Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
put to
U
بگروه شکارچی پیوستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the herd instinct
U
تمایل بگروه
predacious
U
شکارچی
predaceous
U
شکارچی
orionis
U
شکارچی
orion
U
شکارچی
jaeger
U
شکارچی
huntress
U
زن شکارچی
gatherer
U
شکارچی
gunners
U
شکارچی
huntsman
U
شکارچی
huntsmen
U
شکارچی
hunter
U
شکارچی
hunters
U
شکارچی
predators
U
شکارچی
predator
U
شکارچی
gunner
U
شکارچی
betelgeuse
U
الفا- شکارچی
birder
U
شکارچی مرغان
bellatrix
U
گاما- شکارچی
delta orionis
U
دلتا- شکارچی
fowler
U
شکارچی پرندگان
gunner
U
شکارچی با تفنگ
beta orionis
U
بتا- شکارچی
woodman
U
جنگلبان شکارچی
stand
U
کمینگاه شکارچی
poachers
U
شکارچی دزدکی
poacher
U
شکارچی دزدکی
gunners
U
شکارچی با تفنگ
gamma orionis
U
گاما- شکارچی
rabbiter
U
شکارچی خرگوش
pothunter
U
شکارچی ایلخی
alpha orionis
U
الفا- شکارچی
bow hunter
U
شکارچی با تیر و کمان
waterfowler
U
شکارچی مرغان شناگر
pot hunter
U
شکارچی که هر چه دید شکارمیکند
wildfowler
U
شکارچی پرندگان ابی
wildfowler
U
شکارچی غاز وحشی
sealer
U
شکارچی گوساله ماهی مهردار
jaeger
U
علاقمند به شکار مرد شکارچی
tufter
U
کسی که شکار را رم میدهد شکارچی
whipper
U
همدست شکارچی که تازی ها راباشلاق میراند
tallyho
U
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
orion
U
منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
whipper in
U
کمک شکارچی برای جمع کردن تازیها
buck fever
U
هیجان شکارچی تازه کار درمقابل شکار
pass shooting
U
شکار مرغابی هنگام گذشتن ازبالای موضع شکارچی
view halloo
U
فریاد شکارچی پس ازمشاهده بیرون جستن روباه از پناهگاه
stalking horse
U
اسب یا چیزی شبیه به ان که شکارچی در پشت ان پنهان است
tallyho
U
فریاد شکارچی هنگام دیدن روباه که از پناهگاه بیرون دویده
buck fever
U
هیجان شکارچی تازه کار دردیدن شکار و خطا رفتن تیر
affix
U
پیوستن
adjoin
U
پیوستن
link-up
U
پیوستن
link-ups
U
پیوستن
adjoined
U
پیوستن
affixes
U
پیوستن
affixed
U
پیوستن
allying
U
پیوستن
affiliate
پیوستن
ally
U
پیوستن
adjoins
U
پیوستن
affixing
U
پیوستن
annex
U
پیوستن
annexes
U
پیوستن
coupled
U
پیوستن
annexing
U
پیوستن
to make contact
U
پیوستن
to go in with
U
پیوستن با
to bring into contact
U
پیوستن
enlink
U
پیوستن
conjoin
U
پیوستن
coalescence
U
پیوستن
join up
U
به هم پیوستن
anastomois
U
به هم پیوستن
couples
U
پیوستن
couple
U
پیوستن
attaching
U
پیوستن
interlocking
U
پیوستن
cements
U
پیوستن
cementing
U
پیوستن
interlocks
U
پیوستن
cemented
U
پیوستن
cement
U
پیوستن
connect
U
پیوستن
connects
U
پیوستن
join
U
پیوستن
sorted
U
پیوستن
sorts
U
پیوستن
attach
U
پیوستن
attaches
U
پیوستن
sort
U
پیوستن
interlocked
U
پیوستن
link
U
به هم پیوستن
link up
U
پیوستن
joined
U
پیوستن
interlock
U
پیوستن
meet
U
پیوستن
meets
U
پیوستن
joins
U
پیوستن
glutinate
U
بهم پیوستن
welds
U
بهم پیوستن
concatenate
