Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 35 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Let him speak his pices. let him have his say. Let him state his case.
U
بگذار حرفش را بزند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
caveatemptor
U
به معنی " بگذار مشتری حذرکند یا بگذار مشتری موافب باشد "
put up or shut up
<idiom>
U
یا ثابت کن یا حرفش را هم نزن
His word is his bond. HE is a man of his word.
U
حرفش حرف است
His remark was not relevant ( pertinet ) .
U
حرفش مناسبتی بامطلب نداشت
His deeds fail to square with his words.
U
عملش با حرفش نمی خواند
He contradicted himself.
U
چند جور حرف زد ( حرفش دوتا شد )
He says one thing and does another.
U
حرفش با عملش از زمین تا آسمان فرق دارد
May the wrath of God overtake you .
U
خدا کمرت بزند
the greenish hue of blue
U
حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
fly in the ointment
<idiom>
U
یک چیز کوچک که شادی را بههم بزند
The bus stopped for fuel
[ to get gas]
.
U
اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
he has no enterprise
U
دل ندارد که به کارهای مهم دست بزند
let him do what he pleases
U
بگذار
without lifting a finger
U
بدون اینکه به چیزی دستی بزند
[اصطلاح روزمره]
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
U
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
let me go
U
بگذار بروم
Let her attend to her work .
U
بگذار بکارش برسد
soit fait comme il est desire
U
بگذار ان چنان که می خواهدباشد
you see
U
بگذار برای شمابگویم
Let him clear out . Let him go to blazes.
U
بگذار گورش را گه کند
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow .
U
بگذار بماند تا فردا
iron rations
U
جیره بسیارکم که سربازفقط هنگام ضرورت سخت میتواندبان دست بزند
Put the plates on the table .
U
بشقابها را بگذار روی میز
Put it on my account. I'll foot the bill. Charge it to me.
بحساب من بگذار
[پای من حساب کن ]
Dont stand on ceremony.
U
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
Leave her alone.
U
اورا تنها (بحال خود ) بگذار
Give him a taste of the whip .
U
بگذار مزه شلاق را یک کمی بچشد
Let the car cool off.
U
بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
Put the books back on the shelf.
U
کتابها را بگذار توی قفسه سر جایش
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
U
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
snookered
U
وضع گوی که بازیگر نمیتواند مستقیما به گوی موردنظر ضربه بزند
unfriendly act
هر نوع عملی که از یک دولت سر بزند و دولت دیگر در آن ضرری نسبت به منافع خود مشاهده کند
Mamihlapinatapai
U
نگاهی که ۲ نفر با یکدیگر به اشتراک میگذارند که در آن هردو میخواهند و مایلند که طرف مقابل حرفی بزند ولی هیچ کدامشان نمیخواهند آغاز کنند.
If the cap fit,wear it.
<proverb>
U
اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com