Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
employ
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employed
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employing
U
بکار گماشتن استخدام کردن
employs
U
بکار گماشتن استخدام کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pre engage
U
از پیش بکار گماشتن
recruit
U
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruiting
U
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruited
U
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
recruits
U
سرباز یا دانش اموز جدید استخدام کردن استخدام سربازگیری کردن
buddy system
U
سیستم گماشتن هم خرج برای سربازان سیستم تقویت روحیه با گماشتن همرزم
union shop
U
یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
chargeable accessions
U
استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
engage
U
استخدام کردن
take into service
U
استخدام کردن
enroll
U
استخدام کردن
employs
U
استخدام کردن
to retain
U
استخدام کردن
employed
U
استخدام کردن
employing
U
استخدام کردن
engages
U
استخدام کردن
employ
U
استخدام کردن
recruits
U
نواموز استخدام کردن
reemploy
U
دوباره استخدام کردن
reengage
U
دوباره استخدام کردن
recruit
U
نواموز استخدام کردن
engage
U
گرفتن استخدام کردن
recruiting
U
نواموز استخدام کردن
engages
U
گرفتن استخدام کردن
recruited
U
نواموز استخدام کردن
take on
<idiom>
U
استخدام کردن،اجازه دادن
to retain a freelancer
U
استخدام کردن پیشه ور آزاد
to hire
U
برگزیدن برای کار
[استخدام کردن]
induct
U
گماشتن بر
install
U
گماشتن
commissions
U
: گماشتن
designating
U
گماشتن
inducted
U
گماشتن بر
designate
U
گماشتن
appointe
U
گماشتن
designates
U
گماشتن
installing
U
گماشتن
to put in
U
گماشتن
installs
U
گماشتن
to stand sentinel
U
گماشتن
inducts
U
گماشتن بر
commissioning
U
: گماشتن
charges
U
گماشتن
inducting
U
گماشتن بر
commission
U
: گماشتن
instate
U
گماشتن
charge
U
گماشتن
dares
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
application
U
به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
applications
U
به کار گماردن استخدام کردن به کار بردن
to engage somebody as somebody
U
کسی را به عنوان کسی
[در پیشه ای]
استخدام کردن
commission
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
appoint
U
گماشتن به کار
appoints
U
گماشتن واداشتن
appoints
U
گماشتن به کار
reinstating
U
دوباره گماشتن
pre appoint
U
از پیش گماشتن
appoint
U
گماشتن واداشتن
reinvest
U
دوباره گماشتن
reinstate
U
دوباره گماشتن
reinstates
U
دوباره گماشتن
reinstated
U
دوباره گماشتن
revest
U
دوباره گماشتن
to put in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
to plug in
U
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
assigned
U
مقرر داشتن گماشتن
assigning
U
مقرر داشتن گماشتن
assign
U
مقرر داشتن گماشتن
assigns
U
مقرر داشتن گماشتن
do up
U
شروع بکار کردن
swear in
U
بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
lie to
U
بانجام کاری همت گماشتن
to r. any one in an office
U
کسی رادوباره به منصبی گماشتن
put on
U
اعمال کردن بکار گماردن
operates
U
عمل کردن بکار افتادن
aminister
U
تهیه کردن بکار بردن
operate
U
عمل کردن بکار افتادن
operated
U
عمل کردن بکار افتادن
employs
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employed
U
مشغول کردن بکار گرفتن
employing
U
مشغول کردن بکار گرفتن
convictism
U
اصول گماشتن گناهکاران بکارهای سخت
sorb
U
استخدام
serviced
U
استخدام
employment
U
استخدام
service
U
استخدام
recruitment
U
استخدام
to make the most of
U
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
public service
U
استخدام دولتی
personnel manager
U
مدیر استخدام
personnel management
U
مدیریت استخدام
retd
U
مخفف در استخدام
unemployable
U
غیرفابل استخدام
reenagement
U
استخدام دوباره
employable
U
قابل استخدام
employer
U
استخدام کننده
employers
U
استخدام کننده
featherbed
U
استخدام کارمنداضافی
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wetting
U
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
buff stick
U
بدان پیچیده است و برای پرداخت کردن بکار میبرند
paragons
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
wet blankets
U
