English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
quantity allowance U تخفیفی که به خرید عمده تعلق میگیرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
progressive rebate U تخفیفی که با بالا رفتن حجم خرید به درصد ان افزوده می گردد
that right inheres in him U ان حق باو تعلق میگیرد
bulk buying U خرید بصورت عمده
blanket buying U خرید بصورت عمده
bodies U گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
body U گروه یا یکانی از یک عده عمده عمده قوا
major command U فرماندهی عمده قسمت عمده ارتشی
major activity U قسمت عمده فعالیت عمده
close price U دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
purchase request U درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
field buying U خرید کردن در صحرا خرید محلی
accru U تعلق
attachment U تعلق
dependencies U تعلق
dependency U تعلق
basic issue items U وسایل همراه اقلام عمده اقلام شارژ انبار وسایل عمده
accrue U تعلق گرفتن
belonged U تعلق داشتن
belong U تعلق داشتن
accruing U تعلق گرفتن
belongs U تعلق داشتن
accrues U تعلق گرفتن
belonging to another U تعلق به غیر
belongingness U تعلق پذیری
incurrence U تعلق گرفتگی
accrue U تعلق گرفتن
intimacy principle U اصل تعلق
purchase price variance U سپرده اختلاف قیمت خرید سپرده تضمینی خرید
incidence U تعلق واقعی مالیات مشمولیت
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
accruing U منتج گردیدن تعلق گرفتن
accrues U منتج گردیدن تعلق گرفتن
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
royalty tonnage U ی که حق الامتیازبدان تعلق میگیردبتن شماری
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
order U خرید سفارش خرید
neither fish nor fowl <idiom> U چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
birthright U حقوقی که در اثر تولد بخص تعلق می گیرد
rent U ان چه که به زمین به عنوان یکی ازعوامل تولید تعلق می گیرد
dutiable goods U کالایی که حقوق گمرکی یاعوارض دیگربدان تعلق می گیرد
fully paid U که حقوق خودراتمام میگیرد
airy-fairy U کسی که خود را میگیرد
hydraulic cement U سیمانی که در زیر اب میگیرد
weaner U کسیکه بچه را از شیر میگیرد
hooker U قایقی که با قلاب ماهی میگیرد
hookers U قایقی که با قلاب ماهی میگیرد
it is very easily done U بسیار اسان انجام میگیرد
the freak takes him U وسواس میگیردش وسواسش میگیرد
lunt U کبریتی که بکندی اتش میگیرد
heliograph U دستگاهی که افتاب را اندازه میگیرد
all in contract U قراردادی که همه چیز را در بر میگیرد
candlelit U اتاقیا میزیکهبا شمعنور میگیرد
aneroid U فشارسنجی که فشار مطلق رااندازه میگیرد
undertakers U کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد
undertaker U کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد
bass clef U کلیدی که زیر f ومیان cقرار میگیرد
nursling U بچهای که مورد موافبت قرار میگیرد
fusion reactor U راکتوری که در ان جوش هستهای صورت میگیرد
undertaking U کسیکه طرح یاکاری رابعهده میگیرد
His sculptures blend into nature as if they belonged there. U مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
free haul U در حمل مصالح ساختمانی به کارگاه حداکثر مسافتی را که کرایه اضافی بدان تعلق نگیردگویند
kelson or keelson U کالبدزیرین کشتی که روی تیرحمال قرار میگیرد
sheet lighning U برقی که روشنایی ان پخش شده همه جا را میگیرد
it is ridiculously small U بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
quarterbacks U بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
quarterback U بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
central purchase U خرید اماد به طور تمرکزی خرید اماد به طور یکجا
decalescence point U دمایی که در ان تغییر شکل کریستالی در فولاد صورت میگیرد
grandfather clock U ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
grandfather clocks U ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
discs U حلقهای که تیغههای یک مرحله از کمپرسور روی ان قرار میگیرد
disc U حلقهای که تیغههای یک مرحله از کمپرسور روی ان قرار میگیرد
indian giver U کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
outwork U قسمتی از کار شرکت که توسط افرادخارجی انجام میگیرد
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hot test U تست استاتیک موتور راکت که در ان احتراق واقعی صورت میگیرد
design points U ترکیب ویژهای از متغیرها که پروسه طراحی براساس ان صورت میگیرد
governesses U زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
governess U زنی که موافبت بچه یا اشخاص جوان را بعهده میگیرد زن حاکم
ball and socket joint [مفصل ماشینی که گلوله دارد و در داخل حفره قرار میگیرد]
geomancer U کسیکه بادیدن خاک ریخته شده در روی زمین فال میگیرد
gantline U رجه یا طنابی که برای بارکشی و اویختن لباس مورداستفاده قرار میگیرد
bridge U سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد
perfect infinitive U مصدری که با اسم مفعول ساخته میشودو جای ماضی کامل را میگیرد
cold rolling U عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
group contracts U قراردادهای کلی قراردادهایی که دران کالاهای مختلف موردمعامله قرار میگیرد
bridged U سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد
bridges U سکوبی درعرشه کشتی که مورد استفاده کاپیتان وافسران قرار میگیرد
coma U پوشش گازی که هسته یک ستاره دنباله دار یا کومت رادر بر میگیرد
comas U پوشش گازی که هسته یک ستاره دنباله دار یا کومت رادر بر میگیرد
working section U قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
lighter aboard ship نحوه حمل سریع کالا که در آن دوبه و بار آن برروی کشتی قرار میگیرد
One day I want to have a horse of my very own. U روزی من می خواهم یک اسب داشته باشم که شخصا به من تعلق داشته باشد.
