Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
disclaim
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaimed
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaiming
U
ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims
U
ترک دعوا کردن نسبت به
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
brabble
U
مشاجره کردن دعوا
to instigate an argument
U
تحریک به دعوا کردن
to quarrel with somebody
<idiom>
U
با کسی دعوا کردن
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
U
میان دعوا نرخ طى کردن .
cut both ways
<idiom>
U
به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
oppugn
U
مبارزه کردن با دعوا کردن
leverage
U
نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law
U
جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan
U
توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet
U
توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable
U
قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata
U
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism
U
مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
trespass against
U
خطا کردن نسبت به
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
abused
U
بدرفتاری کردن نسبت به
abuse
U
بدرفتاری کردن نسبت به
abuses
U
بدرفتاری کردن نسبت به
abusing
U
بدرفتاری کردن نسبت به
strife
U
دعوا
dustup
U
دعوا
night brawler
U
شب دعوا کن
to plead against a decision
U
نسبت به تصمیمی اعتراض کردن
asperse
U
هتک شرف کردن نسبت به
gives
U
نسبت دادن به بیان کردن
give
U
نسبت دادن به بیان کردن
attribute
U
نسبت دادن حمل کردن
To show disrespect ( be respectful) to someone.
U
نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
attributes
U
نسبت دادن حمل کردن
attributing
U
نسبت دادن حمل کردن
discriminate against someone
U
نسبت به کسی تبعیض کردن
giving
U
نسبت دادن به بیان کردن
he has nostomach for the fight
U
سر دعوا ندارد
actions
U
اقامهء دعوا
To be itching fo r a fight . To be on the war path.
U
سر دعوا داشتن
action
U
اقامهء دعوا
imparlance
U
تعویق دعوا
contested
U
رقابت دعوا
contest
U
رقابت دعوا
contesting
U
رقابت دعوا
quarrels
U
دعوا ستیزه
contests
U
رقابت دعوا
champerty
U
شرکت در دعوا
bust-up
U
دعوا-مشاجره
callet
U
دعوا و غوغا
quarrelling
U
دعوا ستیزه
quarrel
U
دعوا ستیزه
quarrelled
U
دعوا ستیزه
quarreling
U
دعوا ستیزه
quarreled
U
دعوا ستیزه
wrangler
U
دعوا کننده
dust-up
U
جنگ و دعوا
squealed
U
دعوا نزاع
dust-ups
U
جنگ و دعوا
squeal
U
دعوا نزاع
squeals
U
دعوا نزاع
disclamation
U
ترک دعوا
quiteclaim
U
ترک دعوا
discord
U
دعوا نزاع
cat-and-dog
<adj.>
U
پر جنگ و دعوا
lay an information against some one
U
نسبت به کسی اعلام جرم کردن
invert
U
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverting
U
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
inverts
U
قلب عبارت معکوس کردن نسبت
rivalled
U
طرف مقابل دعوا
rivaled
U
طرف مقابل دعوا
kick up a row
U
دعوا راه انداختن
rivaling
U
طرف مقابل دعوا
rival
U
طرف مقابل دعوا
rivalling
U
طرف مقابل دعوا
debatable ground
U
زمین یامرزمورد دعوا
rivals
U
طرف مقابل دعوا
to instigate an argument
U
دعوا راه انداختن
nonjoinder
U
عدم ورود در دعوا
to orient compound
U
نسبت اجزای ترکیبی را بایکدیگر تعیین کردن
jar
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jars
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
jarred
U
دعوا و نزاع طنین انداختن
to stir
[things]
up
U
دعوا راه انداختن
[اصطلاح روزمره]
the nature of the case
U
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
to live like cat and dog
U
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
have a bone to pick
U
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
In a quarrel they do not distribute sweetmeat.
