English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
orientation U تشخیص موقعیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
whiteout U عدم تشخیص موقعیت
whiteouts U عدم تشخیص موقعیت
failure U بخشی از سیستم عامل که خودکار که موقعیت فعلی سیستم و دادههای مربوطه را حفظ میکند پس از تشخیص خطا
failures U بخشی از سیستم عامل که خودکار که موقعیت فعلی سیستم و دادههای مربوطه را حفظ میکند پس از تشخیص خطا
Other Matches
micr U سیستمی که حروف را با تشخیص الگوهای جوهر مغناطیسی تشخیص میدهد.
cartesian coordinates U سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
exceptions U روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
exception U روتین هاوتوابعی که اثرات خطا را تشخیص و تصحیح می کنند. به طوری که سیستم پس از تشخیص خطا قابل اجرا باشد
The convict cannot distinguish between right and wrong [distinguish right from wrong] . U این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص [تشخیص درست را از نادرست] بدهد.
relative plot U موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position U موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
identification U تشخیص تشخیص دادن
identification friendly or foe U سیستم تشخیص هواپیمای دوست و دشمن سیستم تشخیص دشمن توسط رادار
orientation U موقعیت
situations U موقعیت
locations U موقعیت
sites U موقعیت
sited U موقعیت
occasions U موقعیت
situs U موقعیت
berth U موقعیت جا
situation U موقعیت
berthed U موقعیت جا
berthing U موقعیت جا
berths U موقعیت جا
site U موقعیت
location U موقعیت
lodgment or lodge U موقعیت
lodgment U موقعیت
line of position U خط موقعیت
condition U موقعیت
positioned U موقعیت
position U موقعیت
occasion U موقعیت
occasioning U موقعیت
occasioned U موقعیت
positioned U شکل موقعیت
social status U موقعیت اجتماعی
social situation U موقعیت اجتماعی
benzylic position U موقعیت بنزیلی
situation of a building U موقعیت ساختمان
situation U موقعیت حالت
sign position U موقعیت علامت
rest position U موقعیت سکون
footing U موقعیت وضع
bit position U موقعیت ذره
positioning U تثبیت موقعیت
razor edge U موقعیت بحرانی
storage location U موقعیت انباره
d. of a situation U موقعیت باریک
forward position U موقعیت رو به جلو
advantage ground U موقعیت خوب
stimulus situation U موقعیت محرک
point U محل یا موقعیت
endo position U موقعیت اندو
exoposition U موقعیت اگزو
situations U موقعیت حالت
firing position U موقعیت احتراق
radar location U موقعیت رادار
page orientation U موقعیت صفحه
position U شکل موقعیت
pertinence or nency U دخل موقعیت
plotted U نقطه موقعیت
cases U وضعیت موقعیت
plots U نقطه موقعیت
case U وضعیت موقعیت
orientation U تعیین موقعیت
plot U نقطه موقعیت
circumstantial U مربوط به موقعیت
pertinency U موقعیت شایستگی
position buoy U بویه موقعیت
position finding U موقعیت یابی
point guard U موقعیت گارد
configurations U وضعیت یا موقعیت
print position U موقعیت چاپ
configuration U وضعیت یا موقعیت
lies U موقعیت چگونگی
lied U موقعیت چگونگی
lie U موقعیت چگونگی
pertinence U موقعیت شایستگی
status U اهمیت یا موقعیت
monopoly position U موقعیت انحصاری
ground position U موقعیت زمینی
blow U هدر دادن موقعیت
blows U هدر دادن موقعیت
stationed U موقعیت اجتماعی وضع
opportuneness U موقعیت موقع بودن
downward U به طرف یک موقعیت پایین تر
trims U موقعیت قایق دراب
station U موقعیت اجتماعی وضع
stations U موقعیت اجتماعی وضع
positional U وابسته به موقعیت یامقام
iam ill bested U موقعیت بدی دارم
space orientation U موقعیت یابی فضایی
spatial orientation U موقعیت یابی فضایی
stand U عهده دارشدن موقعیت
trimmest U موقعیت قایق دراب
flage pole position U موقعیت میله پرچمی
upwell U موقعیت بهتری یافتن
trim U موقعیت قایق دراب
golden opportunity <idiom> U موقعیت طلایی وعالی
hold one's own (in an argument) <idiom> U دفاع از موقعیت خود
pinches U موقعیت باریک سربزنگاه
pinch U موقعیت باریک سربزنگاه
vacancy U موقعیت شغلی آزاد
d. situation U موقع یا موقعیت باریک
compass bearing U موقعیت برحسب قطبنما
bowsprit position U موقعیت دکل خوابیده
circumstances U شرط موقعیت تشریفات
That's (just) the way things are. U موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
solar orientation U تعیین موقعیت نسبت به افتاب
grids U موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
trimmest U موقعیت تخته موج دراب
trim U موقعیت تخته موج دراب
strategic situation U حالت جنگی موقعیت استراتژیک
toties quoties U هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
It was the usual scene. U صحنه [موقعیت] معمولی بود.
