English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
taxpaying capacity U تحمل کل بار مالیات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
incidence of taxation U تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
Other Matches
too much of a good thing U غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
ability to pay principle of taxation U اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
advalorem tax U مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes U صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
excise U مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax U مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
assessment U ممیزی مالیات وضع مالیات
assessments U ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion U عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
nonneutralities of income taxation U خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
levies U اخذ مالیات مالیات
levying U اخذ مالیات مالیات
levied U اخذ مالیات مالیات
levied U مالیات بندی مالیات
levy U مالیات بندی مالیات
levies U مالیات بندی مالیات
levying U مالیات بندی مالیات
taxation U مالیات بندی مالیات
levy U اخذ مالیات مالیات
regressive income tax U مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
producers burden of tax U بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
endurance U تحمل
tolerance U تحمل
tolerances U تحمل
enduringness U تحمل
toleration U تحمل
longanimity U تحمل
passiveness U تحمل
good humor U تحمل
bearable U تحمل پذیر
tolerated U تحمل کردن
tolerate U تحمل کردن
tolerator U تحمل کننده
sufferable U تحمل پذیر
endurable U تحمل پذیر
dure U تحمل کردن
dree U تحمل کردن
defrayal U تحمل هزینه
take it <idiom> U تحمل مشکلات
impassibility U تحمل ناپذیری
tolerates U تحمل کردن
expected time U زمان تحمل
fault tolerance U تحمل نقص
intolerancy U عدم تحمل
intolerableness U تحمل نا پذیری
frustration tolerance U تحمل ناکامی
intolerability U تحمل ناپذیری
support U تحمل کردن
keep up U تحمل کردن
lie down under U تحمل کردن
forbearance U تحمل امساک
stand U تحمل کردن
sit down under U تحمل کردن
sustain U تحمل کردن
tolerable U قابل تحمل
bearing capacity U قدرت تحمل
experiencing U تحمل کردن
experiences U تحمل کردن
experience U تحمل کردن
weathers U تحمل یابرگزارکردن
weathered U تحمل یابرگزارکردن
weather U تحمل یابرگزارکردن
undergone U تحمل کردن
undergoing U تحمل کردن
intolerance U عدم تحمل
good humouredly U با صبر و تحمل
bearing capacity U فرفیت تحمل
abhide U تحمل کردن
bearing capacity U گنجایش تحمل
abiding U تحمل کننده
beyond bearing U تحمل ناپذیر
supportable U قابل تحمل
sustainable U قابل تحمل
beyond bearing U غیرقابل تحمل
undergoes U تحمل کردن
undergo U تحمل کردن
sustains U تحمل کردن
withstood U تحمل کردن
withstands U تحمل کردن
withstanding U تحمل کردن
to give support to U تحمل کردن
withstand U تحمل کردن
endures U تحمل کردن
endured U تحمل کردن
endure U تحمل کردن
suffer U تحمل کردن
sustained U تحمل کردن
bide U تحمل کردن
thole U تحمل کردن
to bear out U تحمل کردن
suffers U تحمل کردن
suffered U تحمل کردن
tolerating U تحمل کردن
tolerable U تحمل پذیر
tolling U تحمل خسارت
forbore U تحمل کرد
insufferable U تحمل ناپذیر
impossible [colloquial] <adj.> U تحمل ناپذیر
vasbyt U تحمل کردن
tolls U تحمل خسارت
intolerable U تحمل ناپذیر
toll U تحمل خسارت
put up with U تحمل کردن
insupportable U تحمل ناپذیر
unbearable U تحمل ناپذیر
unbearably U تحمل ناپذیر
to live through something U چیزی را تحمل کردن
tolerably U بطور قابل تحمل
fault tolerance U قدرت تحمل نقص
intolerantly U بدون تحمل متعصبانه
intolerable U غیر قابل تحمل
unsustainable <adj.> U غیر قابل تحمل
gameness U طاقت تحمل مصائب
stomach U اشتها تحمل کردن
stomached U اشتها تحمل کردن
intolerably U بطور تحمل ناپذیر