cw system U سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
design strength U مقاومتی که در محاسبات مورداستفاگه قرار میگیرد و برابراست با مقاومت مشخصه تقسیم بر ضریب تقلیل
haulage U پولی که راه اهن بابت حمل ونقل قطارهای بیگانه در مسیر خود میگیرد
naturally aspirated engine U موتور پیستونی بدون سوپرشارژر که ورود هوا به ان تحت فشار محیط صورت میگیرد
quick opener U بازی تهاجمی که مدافع تیم توپ را از مهاجم میگیرد وبه سمت شکاف خط رقیب می دود
hung start U شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
substantive [essential] <adj.> U عمده
major <adj.> U عمده
quintessential <adj.> U عمده
leading U عمده
vital <adj.> U عمده
bulk U عمده
essential <adj.> U عمده
principal U عمده
materials U عمده
only U عمده
principals U عمده
main U عمده
head U عمده
primary U عمده
mainline U عمده
mainlined U عمده
stapling U عمده
material U عمده
mainlines U عمده
primes U عمده
copesetic U عمده
chief U عمده
majored U عمده
majoring U عمده
major U عمده
chiefs U عمده
significant U عمده
essentials U عمده
essential U عمده
staple U عمده
prima U عمده
mainlining U عمده
copacetic U عمده
primed U عمده
stapled U عمده
prime U عمده
archical U عمده
significantly U عمده
fusion welding U اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
main body U عمده قوا
central war U جنگ عمده
motifs U شکل عمده
protagonists U بازیگر عمده
major assembly U قطعه عمده
bulk supply U اماد عمده
principal U عمده موکل
motif U شکل عمده
principals U عمده موکل
dominant U نمایان عمده
stapling U کالای عمده
on U در مسیر عمده
end item U اقلام عمده
heft U بخش عمده
mainspring U سبب عمده
staple U کالای عمده
chiefly U بطور عمده
leading lady or man U بازیگر عمده
materially U بطور عمده
majors U اتحادیههای عمده
host troop U قوای عمده
high road U جاده عمده
stapled U کالای عمده
protagonist U بازیگر عمده
gross U عمده ناخالص
principal cause U جهت عمده
major U مهم عمده
primary planets U سیارات عمده
primary center U مرکز عمده
wholesaler U عمده فروش
be-all and end-all U عامل عمده
lion's share U بخش عمده
wholesalers U عمده فروش
wholeseller U عمده فروش
principal town U شهر عمده
majored U مهم عمده
majoring U مهم عمده
grossed U عمده ناخالص
grosser U عمده ناخالص
grosses U عمده ناخالص
whole prices U قیمتهای عمده
grossest U عمده ناخالص
grossing U عمده ناخالص
whole sale dealer U عمده فروشی
whole sale trade U عمده فروشی
to sell U عمده فروختن
whole saler U عمده فروش
the great vassals U اقطاعداران عمده
gist U مطلب عمده
oeuvre U کار عمده
major depression U افسردگی عمده
major command U یکان عمده
bulk U قسمت عمده
bulk U بصورت عمده
mass U قسمت عمده
masses U قسمت عمده
massing U قسمت عمده
predominant U نافذ عمده
wholesale U عمده فروشی
major foul U خطای عمده
major end item U اقلام عمده
major product U تولیدات عمده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com