Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
futures goods
U
کالاهایی که در معامله سلف خرید و فروش می گردد کالاهای مورد معامله سلف
handles
U
خرید و فروش کردن
handle
U
خرید و فروش کردن
close price
U
دز خرید وفروش سهام حالتی را گویندکه قیمت خرید و فروش به هم خیلی نزدیک باشد
bargaining
U
قرارداد معامله خرید ارزان
bargain
U
قرارداد معامله خرید ارزان
bargains
U
قرارداد معامله خرید ارزان
bargained
U
قرارداد معامله خرید ارزان
field buying
U
خرید کردن در صحرا خرید محلی
business
U
خرید یا فروش
dealing
U
خرید و فروش
buying and selling
U
خرید و فروش
businesses
U
خرید یا فروش
nundination
U
خرید و فروش
hedged
U
خرید و فروش تامینی
hedging
U
خرید و فروش تامینی
stock trading
U
خرید و فروش سهام
course of dealing
U
دوره خرید و فروش
hedges
U
خرید و فروش تامینی
hedge
U
خرید و فروش تامینی
futures market
U
بازار خرید و فروش سلف
dealers
U
کسی که خرید و فروش میکند
dealer
U
کسی که خرید و فروش میکند
ship broker
U
دلال خرید و فروش کشتی
barratry
U
خرید و فروش مقامهای دولتی ومذهبی با پول
chandler
U
کسی که به خرید و فروش کالا مشغول است
rug delivery
U
[جابه جایی و حمل فرش به محل خرید یا فروش]
market overt
U
بازار عمومی محل خرید و فروش درفضای باز
toll
U
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور
tolling
U
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور
tolls
U
حق خرید و فروش در محوطه بازار یا نمایشگاه عمومی عوارض عبور
bulls
U
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
bull
U
گران کردن قیمت سهام به وسیله پیش خرید کردن انها
to play fair
U
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
luck money
U
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny
U
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
convertibility
U
قابلیت تبدیل پول و اسعار ازادی خرید و فروش ارز درممالک مختلف
bargaining
U
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargains
U
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargain
U
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
bargained
U
معامله شیرین چانه زدن در معامله معامله باصرفه انجام دادن
jobs
U
کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
job
U
کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
sell-outs
U
معامله کردن
dealt
U
حد معامله کردن
chap
U
معامله کردن
trade in for
U
معامله کردن
transacts
U
معامله کردن
sell-out
U
معامله کردن
strike a bargain
U
معامله کردن
transacted
U
معامله کردن
to do business
U
معامله کردن
sell out
U
معامله کردن
transact
U
معامله کردن
do business
U
معامله کردن
transacting
U
معامله کردن
deals
U
معامله کردن
deals
U
حد معامله کردن
deal
U
معامله کردن
trucks
U
معامله کردن
truck
U
معامله کردن
deal
U
حد معامله کردن
to make a market of
U
معامله کردن
trucked
U
معامله کردن
trucking
U
معامله کردن
cost plus contracts
U
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
buys
U
خرید کردن
to make a purchase
U
خرید کردن
buy
U
خرید کردن
bartering
U
پایاپای معامله کردن
reciprocates
U
معامله متقابله کردن
to buy a pig in a poke
U
معامله سربسته کردن
sale short
U
معامله سلف کردن
black markets
U
دربازارسیاه معامله کردن
black market
U
دربازارسیاه معامله کردن
barter
U
پایاپای معامله کردن
deal in futures
U
معامله سلف کردن
play fair
U
مردانه معامله کردن
barters
U
پایاپای معامله کردن
bartered
U
پایاپای معامله کردن
reciprocates
U
معامله بمثل کردن
contango
U
با وعده معامله کردن
lay one's cards on the table
<idiom>
U
صادقانه معامله کردن
to declare off
U
قطع معامله کردن با
to deal in futures
U
معامله پیش کردن
declare off
U
قطع معامله کردن
reciprocated
U
معامله متقابله کردن
to deal in futures
U
معامله سلف کردن
cancellation of bargain
U
اقاله کردن معامله
reciprocated
U
معامله بمثل کردن
reciprocate
U
معامله متقابله کردن
reciprocate
U
معامله بمثل کردن
purchases
U
خرید خریداری کردن
overbuy
U
در خرید افراط کردن
purchase
U
خرید خریداری کردن
purchased
U
خرید خریداری کردن
buy in advance
U
پیش خرید کردن
shops
U
کارخانه خرید کردن
shopped
U
کارخانه خرید کردن
shop
U
کارخانه خرید کردن
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
passing off
U
به اسم دیگری معامله کردن
barter away
U
تجارت یا معامله پایاپای کردن
merchandies
U
معامله کردن کالای تجارتی
To clinch (close)the deal.
U
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
to come away empty-handed
U
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
countering
U
جواب دادن معامله بمثل کردن با
countered
U
جواب دادن معامله بمثل کردن با
counter
U
جواب دادن معامله بمثل کردن با
to negotiate for something
U
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
installment plan
U
خرید یا فروش اقساطی پرداخت اقساطی
to have a look round
[around]
the stores
[American E]
U
برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
to have a look round
[around]
the shops
[British E]
U
برای خرید در فروشگاه ها گردش کردن
to negotiate
[about; on; for]
something
[with somebody]
U
گفتگو و معامله کردن
[با کسی درباره چیزی]
dicker
U
مبادله کردن پوست حیوانات معامله جنسی
accession
به ترتیب خرید وارد دفتر و ثبت کردن
overtrading
U
بیش ازحد معامله کردن افراط در داد و ستد
sale short
U
پیش فروش کردن
to sell short
U
پیش فروش کردن
presell
U
پیش فروش کردن
sell short
U
پیش فروش کردن
oversells
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
oversold
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
oversell
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
overselling
U
بیش از عرضه یا تولید فروش کردن
stock
U
عرضه کردن کالا برای فروش سرسلسله
stocked
U
عرضه کردن کالا برای فروش سرسلسله
woollen draper
U
پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
purchase request
U
درخواست خرید جنس تقاضای عقد پیمان خرید
launched
U
انداختن پرت کردن
to set off
U
انداختن برابر کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
puts
U
تعویض کردن انداختن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
launching
U
انداختن پرت کردن
launch
U
انداختن پرت کردن
slot
U
انداختن چفت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
toss
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com