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
wet blanket
U
پتوی خیسی که برای خاموش کردن اتش بکار رود
reward is an iduce to toil
U
چیزیکه ادم را بکار کردن تشویق میکند پاداش است
inductee
U
نفر استخدام شده
working paper
U
ورقهء استخدام کارگر
labour policy
U
سیاست استخدام کارکنان
administrative contracting office
U
دفتر استخدام کارگزینی
gesticulate
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize
U
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulating
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
distemper
U
ترکیبی از گچ اب چسب و موادرنگی که در رنگ کردن داخل اطاقها بکار میرود
reenlistment
U
دوباره در ارتش استخدام شدن
sign on
U
قرارداد استخدام کسی را امضاکردن
langrage
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
U
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
junk
U
ریسمان پاره که برای بافتن بور یا درست کردن پوشال بکار می رود
putty powder
U
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
jeweller's putty
U
گرد قلع و سرب که برای پاک کردن شیشه و فلز بکار می برند
open shop
U
بنگاه دارای سیستم استخدام ازاد
he was engagedon probation
U
بعنوان کاراموزی اورا استخدام کردند
cyaniding
U
عملیات حرارتی که برای سخت کردن پوسته الیاژهای اهن دار بکار می رود
opalite
U
ترکیبی که دارای رنگهای مختلف بوده و برای براق کردن نمای اجری بکار میرود
streaming tape drive
U
دستگاهی که یک کارتریج نوارپیوسته را نگهداری کردن واساسا" به عنوان پشتیبان گردانندههای دیسک سخت بکار می رود
antihistamine
U
موادی که برای درمان حساسیت بکار رفته و باعث خنثی کردن اثر هیستامین دربافت ها می شوند
steeve
U
خفت کردن میلهای که نوک ان قلابی داردوبرای ازمایش محتویات عدل پنبه وامثال ان بکار میرود سیخک
shed stick
U
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
pl/m
U
زبان برنامه نویسی که برای برنامه ریزی کردن ریزکامپیوترها بکار می رود
rack
U
آویز فرش
[قالبی فلزی که در فروشگاه جهت آویزان کردن فرش و نمایش آن بکار می رود.]
urban bundle
U
بقچه شهری
[این روش گرچه قدیمی است ولی هنوز هم به عنوان معیاری جهت وزن کردن کلاف های پشم بکار می رود.]
tea leaf
U
برگ چای
[از این گیاه جهت تهیه رنگینه قهوه ای یا بژ استفاده می شود و خصوصا در رفوگری جهت تیره تر کردن رنگ های دیگر بکار می رود.]
dye analysis
U
[آنالیز کردن رنگینه های بکار رفته در فرش جهت تعیین طول عمر فرش و سابقه تاریخی نوع رنگینه]
gig
U
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
claqueur
U
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
induction station
U
دفتر استخدام دفتر پذیرش
applies
U
بکار بردن
get down to work
U
بکار پرداختن
serves
U
بکار رفتن
turn to
U
بکار پرداختن
to make use of
U
بکار بردن
to tackle to
U
بکار چسبیدن
actuator
U
بکار اندازنده
actuate
بکار انداختن
to put forth
U
بکار بردن
actuate
U
بکار انداختن
subornation
U
اغواء بکار بد
to come into operation
U
بکار افتادن
actuation
U
بکار اندازی
to put in motion
U
بکار انداختن
utilising
U
بکار زدن
utilize
U
بکار زدن
abuse
U
بد بکار بردن
utilizes
U
بکار زدن
knowledgeable
U
وارد بکار
utilizing
U
بکار زدن
user
U
بکار برنده
utilizable
<adj.>
U
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
U
بکار بردنی
useful
<adj.>
U
بکار بردنی
suitable
<adj.>
U
بکار بردنی
applicable
<adj.>
U
بکار بردنی
users
U
بکار برنده
apply
U
بکار بردن
applying
U
بکار بردن
conspicuious consumption
U
بکار برده شد
handles
U
بکار بردن
handle
U
بکار بردن
serve
U
بکار رفتن
deployed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
utilizer
U
بکار برنده
appointed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
practicals
U
بکار خور
practical
U
بکار خور
applied
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
useable
U
بکار بردنی
installed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
he is of no service to us
U
بکار ما نمیخورد
busy at
U
دست بکار
investiture with an office
U
برگماری بکار
served
U
بکار رفتن
busy in
U
دست بکار
wage income
U
درامدمربوط بکار
exploits
U
:بکار انداختن
commodious
U
بکار خور
call forth
U
بکار انداختن
abusing
U
بد بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel.
U
تن بکار دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com