنوعات
heterochromous
U
دارای رنگهای گوناگون
humoursomeness
U
حالات ویژه گوناگون
variform
U
گوناگون مختلف الشکل
various books
U
کتابهای گوناگون یا مختلف
manifoldly
U
بطور متعدد یا گوناگون
polyphagia
U
خورنده غذاهای گوناگون
sundry
U
اقلام متفرقه گوناگون
miscellanies
U
مجموعهای از مطالب گوناگون
miscellany
U
مجموعهای از مطالب گوناگون
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
catchall
U
فرف یامخزن اشیاء گوناگون
job lots
U
کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
symposiums
U
مقالات گوناگون درباره یک موضوع
symposium
U
مقالات گوناگون درباره یک موضوع
symposia
U
مقالات گوناگون درباره یک موضوع
polyvalent
U
دارای پادگن ها یا پادتنهای گوناگون
to compare apples and oranges
<idiom>
U
چیزهای کاملا گوناگون را با هم برابرکردن
varied
U
دارای رنگهای گوناگون رنگارنگ
job lot
U
کالاهای گوناگون که یک جاخریداری میشود
omnibus bill
U
لایحه قانونی که مسائل گوناگون در بر دارد
redundancies
U
تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
redundancy
U
تکراراطلاعات میان فایلهای گوناگون افزونگی
moto scramble
U
مسابقه چند بخشی درمسیرهای گوناگون
progressive attack
U
پیشروی شمشیرباز با حرکات تهاجمی گوناگون
combination carrier
U
کشتی که کالاهای گوناگون حمل مینماید
multi purpose vehicle
U
وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
universal provider
U
سوداگری که در همه چیزیادرکالاهای گوناگون معامله میکند
varriform
U
دارای چندین شکل گوناگون مختلف الشکل
He gets paid wering different hats .
U
به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
hexapla
U
کتاب شش متنی که متنهای گوناگون رادرستونهای موازی نشان دهد
input output table
U
بین بخشهای گوناگون اقتصادی را مشخص و اندازه گیری میکند
heteromorphic
U
جور بجور شونده دارای شکلهای گوناگون جانوران دگردیس
to ring the changes
U
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
panopticon
U
نمایشگاه کالای گوناگون اسبابی که دوربین و ریزبین هردودران جمع میشود
jumble shop
U
دکانی که خرده ریز و کالای گوناگون ارزان و نیمدار دران میفروشند
redundant information
U
یک پیام بیان شده به روشی که اساس اطلاعات بطرق گوناگون یافت میشود
instructional computing
U
فرایند اموزشی تدریس مراحل گوناگون علم کامپیوتر وپردازش داده به افراد
montages
U
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
montage
U
قطعه ادبی یا موسیقی مرکب از قسمتهای گوناگون تهیه عکسهای بهم پیوسته
maypole
U
تیری که باگلهای گوناگون اراسته ودر روز یکم ماه مه درمیدان شهربدوران میرقصند
boilerplate
U
قطعهای از متن که بارهاکلمه به کلمه در سندهای گوناگون استفاده میشودورق اهن دیگ بخار
hypercard
U
نوعی محیط برنامه نویسی که تمام شکلهای گوناگون اطلاعات را به صورت پشته هایی از کارت شاخص دارسازمان میدهد هایپرکارت
p system
U
سیستم عامل ریزکامپیوتری باامتیاز اساسی که برنامههای نوشته شده برای ان روی محدوده گستردهای ازماشینهای گوناگون کار میکند
compaq computer corporation
U
شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
the incidents of a journey
U
رویدادهای یک مسافرت اتفاقات جزئی و گوناگون یک مسافرت
obbligato
U
لازم
necessitous
U
لازم
preequisite
U
لازم
incidental
U
لازم
requirement
U
لازم
incidents
U
لازم
incident
U
لازم
intransitive
U
لازم
irrevocable
U
لازم
needful
U
لازم
incumbents
U
لازم با
incumbent
U
لازم با
necessary
U
لازم
obligatory
U
لازم
mask design
U
اخرین مرحله از طراحی مدارمجتمع که به وسیله ان طرح مدار از طریق پوششهای چندگانه مربوط به لایههای گوناگون مدار مجتمع تحقق می یابد
requisitions
U
شرط لازم
postulate
U
لازم دانستن
the needful
U
اقدام لازم
postulated
U
لازم دانستن
the needful
U
کار لازم
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
needn't
U
لازم نیست
enforceable
U
لازم الاجرا
needing
U
لازم بودن
requisitioning
U
شرط لازم
requisitioned
U
شرط لازم
requisition
U
شرط لازم
postulating
U
لازم دانستن
requisite
U
شرط لازم
to d. the need of
U
لازم ندانستن
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
absolute
<adj.>
U
لازم الاجرا
not binding
U
غیر لازم
postulates
U
لازم دانستن
folderol
U
غیر لازم
needed
U
لازم بودن
superserviceable
U
بیش از حد لازم
hard and fast
U
لازم الاجراء
requirements
U
شرایط لازم
qualifications
U
شرایط لازم
binding
U
لازم الاجرا
indispensable
U
لازم الاجرا
due
U
لازم مقرر
revocable
U
غیر لازم
hectic
U
دارای تب لازم
need
U
لازم بودن
imperatives
U
لازم الاجرا
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
require
U
لازم داشتن
require
U
لازم دانستن
required
U
لازم داشتن
required
U
لازم دانستن
requires
U
لازم داشتن
requires
U
لازم دانستن
requiring
U
لازم داشتن
requiring
U
لازم دانستن
imperative
U
لازم الاجرا
bindings
U
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
U
لازم الاجرا
intransitively
U
بطور لازم
i thought it necessary to
U
لازم دانستم که
to become a necessity
U
لازم شدن
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
induced drag
U
پسای لازم
irrevocable contract
U
عقد لازم
prerequisites
U
شرط لازم
ine horse
U
فاقداسباب لازم
time frames
U
مدت لازم
time frame
U
مدت لازم
correlative
U
لازم وملزوم
correlative
U
لازم و ملزوم
prerequisite
U
شرط لازم
assets
U
مواد لازم
it is unnecessary
U
لازم نیست
it needs not
U
لازم نیست
intransitive
U
فعل لازم
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
integral part
U
جزء لازم
sine qua non
U
شرط لازم
optimum
U
درجه لازم
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
interdependent
U
لازم و ملزوم
makings
U
شرایط لازم
necessary conditions
U
شرایط لازم
want
U
خواستن لازم داشتن
raptatory
U
لازم برای شکار
quantum libet or placet
U
بمقداری که لازم است
it is required that
U
لازم یا مقر ر است که
hydration water
U
اب لازم برای ابش
it needs to be done carefully
U
اینکارتوجه لازم دارد
it askes for attention
U
توجه لازم دارد
avaiiability
U
شرط یا صفت لازم
wanted
U
خواستن لازم داشتن
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
bounden duty
U
وفیفه واجب یا لازم
possessing the necessary qualifications
U
واجد شرایط لازم
correlative with each other
U
لازم و ملزوم یکدیگر
raptatorial
U
لازم برای شکار
if necessary
U
اگر لازم باشد
enforceable document
U
سند لازم الاجرا
ineligible
U
فاقد شرایط لازم
qualified
U
دارای شرایط لازم
needlessly
U
بطور غیر لازم
sine qua non
U
امر لازم لاینفک
needle point to say
U
لازم نیست بشمابگویم که
unqualified
U
فاقد شرایط لازم
hurdle rate of return
U
نرخ بازده لازم
To make the necessary arrangements.
U
ترتیبات لازم را دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com