Perdic | تصمیم گرفته شد که | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	resolved that ...... U	تصمیم گرفته شد که

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words

	zero hour <idiom> U	لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
Other Matches

	patinated U	جرم گرفته کبره گرفته
	effluvium U	پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
	plucked U	تصمیم
	avow U	تصمیم
	resolution U	تصمیم
	avowing U	تصمیم
	avows U	تصمیم
	pluck U	تصمیم
	plucking U	تصمیم
	plucks U	تصمیم
	resolve U	تصمیم
	decision U	تصمیم
	resolves U	تصمیم
	rulings U	تصمیم
	weak-kneed U	بی تصمیم
	weak kneed U	بی تصمیم
	irresolute U	بی تصمیم
	determination U	تصمیم
	resolutions U	تصمیم
	ruling U	تصمیم
	nonplus U	بی تصمیم
	decisions U	تصمیم
	will-power U	تصمیم
	afore thought U	سبق تصمیم
	freehand U	ازادی در تصمیم
	determiner U	تصمیم گیرنده
	make up one's mind <idiom> U	تصمیم گیریکردن
	determiners U	تصمیم گیرنده
	determines U	تصمیم گرفتن
	determine U	تصمیم گرفتن
	canon U	: تصویبنامه تصمیم
	canons U	: تصویبنامه تصمیم
	make up one's mind U	تصمیم گرفتن
	resolutely U	از روی تصمیم
	determining U	تصمیم گرفتن
	decide U	تصمیم گرفتن
	decision box U	جعبه تصمیم
	minds U	تصمیم داشتن
	minding U	تصمیم داشتن
	mind U	تصمیم داشتن
	resolve U	تصمیم گرفتن
	decides U	تصمیم گرفتن
	resolves U	تصمیم گرفتن
	decidability U	تصمیم پذیری
	to be resolved U	تصمیم گرفتن
	to come to a decision U	تصمیم گرفتن
	to make a decision U	تصمیم گرفتن
	sewed up <idiom> U	تصمیم گیری
	decision tree U	درخت تصمیم
	decision theory U	تئوری تصمیم
	cut and dried <idiom> U	تصمیم قاطع
	i made up my mind to U	تصمیم گرفتم که ...
	undecidable U	تصمیم ناپذیر
	special verdict U	تصمیم ویژه
	regnum U	تصمیم مقتدرانه
	to take a d. U	تصمیم گرفتن
	A one-sided(unilateral)decision. U	تصمیم یکجانبه
	logical decision U	تصمیم منطقی
	joint resolution U	تصمیم مشترک
	decision table U	جدول تصمیم
	decision symbol U	علامت تصمیم
	decision instruction U	دستورالعمل تصمیم
	decision process U	فرایند تصمیم
	decision maker U	تصمیم گیرنده
	resolution U	نیت تصمیم
	decision making U	تصمیم گیری
	resolutions U	نیت تصمیم
	decision structure U	ساختار تصمیم
	nonplus U	بی تصمیم بودن
	decidable U	تصمیم پذیر
	It was a well - timed ( timely ) decision . U	تصمیم بموقعی بود
	arbitrament U	قدرت اتخاذ تصمیم
	make or buy decision U	تصمیم به ساخت یاخرید
	malice aforethought U	سبق تصمیم سوء
	decision criteria U	ضوابط تصمیم گیری
	self determination U	تصمیم پیش خود
	take a dicision U	اتخاذ تصمیم کردن
	take a decision U	اتخاذ تصمیم کردن
	ratio decidendi U	مبنای اصلی تصمیم
	orrive at a conclusion U	اتخاذ تصمیم کردن
	preform U	قبلا تصمیم گرفتن
	arrive at a conclusion U	اتخاذ تصمیم کردن
	without aforethought U	بدون سبق تصمیم
	general verdict U	تصمیم به وجه اطلاق
	leave hanging (in the air) <idiom> U	بدون تصمیم قبلی
	decision tree U	مسیر تصمیم گیری
	decision theory U	نظریه تصمیم گیری
	verdict U	تصمیم هیات منصفه
	decision table U	جدول تصمیم گیری
	verdicts U	تصمیم هیات منصفه
	decision support system U	سیستم پشتیبانی تصمیم
	decision model U	الگوی تصمیم گیری
	decision variable U	متغیر تصمیم گیری
	determine U	اتخاذ تصمیم کردن
	determines U	اتخاذ تصمیم کردن
	determining U	اتخاذ تصمیم کردن
	decision making policy U	سیاست تصمیم گیری
	decision making unit U	واحد تصمیم گیرنده
	swear off <idiom> U	تصمیم به ترک چیزی
	sub judice U	بدون تصمیم قضایی
	to decide [on] U	تصمیم گرفتن [در مورد]
	determinant U	تصمیم گیرنده عاجز
	determinants U	تصمیم گیرنده عاجز
	order in council U	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
	Soc U	ازادی دراخذ تصمیم قضایی
	pass a resolution U	با رای گیری تصمیم گرفتن
	dss U	سیستم پشتیبان تصمیم گیری
