Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
anthropomorphism
U
تصور شخصیت انسانی برای چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
U
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
conceptualize
U
تصور یا اندیشه چیزی راکردن
identify
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identified
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifies
U
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
approving
U
تصور اینکه چیزی خوب است
approve
U
تصور اینکه چیزی خوب است
approves
U
تصور اینکه چیزی خوب است
think little of
<idiom>
U
تصور اینکه چیزی یا کسی مهم یا باارزش است
california tests of personality
U
ازمونهای کالیفرنیا برای سنجش شخصیت
anthropomorphize
U
جنبه انسانی برای خدا قائل شدن
anthropomorphism
U
قائل شدن جنبه انسانی برای خدا
incorporation
U
جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
emergency complement
U
جدول تعدیل نیروی انسانی برای تکمیل یکانها
human factor
U
فاکتورهای انسانی ضریب مربوط به خطای انسانی
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
inhuman
U
فاقد خوی انسانی غیر انسانی
MIP mapping
U
روش محاسبه پیکس ها در یک تصور برای بدست آوردن فاصله شی از دید بیننده
frame
U
بخشی از حافظه برای ذخیره سازی تصور پیش ز نمایش آن روی صفحه
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
split personality
U
تعدد شخصیت شخصیت دو نیم
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
imaginal
U
تصور کردنی قابل تصور
imaginable
U
تصور کردنی قابل تصور
feedback
U
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
allocated manpower
U
نیروی انسانی واگذار شده سهمیه نیروی انسانی
incorporates
U
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating
U
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporate
U
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
historic character
U
[شخصیت های تاریخی که در طرح های مناظر برای توصیف ساختارها و ویژگی های معماری و تاریخی استفاده می شد.]
to grieve over anything
U
برای چیزی
request
U
تقاضا برای چیزی
look to
<idiom>
U
آمادگی برای چیزی
requested
U
تقاضا برای چیزی
requests
U
تقاضا برای چیزی
requesting
U
تقاضا برای چیزی
inclinable to something
U
مساعد برای چیزی
to grumble at any thing
U
برای چیزی غرغرکردن
steeper
U
فرف برای خیساندن چیزی
catch at
U
برای گرفتن چیزی کوشیدن
security blanket
<idiom>
U
استفاده از چیزی برای راحتی
to make amends for something
U
کفاره دادن برای چیزی
I'd like something to drink.
چیزی برای نوشیدن میخواهم.
I'd like something to eat.
چیزی برای خوردن میخواهم.
application
[for something]
U
درخواست نامه
[برای چیزی]
demands
U
تقاضا برای انجام چیزی
demanded
U
تقاضا برای انجام چیزی
demand
U
تقاضا برای انجام چیزی
to atone for something
U
کفاره دادن برای چیزی
to get something to somebody
U
برای کسی چیزی را آوردن
asked
U
برای چیزی بی تاب شدن
ask
U
برای چیزی بی تاب شدن
take for
<idiom>
U
اشتباه شخصی برای چیزی
to give reasons for a thing
U
دلیل برای چیزی اوردن
approval
U
توافق برای استفاده از چیزی
asks
U
برای چیزی بی تاب شدن
in defence of somebody
[something]
U
برای دفاع از کسی
[چیزی]
to look at the black side
[about something]
U
بدبین بودن
[برای چیزی]
to try something on
U
چیزی را برای امتحان پوشیدن
asking
U
برای چیزی بی تاب شدن
to make a study of something
U
برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
demand
U
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
sexualize
U
جنس برای چیزی تعیین کردن
consigned
U
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
demanded
U
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
demands
U
تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consign
U
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning
U
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigns
U
یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
impetrate
U
برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to call somebody to
[for]
something
U
از کسی برای چیزی درخواست کردن
cellarage
U
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to set measures to anything
U
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
stepper
U
چیزی که برای پله بکار می رود
to store up something
U
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
To set a limit to everything.
U
برای هر چیزی حدی قائل شدن
to negotiate for something
U
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to refuse somebody admittance to something
U
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to graps at anything
U
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
make room for someone or something
<idiom>
U
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
within reach of gunshot
U
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
to make a r for something
U
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
to save up for something
U
برای چیزی صرفه جویی کردن
to atone for something
U
جلب رضایت کردن برای چیزی
lanyard
U
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
spoon-feed
<idiom>
U
ساده کردن چیزی برای کسی
to make amends for something
U
جلب رضایت کردن برای چیزی
to save for something
U
پس انداز کردن
[اندوختن ]
برای چیزی
nothing remains to be told
U
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
lanyards
U
طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
make something out
<idiom>
U
ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
to commandeer something
U
چیزی را
[بدون اجازه]
برای خود برداشتن
To lick ones lips .
