English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
adhibit U ترتیب دادن پذیرفتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
dresses U ترتیب دادن
arrengement U ترتیب دادن
sequence U ترتیب دادن
sequences U ترتیب دادن
ordain U ترتیب دادن
ordained U ترتیب دادن
to map out U ترتیب دادن
ordaining U ترتیب دادن
dress U ترتیب دادن
ordains U ترتیب دادن
to arrange matters U ترتیب دادن امور
marshalled U به ترتیب نشان دادن
marshaled U به ترتیب نشان دادن
arranged U ترتیب دادن اراستن
arranges U ترتیب دادن اراستن
marshal U به ترتیب نشان دادن
arranging U ترتیب دادن اراستن
marshaling U به ترتیب نشان دادن
marshals U به ترتیب نشان دادن
arrange U ترتیب دادن اراستن
to get up U بلندکردن ترتیب دادن
To arrange (fix up) something. U ترتیب کاری را دادن
prearrange U قبلا ترتیب دادن
pre arrenge U از پیش ترتیب دادن
pre arrange U از پیش ترتیب دادن
agrees U ترتیب دادن درست کردن
agreeing U ترتیب دادن درست کردن
agree U ترتیب دادن درست کردن
alphabetize U قرار دادن به ترتیب حروف الفبا
ranges U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
range U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
structures U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
structuring U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
ranged U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
structure U ترتیب دادن یا سازماندهی به روش مشخص
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to dress a salad with mayonnaise U مزین کردن [ترتیب دادن ] سالاد با مایونز
collate U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
print U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collated U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
prints U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
printed U روش ترتیب دادن به متن هنگام چاپ
collating U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
collates U مقایسه کردن و قرار دادن موضوعات به ترتیب
random processing U پردازش داده به ترتیب مورد نیاز و نه ترتیب ذخیره شده
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
collocation U ترتیب نوبت و ترتیب پرداخت بدهی به طلبکاران
chain U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
chains U 1-مجموعهای از فایل ها یادادههای متصل بهم به ترتیب 2-مجموعهای از دستورالعمل ها که به ترتیب اجرا می شوند
firing order U ترتیب احتراق موتور وایرچینی موتور ترتیب تیراندازی سلاح
batting order U ترتیب ورود توپزنها به بازی بیس بال ترتیب ورود توپزنهابه بازی کریکت
embraces U پذیرفتن
hear U پذیرفتن
admitting U پذیرفتن
accepting U پذیرفتن
hears U پذیرفتن
allowing U پذیرفتن
to take in U پذیرفتن
embrace U پذیرفتن
vouchsafes U پذیرفتن
vouchsafing U پذیرفتن
vouchsafed U پذیرفتن
embracing U پذیرفتن
embraced U پذیرفتن
vouchsafe U پذیرفتن
accept U پذیرفتن
take by storm <idiom> U پذیرفتن
allow U پذیرفتن
take in U پذیرفتن
accepts U پذیرفتن
admits U پذیرفتن
allows U پذیرفتن
admit U پذیرفتن
deigning U لطفا پذیرفتن
adopts U به فرزندی پذیرفتن
receive U رسیدن پذیرفتن
co-opted U بهمکاری پذیرفتن
co-opts U بهمکاری پذیرفتن
co-opt U بهمکاری پذیرفتن
receives U رسیدن پذیرفتن
co-opting U بهمکاری پذیرفتن
filiate U بفرزندی پذیرفتن
deigned U لطفا پذیرفتن
co opt U بهمکاری پذیرفتن
deign U لطفا پذیرفتن
honor U پذیرفتن برات
to snatch at U باشتیاق پذیرفتن
deigns U لطفا پذیرفتن
adopting U به فرزندی پذیرفتن
snap up U بیدرنگ پذیرفتن
acceptance of goods U پذیرفتن کالا
acculturate U فرهنگ پذیرفتن
to run away with U باشتاب پذیرفتن
risk U پذیرفتن خطر
risks U پذیرفتن خطر
adopt U به فرزندی پذیرفتن
hearken U بگوش دل پذیرفتن
risking U پذیرفتن خطر
risked U پذیرفتن خطر
adoption U به فرزندی پذیرفتن
stretch a point <idiom> U اتفاقی پذیرفتن
listen U پذیرفتن استماع کردن
co-opt U بعنوان همقطار پذیرفتن
to accept a job U کاری [شغلی] را پذیرفتن
allow U پذیرفتن اعطاء کردن
allowing U پذیرفتن اعطاء کردن
listened U پذیرفتن استماع کردن
to grant an application U درخواست نامه ای را پذیرفتن
to take a bet U پذیرفتن گرویا شرط
to snap at an invitation U دعوتی را فورا پذیرفتن
co-opting U بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opted U بعنوان همقطار پذیرفتن
listening U پذیرفتن استماع کردن
co opt U بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts U بعنوان همقطار پذیرفتن
matriculating U قبول کردن پذیرفتن
matriculates U قبول کردن پذیرفتن
matriculated U قبول کردن پذیرفتن
matriculate U قبول کردن پذیرفتن
co optation U پذیرفتن بعنوان همکار
adopt U درمیان خود پذیرفتن
to toe the line U برنامه حزبی را پذیرفتن
affiliated U به فرزندی پذیرفتن مربوط
adopting U درمیان خود پذیرفتن
affiliate U به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliates U به فرزندی پذیرفتن مربوط
listens U پذیرفتن استماع کردن
westernizing U تمدن غربی را پذیرفتن
westernised U تمدن غربی را پذیرفتن
pig in a poke <idiom> U چشم بسته پذیرفتن
allows U پذیرفتن اعطاء کردن
westernises U تمدن غربی را پذیرفتن
westernized U تمدن غربی را پذیرفتن
co option U پذیرفتن بعنوان همکار
westernising U تمدن غربی را پذیرفتن
adopts U درمیان خود پذیرفتن
westernize U تمدن غربی را پذیرفتن
affiliating U به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizes U تمدن غربی را پذیرفتن
takes U پذیرفتن موثر واقع شدن
judaize U اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
take U پذیرفتن موثر واقع شدن
to accept this token of my esteem U پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
eat humble pie <idiom> U پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something U حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
to take the fall [American English] U مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
to take the fall for somebody U مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
to snap up U بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
strike out <idiom> U رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
face up to <idiom> U پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
acquisitions U پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
acquisition U پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
bosoms U بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
accept as true U گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
To accpt the consequences . to face the music . U پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
to overtax oneself U بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
bosom U بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
billet U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation U درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeting U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets U محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declaring U پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declare U پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares U پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
prompted U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompts U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt U کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
anomaly U بی ترتیب
to make an arrangement U ترتیب
organisations U ترتیب
arrangements U ترتیب
organization U ترتیب
regularity U ترتیب
kelter U ترتیب
arr U ترتیب
anomalies U بی ترتیب
out of kelter U بی ترتیب
kelter or kilter U ترتیب
to order <idiom> U به ترتیب
randomly U بی ترتیب
random U بی ترتیب
lay out U ترتیب
organizations U ترتیب
regularities U ترتیب
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com