<proverb>
U
توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
apportionment
U
افراز سرشکن کردن هزینه به چندسال به نسبت منافع حاصله در هر سال
protection
U
سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
to trace the p of a person
U
دودمان کسی راپرسیدن نسبت کسی راتعیین کردن
in the ratio of
U
به نسبت
proportions
U
نسبت
t ratio
U
نسبت تی
than
U
نسبت به
proportion
U
نسبت
formats
U
نسبت
in respect of
U
نسبت به
rapport
U
نسبت
towards
U
نسبت به
bearing
U
نسبت
in connexion with
U
نسبت به
in proprotion to
U
نسبت به
the rat of to
U
نسبت دو به سه
in regard of
U
نسبت به
in regard to
U
نسبت به
format
U
نسبت
proportional
U
به نسبت
in relation to
U
نسبت به
in respect of
U
به نسبت
cognation
U
نسبت
as compared to
U
نسبت به
respect
U
نسبت
quotient
U
نسبت
quotients
U
نسبت
to
U
تا نسبت به
relational
U
نسبت
with respect to
U
نسبت به
rate
U
نسبت
In what proportion ?
U
به چه نسبت ؟
respects
U
نسبت
rates
U
نسبت
uncross
U
نسبت
In the ration lf one to ten .
U
به نسبت یک به ده
ratio
U
نسبت
relation
U
نسبت
apropos of
U
نسبت به
ratios
U
نسبت
kinship
U
نسبت
ascribing
U
نسبت دادن
factor proportion
U
نسبت عوامل
absorption ratio
U
نسبت جذب
abundance ratio
U
نسبت فراوانی
bypass ratio
U
نسبت کنارگذاری
credits
U
نسبت دادن
water cement ratio
U
نسبت اب و سیمان
to behave toward
U
رفتارکردن نسبت به
weight ratio
U
نسبت وزن
to do by
U
رفتارکردن نسبت به
relation
U
رابطه نسبت
regarded
U
باره نسبت
regards
U
باره نسبت
into
U
نسبت به مقارن
ten's complement
U
متمم نسبت به 01
there is nothing wanting
U
چیزی کم نسبت
ascribe
U
نسبت دادن
ascribed
U
نسبت دادن
error ratio
U
نسبت خطا
distribution ratio
U
نسبت توزیع
ascribes
U
نسبت دادن
regard
U
باره نسبت
deposit ratio
U
نسبت سپرده
oxygen ration
U
نسبت اکسیژن
to put down
U
نسبت دادن
velocity ratio
U
نسبت سرعت
advalorem
U
به نسبت قیمت
affine
U
نسبت سلبی
two's complement
U
متمم نسبت به دو
connexions
U
بستگی نسبت
connection
U
بستگی نسبت
transmissivity
U
نسبت فرافرستی
abundance
U
نسبت فراوانی
visibility
U
نسبت دید
bear on
U
نسبت داشتن
baud rate
U
نسبت باود
assion
U
نسبت دادن
aspect ratio
U
نسبت دید
aspect ratio
U
نسبت تصویر
aspect ratio
U
نسبت صفحه
transformation ratio
U
نسبت تبدیل
viscosity ratio
U
نسبت گرانروی
void ratio
U
نسبت منفذها
voltage ratio
U
نسبت ولتاژ
current ratio
U
نسبت جاری
cost benefit ratio
U
نسبت فایده
correlation ratio
U
نسبت همبستگی
control ratio
U
نسبت فرمان
crediting
U
نسبت دادن
contact ratio
U
نسبت تماس
credited
U
نسبت دادن
concentration ratio
U
نسبت تمرکز
compression ratio
U
نسبت تراکم
favouritism
U
مساعدت نسبت به
credit
U
نسبت دادن
rates
U
اندازه نسبت
affine
U
نسبت ازدواجی
activity ratio
U
نسبت فعالیت
cash ratio
U
نسبت نقدینگی
rate
U
اندازه نسبت
ascribable
U
نسبت دادنی
feedback ratio
U
نسبت فیدبک
proximity of blood
U
قرابت نسبت
sensitivity ratio
U
نسبت حساسیت
image ratio
U
نسبت تصویر
lay to
U
نسبت دادن به
us
U
نسبت بما
self relative
U
نسبت بخود
impedance ratio
U
نسبت امپدانس
relativization
U
نسبت دادن
reduction ratio
U
نسبت کاهش
recycling ratio
U
نسبت بازگردانی
recycle ratio
U
نسبت بازگردانی
he is faithful to me
U
نسبت به من باوفاست
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com