Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (26 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
state
U
تعیین کردن وقرار دادن
state-
U
تعیین کردن وقرار دادن
stated
U
تعیین کردن وقرار دادن
states
U
تعیین کردن وقرار دادن
stating
U
تعیین کردن وقرار دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
located
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
U
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
replace
U
دستوری به کامپیوتربرای یافتن یک داده مشخص وقرار دادن چیزدیگری درآن محل
replacing
U
دستوری به کامپیوتربرای یافتن یک داده مشخص وقرار دادن چیزدیگری درآن محل
replaces
U
دستوری به کامپیوتربرای یافتن یک داده مشخص وقرار دادن چیزدیگری درآن محل
replaced
U
دستوری به کامپیوتربرای یافتن یک داده مشخص وقرار دادن چیزدیگری درآن محل
to set out
U
نشان دادن تعیین کردن
set out
U
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
designate
U
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designating
U
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
U
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
applied
U
هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
authentication
U
تعیین نشانی تعیین معرف کردن
duty assignment
U
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
Patience and calm.
U
صبر وقرار
locate
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
radio fix
U
تعیین محل هواپیما یا ناو با استفاده ازگوش دادن به دو یا چندایستگاه فرستنده
observers
U
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observer
U
گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
defaulting
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaulted
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
defaults
U
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
bound
U
تعیین کردن
identify
U
تعیین کردن
appointe
U
تعیین کردن
identified
U
تعیین کردن
slated
U
تعیین کردن
specify
U
تعیین کردن
identifying
U
تعیین کردن
specifying
U
تعیین کردن
determines
U
تعیین کردن
fixes
U
تعیین کردن
determine
U
تعیین کردن
determining
U
تعیین کردن
specifies
U
تعیین کردن
slates
U
تعیین کردن
formulation
U
تعیین کردن
fix
U
تعیین کردن
fix on
U
تعیین کردن
blood group
U
تعیین کردن
appoint
U
تعیین کردن
appoints
U
تعیین کردن
ascertian
U
تعیین کردن
tell off
U
تعیین کردن
identifies
U
تعیین کردن
blood types
U
تعیین کردن
blood type
U
تعیین کردن
blood groups
U
تعیین کردن
slate
U
تعیین کردن
assessing
U
تعیین کردن بستن
abound
O
تعیین حدود کردن
state-
U
تعیین کردن حال
demarcates
U
تعیین حدود کردن
demarcating
U
تعیین حدود کردن
rezone
U
از نومحدوده تعیین کردن
stated
U
تعیین کردن حال
genealogize
U
تعیین نسب کردن
locate
U
تعیین محل کردن
identify
U
تعیین هویت کردن
prifix
U
قبلا تعیین کردن
assesses
U
تعیین کردن بستن
predestine
U
قبلا تعیین کردن
identifies
U
تعیین هویت کردن
demarcate
U
تعیین حدود کردن
locating
U
تعیین محل کردن
identifying
U
تعیین هویت کردن
demarcated
U
تعیین حدود کردن
fix
U
تعیین کردن قراردادن
identified
U
تعیین هویت کردن
state
U
تعیین کردن حال
appraisal
U
تعیین قیمت کردن
assess
U
تعیین کردن بستن
assessed
U
تعیین کردن بستن
fixes
U
تعیین کردن قراردادن
pin point
U
تعیین محل کردن
located
U
تعیین محل کردن
appraisals
U
تعیین قیمت کردن
delimiting
U
تعیین کردن حدود
delimits
U
تعیین کردن حدود
to fix quota
U
تعیین سهمیه کردن
quantifying
U
کمیت را تعیین کردن
stating
U
تعیین کردن حال
quantify
U
کمیت را تعیین کردن
locates
U
تعیین محل کردن
quantified
U
کمیت را تعیین کردن
quantifies
U
کمیت را تعیین کردن
delimited
U
تعیین کردن حدود
admeasure
U
تعیین حصه کردن
delimit
U
تعیین کردن حدود
peg
U
تعیین حدود کردن
states
U
تعیین کردن حال
predetermine
U
قبلا تعیین کردن
prifixal
U
قبلا تعیین کردن
clearance
U
تعیین صلاحیت کردن
pegs
U
تعیین حدود کردن
qualify
U
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
qualifies
U
تعیین کردن قدرت راتوصیف کردن
quantitate
U
چندی چیزی را تعیین کردن
route
U
مسیر چیزیرا تعیین کردن
prescribing
U
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribes
U
نسخه نوشتن تعیین کردن
prescribe
U
نسخه نوشتن تعیین کردن
subrogate
U
قائم مقام تعیین کردن
prescribed
U
نسخه نوشتن تعیین کردن
routes
U
مسیر چیزیرا تعیین کردن
sexualize
U
جنس برای چیزی تعیین کردن
exact location
U
تعیین کردن محل دقیق نقاط
grant a period of grace
U
ضرب الاجل تعیین کردن تمهیل
to orient compound
U
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
appraised
U
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraise
U
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraises
U
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
appraising
U
تقویم کردن تعیین قیمت از طرق علمی
quantize
U
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
authentication
U
تعیین اعتبار و صحت اسناد اعلام نشانی کردن
dosimetry
U
تعیین مقدار جذب شده دارو یاتشعشع اتمی ازمایش تعیین دوز جذب شده
locates
U
تعیین کردن معلوم کردن
assigned
U
ارجاع کردن تعیین کردن
limit
U
محدود کردن تعیین کردن حد
locating
U
تعیین کردن معلوم کردن
assigning
U
ارجاع کردن تعیین کردن
define
U
تعیین کردن تعریف کردن
assigns
U
ارجاع کردن تعیین کردن
locate
U
تعیین کردن معلوم کردن
located
U
تعیین کردن معلوم کردن
defined
U
تعیین کردن تعریف کردن
defining
U
تعیین کردن تعریف کردن
defines
U
تعیین کردن تعریف کردن
assign
U
ارجاع کردن تعیین کردن
disciplining
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
U
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
doctrines
U
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
doctrine
U
اصولی که نحوه اجرا و پیاده کردن یک ایده ئولوژی را تعیین میکند
air priorities committee
U
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
plot
U
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plots
U
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
plotted
U
تعیین کردن محل هدف یا دشمن روی نقشه رسم کردن مسیر حرکت روی نقشه
convoy routing
U
تعیین مسیر کاروان دریایی تعیین مسیر حرکت ستون دریایی
carring over
U
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
radar locating
U
تعیین محل نقاط یا هدفها به وسیله رادار تعیین محل توپهای دشمن به وسیله رادار
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
fix
U
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
fixes
U
نقطه کردن ناو تعیین محل ناو روی نقشه
running fix
U
کشیدن سمت متوالی ناو تعیین متوالی سمت ناو اخراج اشعه متوالی برای تعیین ایستگاه
cartel
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
cartels
U
اتحادیه کمپانیهای تولید و عرضه کننده کالا به منظور قبضه کردن بازارکشور یا حتی جهان و تعیین قیمتها به میل خود وجلوگیری از رقابت
tasking
U
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cost center
U
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
dye analysis
U
[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
design
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
designs
U
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
institutionalize
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
U
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
pursued
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursues
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
collimate
U
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursue
U
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
receive
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lays
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicated
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lay
U
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
receives
U
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
predicates
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicate
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
U
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry
U
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
anneal
U
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
paying
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
U
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
pays
U
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com