	resolves U	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
	get down to brass tacks <idiom> U	فورا شروع به تصمیم گیری
	partial jurisdiction U	حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
	to decide on a motion U	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
	decision lag U	تاخیر زمانی در تصمیم گیری
	premature decision U	تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
	decidable U	تصمیم گرفتنی قابل فتوی
	willpower U	تصمیم جدی نیروی اراده
	resolve U	مقرر داشتن تصمیم گرفتن
	decision U	تصمیم گیری برای انجام کاری
	play it by ear <idiom> U	تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
	It depends on your decison. U	بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
	take something to heart <idiom> U	به صورت جدی تصمیم گیری کردن
	not touch something with a ten-foot pole <idiom> U	تصمیم گیری چیزی به طور کامل
	decisions U	تصمیم گیری برای انجام کاری
	She found it hard to make up her mind. U	برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
	decision tree U	اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
	tip the balance <idiom> U	تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
	if [when] it comes to the crunch <idiom> U	وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
	interrupting U	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
	interrupts U	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
	interrupt U	تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
	to opt out [of something] U	تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
	She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U	او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
	to opt in [something] U	تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
	go in for <idiom> U	شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
	ball is in your court <idiom> U	[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
	arranged marriage U	ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
	decisions U	اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
	As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U	در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
	decision U	اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
	order of council U	تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
	darksome U	گرفته
	dulling U	گرفته
	hoarsest U	گرفته
	hoarser U	گرفته
	dullest U	گرفته
	brumous U	مه گرفته
	hoarse U	گرفته
	duller U	گرفته
	dulled U	گرفته
	dulls U	گرفته
	thick U	گرفته
	thicker U	گرفته
	uptight U	گرفته
	accustomed	خو گرفته
	sombrous U	گرفته
	choky U	گرفته
	adopted U	گرفته
	chock full U	گرفته
	pokey U	گرفته
	muzzy U	گرفته
	air less U	گرفته
	fustier U	بو گرفته
	fusty U	بو گرفته
	bunged up U	قی گرفته
	heartsore U	دل گرفته
	low spirited U	گرفته
	addicted U	خو گرفته
	comate U	مه گرفته
	muggy U	گرفته
	thickest U	گرفته
	low-spirited U	گرفته
	fogbound U	مه گرفته
	fustiest U	بو گرفته
	clouded U	گرفته
	folded in mist U	مه گرفته
	gruff U	گرفته
	mistful U	مه گرفته
	rancid U	بو گرفته
	dull U	گرفته
	layer U	لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
	layers U	لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
	medalled U	مدال گرفته
	verminous U	شپش گرفته
	in mourning U	چرک گرفته
	tristful U	گرفته محزون
	fond U	انس گرفته
	on the panel U	جزوصورت گرفته
	cerated U	موم گرفته
	mity U	کزم گرفته
	to d. itself U	گرفته شدن
	blear eyes U	چشمان قی گرفته
	blear U	گرفته وتاریک
	reposing upon U	قرار گرفته بر
	airless U	گرفته یا دم کرده
	mistful U	میغ گرفته
	patinated U	زنگار گرفته
	drippy U	هوای گرفته
	solemn U	گرفته موقرانه
	measly U	کرم گرفته
	patinous U	کبره گرفته
	i have a secure grasp of it U	انرا گرفته ام