U
بهم پیوستن
welded
U
بهم پیوستن
weld
U
بهم پیوستن
incorporating
U
بهم پیوستن
anastomose
U
بهم پیوستن
interconnecting
U
بهم پیوستن
interconnected
U
بهم پیوستن
knit
U
بهم پیوستن
interconnect
U
بهم پیوستن
admix
U
بهم پیوستن
anastomosis
U
بهم پیوستن
adequateness
U
چسبیدن پیوستن
filiate
U
اشناکردن پیوستن
seams
U
بهم پیوستن
seam
U
بهم پیوستن
binds
U
بهم پیوستن
interlock
U
بهم پیوستن
to put together
U
بهم پیوستن
interlocks
U
بهم پیوستن
to piece together
U
بهم پیوستن
interlocking
U
بهم پیوستن
interlocked
U
بهم پیوستن
to grow into one
U
بهم پیوستن
knot
U
بهم پیوستن
to jury-rig something
U
چیزی را به هم پیوستن
knots
U
بهم پیوستن
inone
U
بهم پیوستن
inosculate
U
بهم پیوستن
joint
U
بهم پیوستن
combining
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
link
U
بهم پیوستن
bind
U
بهم پیوستن
to grow together
U
باهم پیوستن
pans
U
بهم پیوستن
interlinking
U
بهم پیوستن
interlinks
U
بهم پیوستن
rejoining
U
دوباره پیوستن به
rejoin
U
دوباره پیوستن به
rejoined
U
دوباره پیوستن به
rejoins
U
دوباره پیوستن به
adhere
U
چسبیدن پیوستن
adheres
U
چسبیدن پیوستن
adhering
U
چسبیدن پیوستن
patches
U
بهم پیوستن
affiliating
U
پیوستن اشناکردن
affiliates
U
پیوستن اشناکردن
patch
U
بهم پیوستن
pan
U
بهم پیوستن
pan-
U
بهم پیوستن
affiliated
U
پیوستن اشناکردن
interlinked
U
بهم پیوستن
interlink
U
بهم پیوستن
clings
U
چسبیدن پیوستن
reconstituted
U
بهم پیوستن
incorporate
U
بهم پیوستن
reconstituting
U
بهم پیوستن
reconstitutes
U
بهم پیوستن
adhered
U
چسبیدن پیوستن
incorporates
U
بهم پیوستن
interconnects
U
بهم پیوستن
cling
U
چسبیدن پیوستن
reconstitute
U
بهم پیوستن
knits
U
بهم پیوستن
reunites
U
دوباره بهم پیوستن
annex
U
پیوستن ضمیمه سازی
assist
U
پیوستن به حمایت کردن از
join
U
شرکت کردن در پیوستن
reunited
U
دوباره بهم پیوستن
reunite
U
دوباره بهم پیوستن
clobbers
U
بهم پیوستن زدن
reuniting
U
دوباره بهم پیوستن
joins
U
شرکت کردن در پیوستن
associate
U
همدم شدن پیوستن
associated
U
همدم شدن پیوستن
associates
U
همدم شدن پیوستن
associating
U
همدم شدن پیوستن
to go to glory
U
برحمت ایزدی پیوستن
joined
U
شرکت کردن در پیوستن
in store
<idiom>
U
آماده بوقوع پیوستن
clobbering
U
بهم پیوستن زدن
repiece
U
دوباره بهم پیوستن
assisting
U
پیوستن به حمایت کردن از
assists
U
پیوستن به حمایت کردن از
clobbered
U
بهم پیوستن زدن
catenate
U
پیوستن متصل کردن
assisted
U
پیوستن به حمایت کردن از
clobber
U
بهم پیوستن زدن
welded
U
جوش دادن پیوستن
welds
U
جوش دادن پیوستن
consociate
U
متحد کردن پیوستن
compaginate
U
محکم بهم پیوستن
cleaves
U
پیوستن تقسیم شدن
weld
U
جوش دادن پیوستن
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
annexes
U
پیوستن ضمیمه سازی
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
annexing
U
پیوستن ضمیمه سازی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com