stress tolerance U تحمل فشار روانی
breaking load U حداکثر تحمل بار
tolerances U حدود قابل تحمل
borne U تحمل کرده یاشده
stomaching U اشتها تحمل کردن
tolerance U حدود قابل تحمل
stomachs U اشتها تحمل کردن
bearingly U از روی تحمل و بردباری
insupportably U بطور تحمل ناپذیر
outstand U بیشتر تحمل کردن
insufferably U بطور تحمل ناپذیر
smooth something over <idiom> U بهتریا قابل تحمل تر شدن
bete noire U ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
bearing U قسمت تحمل کننده بار
to sustain a loss U ضر ردادن تحمل خسارت کردن
tie U عضو تحمل کننده کشش
ties U عضو تحمل کننده کشش
bear U تاب اوردن تحمل کردن
bears U تاب اوردن تحمل کردن
comports U جور بودن تحمل کردن
comporting U جور بودن تحمل کردن
comported U جور بودن تحمل کردن
comport U جور بودن تحمل کردن
insufferable U تن در ندادنی غیر قابل تحمل
to champ the bit U چیزیرابابی صبری تحمل کردن
at the top of one's bent U تا انجا که می توان تحمل کرد
tail boom U پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
to suffer a loss U ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
(can't) stand <idiom> U تحمل نکردن،دوست نداشتن
i am out of p with it U دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
stick U پیچ درکار تحمل کردن
forborne U دست برداشتن تحمل کردن
transients U وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
broad shoulders U نیروی باربری یا طاقت تحمل مسئولیت
overweight U تحمل وزن اضافه از طرف اسب
tolerance U قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
unbearable U غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
transient U وسیلهای که ولتاژ موقت را تحمل میکند
tolerances U قدرت تحمل نسبت بدارویا زهر
unbearably U غیر قابل تحمل تاب ناپذیر
scaleweight U وزنی که اسب در مسابقه تحمل میکند
on line fault tolerant system U سیستم تحمل خرابی درون خطی
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to see what [mettle] he is made of <idiom> U تا ببینیم او [مرد] چقدر توانایی [تحمل] دارد
have half a mind <idiom> U احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to have your share of something [negative] U چیزی [بدی] را اجبارا تحمل کردن [باران یا سرزنش]
penance U تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
scale of weights U جدول وزنهایی که اسب مسابقه باید تحمل کند
to stand the racket U ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
to gild the pill U چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
eurytopic U دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
an athlete's body [circulation] can take a lot of punishment. U بدن [گردش خون] یک ورزشکار می تواند فشار زیادی را تحمل بکند .
puncheon U ستونی کوتاه که بجای تحمل بار تیر در بین دو پایه بکارمیرود
nobody can take work [abuse] indefinitely. U هیچ کس نمی تواند کار [سو استفاده] را به طور نامحدود تحمل بکند.
braced U گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
brace U گره فشاری که اجزاء دیگر ساختمان را نگهداری یابار انها را تحمل میکنند
taxed U مالیات
gabelle U مالیات
Scot U مالیات
gabel U مالیات
sess U مالیات
cess U مالیات
tax U مالیات
tithing U مالیات ده یک
impost U مالیات
taxes U مالیات
taxation U مالیات
final setting time U مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
wheel load U فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
proportional taxation U مالیات تناسبی
property tax U مالیات مستقلات
proportional tax U مالیات تناسبی
quint U مالیات پنج یک
proportional tax U مالیات نسبی
occupation tax U مالیات اصناف
progressive taxation U مالیات تصاعدی
real estate tax U مالیات بر مستغلات
property tax U مالیات دارایی
progressive tax U مالیات تصاعدی
levying of taxes U وضع مالیات
nuisance tax U مالیات پردردسر
impost U مالیات بر واردات
levy tax U وضع مالیات
land tax U مالیات ارضی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com