reposition U مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
grid U موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
occasioned U سبب موقعیت باعث شدن
standing U موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
We're all in the same boat. U ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
occasioning U سبب موقعیت باعث شدن
occasion U سبب موقعیت باعث شدن
occasions U سبب موقعیت باعث شدن
para director U هدایت کننده به موقعیت پارا
ortho director U هدایت کننده به موقعیت ارتو
trims U موقعیت تخته موج دراب
meta director U هدایت کننده به موقعیت متا
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
blade station U موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
She is not mindful of her social position ( status ) . U متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
to not have it easy U [موقعیت] ساده نیست [برایشان]
executed U موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feed U پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
last but not least <idiom> U آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
feeds U پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
bistable U که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
shortstop U موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
execute U موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes U موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
reporting point U نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
executing U موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
centralized U آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
to set a person on his feet U معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
juncture U بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
backtab U برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
thaneship U قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
position buoy U بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
dualism U وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
proletarianism U موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
on occasion U لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
to the manner born U فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
boot U اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
blade tracking U مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
cursors U نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
cursor U نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
occasional U وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
parallax U اختلاف جهت یا موقعیت فاهری یک جسم از دو زاویه دید مختلف
quick kick U کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
blip U علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
gate U دروازهای که یک خروجی منط قی تولید میکند که بستگی به موقعیت ورودی ها دارد
gates U دروازهای که یک خروجی منط قی تولید میکند که بستگی به موقعیت ورودی ها دارد
circulars U موقعیت خطایی که وقتی رخ میدهد که دو تا ولی در دوخانه به یکدیگر مراجعه کنند
circular U موقعیت خطایی که وقتی رخ میدهد که دو تا ولی در دوخانه به یکدیگر مراجعه کنند
blips U علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
chkdsk U دستور سیستم که موقعیت دیسک و RAM نصب شده را بررسی میکند
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
The grass is always greener on the other side of the fence. <proverb> U مرغ همسایه غازه [مردم دیگر همیشه در موقعیت بهتری هستند.]
diagnoses U تشخیص
assessments U تشخیص
indistinctively U بی تشخیص
discretion U تشخیص
assessment U تشخیص
diagnosis U تشخیص
percipience U حس تشخیص
In my judgement. As I see it. U به تشخیص من
denotation U تشخیص
specification U تشخیص
diagnostics U تشخیص ها
diagnostic U تشخیص
discernment U تشخیص
distinction U تشخیص
distinctions U تشخیص
contradistinction U تشخیص
adjust U تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusting U تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
adjusts U تغییر دادن چیزی تا با موقعیت جدید مط ابق شود یا بهتر کار کند
auditing U بررسی موقعیت سیستم و اینکه آیا هنوز ایمن است و درست کار میکند یا نه
audits U بررسی موقعیت سیستم و اینکه آیا هنوز ایمن است و درست کار میکند یا نه
to stir up a hornet's nest <idiom> U چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> U چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
audited U بررسی موقعیت سیستم و اینکه آیا هنوز ایمن است و درست کار میکند یا نه
audit U بررسی موقعیت سیستم و اینکه آیا هنوز ایمن است و درست کار میکند یا نه
to open a can of worms <idiom> U چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
IF statement U عبارت برنامه نویس کامپیوتری به معنای انجام یک عمل در صورتی که یک موقعیت درست است .
diagnostics U شیوههای تشخیص
descry U تشخیص دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com