English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
talk back <idiom> U بی ادبانه جواب دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
send away U جواب دادن
respond U جواب دادن
responds U جواب دادن
recitative U جواب دادن
responded U جواب دادن
to make a response U جواب دادن
to accommodate U [به نیازی] جواب دادن
to meet U [به نیازی] جواب دادن
to comply [with] U [به نیازی] جواب دادن
have her cable U لنگر جواب دادن
retorts U جواب متقابل دادن
retort U جواب متقابل دادن
answers U جواب احتیاج را دادن
answering U جواب احتیاج را دادن
answer U جواب احتیاج را دادن
to return a greeting U جواب سلام دادن
rebuts U جواب متقابل دادن
answered U جواب احتیاج را دادن
rebutted U جواب متقابل دادن
rebutting U جواب متقابل دادن
rebut U جواب متقابل دادن
answering U جواب دادن از عهده برامدن
meet some one's objections U به ایرادات کسی جواب دادن
replied U پاسخ دادن جواب کتبی
answers U جواب دادن از عهده برامدن
answered U جواب دادن از عهده برامدن
reply U پاسخ دادن جواب کتبی
bite the hand that feeds you <idiom> U جواب خوبی را با بدی دادن
replies U پاسخ دادن جواب کتبی
replying U پاسخ دادن جواب کتبی
answer U جواب دادن از عهده برامدن
countering U جواب دادن معامله بمثل کردن با
To answer back. U جواب دادن ( یکی بدو کردن )
counter U جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered U جواب دادن معامله بمثل کردن با
clowbishly U بی ادبانه
discourteously U بی ادبانه
impolitely U بی ادبانه
indecorously U بی ادبانه
inurbanely U بی ادبانه
brusquely U بی ادبانه
churlishly U بی ادبانه
coarsely U بی ادبانه
discourteous U بی ادبانه تند
brush off U اخراج بی ادبانه
slam bang U بی ادبانه وبا خشونت رفتارکردن
irresponsive U جواب ندهنده بی جواب
antiphony U جواب
riposte U جواب
riposted U جواب
in reply to U در جواب
riposting U جواب
ripostes U جواب
response U جواب
rejoinders U جواب
comeback U جواب
comebacks U جواب
reply U جواب
replies U جواب
replying U جواب
responses U جواب
recalcitrance U جواب رد
recalcitrancy U جواب رد
whyŠthere is the answer U در سر جواب
replied U جواب
rejoinder U جواب
irreprovable U بی جواب
resolvent U جواب
counterplea U جواب رد
repost U جواب
The wrong answer. U جواب غلط
unanswerable U جواب ناپذیر
auto answer U خود جواب
brusque U پیش جواب
have it <idiom> U به جواب رسیدن
answer U : جواب پاسخ
voice response U جواب صوتی
nope U جواب منفی
A correct answer. U جواب صحیح
answer pennant U پرچم جواب
question answer U سئوال- جواب
answer mode U حالت جواب
an abrupt answer U جواب تند
toss off <idiom> U حاضر جواب
irrefragably U بطور بی جواب
A straightforward answer. U جواب سر راست
responsory U جواب جماعت
reply paid U جواب قبول
interlocutor U جواب دهنده
favourable U جواب مساعد
snip snap U جواب زیرکانه
interlocutors U جواب دهنده
counter memorial U جواب یادداشت
to give the mitten U جواب کردن
answerable U جواب دار
undertakers U جواب گو مسئول
undertaking U جواب گو مسئول
answering U : جواب پاسخ
undertaker U جواب گو مسئول
reply paid /RP/ [reply prepaid] U جواب قبول
response position U مکان جواب
answers U : جواب پاسخ
answered U : جواب پاسخ
replies U جواب شفاهی دفاعیه
In response (reply) to your letter. U در جواب نامه تان
unique solution U جواب منحصر بفرد
sallies U جواب سریع و زیرکانه
A crushing reply(retort). U جواب دندان شکن
reply U جواب شفاهی دفاعیه
retorts U جواب متقابل تلافی
out in left field <idiom> U از جواب صحیح دورشدن
replying U جواب شفاهی دفاعیه
flea in one's ear <idiom> U جواب دندان شکن
telephone responder U جواب دهنده تلفن
retort U جواب متقابل تلافی
repartee U جواب شوخی امیز
sally U جواب سریع و زیرکانه
To dismiss(sack,discharge)someone. U کسی را جواب کردن
sockdologer U اتمام حجت جواب
sockdolager U اتمام حجت جواب
counterbid U جواب خریداربه فروشنده
Touché! U خوب جواب دادی!
counterclaim U جواب به ادعای شاکی
He answered nothing. U اصلا جواب نداد
unansweable U بی جواب تکذیب ناپذیر
corespondent U مسئول جواب گویی
replied U جواب شفاهی دفاعیه
Why don't you answer? U چرا جواب نمی دهید؟
Answer me this question. U جواب این سؤالم را بده
never to be at a loss for an answer U همیشه حاضر جواب بودن
antiphony U انعکاس یا جواب سرود وموسیقی
To take the salute. U جواب سلام ( نظامی ) رادادن
He was pressed for pressed for ad answer . U به اوفشار آوردند تا جواب بدهد
He didnt return (acknowledge) my greetings. U جواب سلام مرا نداد
refutatory U تکذیب کننده متضمن جواب رد
A logical remark has no answer. <proverb> U یرف یساب جواب ندارد .
improvisator U بدیهه ساز حاضر جواب
refutative U تکذیب کننده متضمن جواب رد
audio response device U دستگاه جواب دهنده سمعی
Please answer the telephone. U لطفا" جواب تلفن را بدهید
A sharp note(reply). U نامه (جواب ) تند ( شدید اللحن )
the answer is right under your nose <idiom> U جواب مثل روز روشن است
responsive U دارای عکس العمل سریع جواب گو
responsor U دستگاه گیرنده و جواب دهنده الکترونیکی
replication U جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
We wI'll be notified(informed)of the results today. U امروز جواب کار معلوم می شود
This does not satisfy me. U این جواب مرا قانع نمی کند
antiphon U سرودی که بوسیله سرایندگان کلیسا در جواب دستهء دیگرخوانده میشود
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
transponder U دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
transpondor U دستگاه گیرنده یااداری که بمحض دریافت مخابرهای بطور خودکار ان را جواب میدهد
audio U ال می پرسد. شخص تماس گرفته با انتخاب کردن شمارهای در تلفن به او جواب میدهد
menu display U روش محاورهای ارتباط باسیستم کامپیوتری از طریق سوال و جواب یا انتخابهای چند گانه
case U تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
cases U تابع جستجویی که وقتی جواب میدهد که کلمه جستجو و حالت حروف آن تط ابق داشته باشتد
linear U روش جستجو که هر عنصریت را با کلید جستجو مقایسه میکند تا به جواب برسد.
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Thanks for calling back. U با تشکر برای تماس. [به کسی گفته میشود که فرد تلفن خود را جواب نداده و بعدا دوباره تماس می گیرد.]
returning U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returned U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
Force is the answer to force. <proverb> U جواب زور را زور مى دهد .
response time U زمان جواب زمان پاسخگویی
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com