U
شکم خود را برای چیزی صابون زدن
represented
U
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
to seek a remedy for something
U
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
wringer
U
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود
to be the obvious thing
[for somebody or something]
U
آشکار
[بدیهی]
بودن
[برای کسی یا چیزی]
to e. with person on a thing
U
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to go away
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go to
U
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
cash on the barrelhead
<idiom>
U
پولی که برای خرید چیزی پرداخت می شود
represent
U
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
bring up
<idiom>
U
معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
apply
U
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
Do you have nothing to declare?
U
آیا چیزی برای اعلام به گمرک دارید؟
represents
U
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
measure
U
عملیات برای اطمینان یافتن از صحت چیزی
applies
U
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
applying
U
تقاضا برای چیزی معمولا به صورت نوشته
pay through the nose
<idiom>
U
برای چیزی پول زیادی خرج کردن
to open something to
[the]
traffic
U
چیزی را برای
[دسترسی به]
ترافیک باز کردن
put up to
<idiom>
U
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to push for an answer
[in reference to something]
U
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
amulet
U
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
permutations
U
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
amulets
U
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
Would you like something to drink?
<idiom>
U
آیا چیزی برای نوشیدن می خواهید؟
[غذا و آشپزخانه]
to make a long arm
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
permutation
U
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to not give a smeg about something
[British E]
U
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
not to have a prayer of achieving something
U
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
throw one's weight around
<idiom>
U
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
to always find something to gripe about
U
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
to not give a shit about something
U
برای چیزی اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح رکیک]
moulage
U
انگشت نگاری یا نگارش اثر چیزی برای کشف جرم
balances
U
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
balance
U
برنامه ریزی برای چیزی با اینکه دو بخش معادل باشند
(in) care of someone
<idiom>
U
فرستادن چیزی برای کسی ازروی آدرس شخص دیگری
to offshore something
U
چیزی را
[برای سود بیشتر]
به خارج
[از کشور]
بردن
[اقتصاد]
laniard
U
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
to not give a damn about something
[somebody]
U
برای چیزی
[کسی]
اصلا مهم نباشد.
[اصطلاح روزمره]
to recount something to someone
[formal]
U
برای کسی چیزی را تعریف کردن
[یکایک گفتن]
[بازگفتن]
On the recent developments he had nothing to say.
U
در باره تحولات اخیر او هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
rain check
<idiom>
U
بلیط مجانی برای چیزی که به علت باران کنسل شده
to trap something
[e.g. carbon dioxide]
U
چیزی را گرفتن
[جمع کردن]
[برای مثال دی اکسید کربن ]
wetting
U
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
U
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
planch
U
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
peg
U
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
get a word in
<idiom>
U
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
dipstick
U
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
dipsticks
U
میله یا چوبی که برای اندازه گیری عمق چیزی بکار می رود
restricting
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labelled
U
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
restricts
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
cut corners
<idiom>
U
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
restrict
U
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
labeling
U
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
label
U
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
labels
U
قطعهای کاغذ یا کارت متصل به چیزی برای نمایش دستورات استفاده یا یک آدرس
litotes
U
کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
pipeline
U
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipelines
U
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
how about
<idiom>
برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
humanitarian
<adj.>
U
انسانی
humane
U
انسانی
humane
<adj.>
U
انسانی
neoanthropic
U
نو انسانی
human
U
انسانی
hu man
U
انسانی
humans
U
انسانی
identities
U
شخصیت
person
U
شخصیت
persons
U
شخصیت
peronality
U
شخصیت
sympatric
U
هم شخصیت
identity
U
شخصیت
personality
U
شخصیت
notability
U
شخصیت
personalities
U
شخصیت
persona
U
شخصیت ها
presence
U
شخصیت
intrapsychic
U
با شخصیت
personae
U
شخصیت ها
personage
U
شخصیت
individuality
U
شخصیت
personages
U
شخصیت
selfdom
U
شخصیت
personas
U
شخصیت ها
litterae humaniores
U
علوم انسانی
unknowable
U
ماوراتجربیات انسانی
liberal arts
U
علوم انسانی
labors
U
نیروی انسانی
labored
U
نیروی انسانی
dehumanised
U
نا انسانی کردن
cut-throat
U
غیر انسانی
manpower
U
نیروی انسانی
humanization
U
انسانی کردن
human factor
U
عامل انسانی
human capital
U
سرمایه انسانی
human factor
U
عوامل انسانی
human resources
U
منابع انسانی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com