English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
inopportune U بی موقع نامناسب
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
unfit U نامناسب نامناسب کردن
timeless U نامناسب
malapropos U نامناسب
maladapted U نامناسب
foreign U نامناسب
unmeet U نامناسب
unsuitable U نامناسب
infelicitious U نامناسب
inappropriate U نامناسب
misbecoming U نامناسب
improper U نامناسب
untoward U نامناسب
inapt U نامناسب
unsuitably U نامناسب
unhandsome U نامناسب
mismarriage U پیوند نامناسب
bad soil U خاک نامناسب
bad break U قطع نامناسب
inadequately U بطور نامناسب
incompatible U ناجور نامناسب
unplayable U زمین نامناسب
unrighteous U ناصالح نامناسب
improper U نامناسب نادرست
inconveniently U بطور نامناسب
incommensurate U نارسا نامناسب
misplaced U نامناسب نابجا
ill sorted U نامناسب ناجور
inappropriate U نامناسب ناجور
unpleasantness U وضع نامناسب
inutile U بیهوده نامناسب
out of order <idiom> U برخلاف قانون ،نامناسب
misalliance U اتحاد وائتلاف نامناسب
malinvestment U سرمایه گذاری نامناسب
unapt U نامناسب غیر محتمل
misbecome U نامناسب بودن برای
dissocial U نامناسب برای معاشرت
Irrelevent. I nappropriate. Out of place. U بیجا ( بی مورد ؟نامناسب )
mismate U وصلت نامناسب کردن
inapplicable U غیر قابل اجرا نامناسب
flame U ارسال پیام نامناسب به کاربر
aliens U متفاوت یا نامناسب با سیستم فعلی
flames U ارسال پیام نامناسب به کاربر
add insult to the injury <idiom> U [بدتر کردن یک وضعیت نامناسب]
alignments U قرار گرفتن نامناسب در صفحه
bad page break U قطع یا مکث نامناسب صفحه
alignment U قرار گرفتن نامناسب در صفحه
alien U متفاوت یا نامناسب با سیستم فعلی
junk surf U امواج نامناسب برای موج سواری
scratch file U نوار مغناطیسی برای فایل نامناسب
flag days U روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
unhandy U ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
de scrambler U وسیلهای که یک پیام نامناسب را به حالت اصلی و مط لوب برمی گرداند
power approach U تقرب به روش فرود اجباری در فرودگاههای نامناسب با سیستم برقی
fixes U تابع هدایت ارتباطی که مسیرهای کارا یا نامناسب را در نظر نمیگیرد
de scramble U سازمان دادن مجدد پیام یا سیگنالی که حالت نامناسب دارد
fix U تابع هدایت ارتباطی که مسیرهای کارا یا نامناسب را در نظر نمیگیرد
self- U سیستمم کد گذاری حروف خطا یا نامناسب را تشخیص دهد ولی نمیتواند ترمیم کند
occasion U موقع
occasioned U موقع
occasioning U موقع
occasions U موقع
at the precise moment U در سر موقع
behind time U بی موقع
seasonably U به موقع
inopportunely U بی موقع
inapposite U بی موقع
at an unearthy hour U بی موقع
period U موقع
terming U موقع
term U موقع
nails U به موقع
nailed U به موقع
nail U به موقع
siting U موقع
when U در موقع
periods U موقع
termed U موقع
ill-timed U بی موقع
unseasonably U بی موقع بی جا
unseasonable U بی موقع بی جا
premature U بی موقع
logic U بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
playback rate scale factor U نقط های که اجرای ویدیو در آن ملایم نیست و به علت فریمهای گم شده نامناسب به نظر می رسد
e. to the occasion U درخور موقع
nails U به موقع پرداختن
positioning U موقع یابی
time U فرصت موقع
situations U محل موقع
timed U فرصت موقع
the proper time to do a thing U موقع مناسب
times U فرصت موقع
situation U محل موقع
seed time U موقع تخمکاری
criticalness U اهمیت موقع
by this U تا این موقع
fieldcorn U موقع جولان
meal time U موقع خوراک
thitherto U تا ان موقع تاقبل از ان
discretional <adj.> U موقع شناس
discrete <adj.> U موقع شناس
noontime U موقع فهر
on one occasion U دریک موقع
discreet <adj.> U موقع شناس
nail U به موقع پرداختن
nailed U به موقع پرداختن
in due course U در موقع خود
payment in due cource U پرداخت به موقع
post entry U ثبت پس از موقع
prudent [discreet] <adj.> U موقع شناس
rooms U محل موقع
tactful U موقع شناس
tactfully U موقع شناس
belatedly U دیرتر از موقع
belated U دیرتر از موقع
nick U موقع بحرانی
nicks U موقع بحرانی
juncture U موقع بحرانی
nicking U موقع بحرانی
on the button <idiom> U درست سر موقع
on the dot <idiom> U دقیقا سر موقع
to be proper for U به موقع بودن
room U محل موقع
at a later period U در موقع دیگر
till his return U تا موقع برگشتن او
placing U مکان موقع
places U مکان موقع
tactless U موقع نشناس
place U مکان موقع
tactlessly U موقع نشناس
nicked U موقع بحرانی
abrash U دو رنگی شدن زمینه و حاشیه فرش به دلیل استفاده از کلاف های متفاوت پشم و یا رنگرزی نامناسب
show up U سر موقع حاضر شدن
the hour has struck U موقع بحران رسید
to profit by the accasion U موقع را مغتنم شمردن
seedtime U موقع تخم کاری
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? U چه موقع قراراست بخوریم ؟
pro hac vice U برای این موقع
put in force U به موقع اجرا گذاشتن
opportuneness U موقعیت موقع بودن
to profit by the accasion U از موقع استفاده کردن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. U موقع شناس بودن
mealtimes U موقع صرف غذا
d. situation U موقع یا موقعیت باریک
early resupply U تجدید اماد به موقع
exigence U ضرورت موقع تنگ
premature U قبل از موقع نابهنگام
here U در این موقع اکنون
playtime U موقع شروع نمایش
i was up late last night U دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtime U موقع صرف غذا
He arrived in the nick of time . U درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
abrazitic U مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring U منفجر شدن قبل از موقع
backfires U منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes U وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime U وقت استراحت موقع خوابیدن
backfired U منفجر شدن قبل از موقع
backfire U منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time . U قطار به موقع رسید ( سروقت )
it is toolate.to go U دیگر موقع رفتن نیست
pull a punch U در موقع ضربه دست را کشیدن
cut short U پیش از موقع قطع کردن
prematureness U نابهنگامی زودتر از موقع بودن
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
cod U وصول وجه در موقع تحویل کالا
tallyho U صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predated U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas U موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
dimout U خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
muzzle energy U نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
slack water U موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
high time U اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
self- U سیستم کد گذاری حروف که میتواند حروف خطا یا نامناسب را تشخیص و ترمیم کند
Will you tell me when to get off? U ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
cash with order U پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
ballast U کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
fleshing U تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
yoke U پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gestured U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. U موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gesture U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesturing U اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
degradation U کمبود کیفیت تصویه به علت اختلال در سیگنال یا کپی گرفتن نامناسب از سیگنال ویدیویی
shuttered fuze U ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? U آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchild U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night. U همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone <idiom> U جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchildren U طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
pile helmet U کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. U آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
throwing U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw U باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com