English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
quarter U به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bifid U بوسیله شکاف بدو قسمت مساوی تقسیم شده
ballade U قطعه منظومی مرکب از سه مصرع مساوی و متشابه ویک مصرع کوتاه تر که هریک از این چهار قسمت یک بیت ترجیع بند دارد
aliquot U بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
trisect U بسه بخش مساوی تقسیم کردن
tierce U به سه قسمت تقسیم کردن
quatrefoil U چهار وجهی [این اصطلاح موقعی که یک نگاره و یا کل فرش از چهار قسمت کاملا قرینه بوجود آمده باشد، بکار می رود.]
terne U ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terneplate U ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
go halves <idiom> U تقسیم مساوی
spacing U در فواصل مساوی تقسیم بندی
fractions U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
imparity U غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
moiety U قسمت مساوی
tripartition U تقسیم بسه قسمت
trisect U تقسیم بسه قسمت
trichotomy U تقسیم وجود انسان به سه قسمت
polychotomous U تقسیم شده بچند قسمت
identification division U یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
procedure division U یکی از چهار قسمت اصلی برنامه کوبول
environment division U یکی از چهار قسمت اصلی یک برنامه COBOL
I shared out the money among four persons. U پول را بین چهار نفر قسمت کردم
bicipital U تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
unified soil classification system (uscs U نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
team handball court U مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
quartersaw U الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
section U قسمت قسمت کردن برش دادن
sections U قسمت قسمت کردن برش دادن
segmentation U تقسیم بچند قسمت یا قطعه قطعه قطعه سازی
equalizes U مساوی کردن
equalizing U مساوی کردن
equalized U مساوی کردن
equalize U مساوی کردن
equalising U مساوی کردن
equalises U مساوی کردن
equalised U مساوی کردن
cross-in-square U [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
four poster U تختخوابی که چهار تیر یادیرک در چهار گوشه دارد
shuttle U قسمت قسمت حرکت کردن
shuttle U حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles U حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled U قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled U حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles U قسمت قسمت حرکت کردن
cross refer U از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
equalize U مساوی یاهم شکل کردن
to add equals U اعداد مساوی را با هم جمع کردن
equalising U مساوی یاهم شکل کردن
equalized U مساوی یاهم شکل کردن
equalised U مساوی یاهم شکل کردن
equalizes U مساوی یاهم شکل کردن
equalises U مساوی یاهم شکل کردن
equalizing U مساوی یاهم شکل کردن
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
trapezium U چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
equalized U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizes U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalised U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalize U مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
quadrumana U چهار دستان میمونهای چهار دست و پا
tetrahedron U جسم چهار سطحی چهار ضلعی
tetragonal U دارای چهار زاویه چهار کنجی
quadrumvir U انجمنی مرکب از چهار تن چهار نفری
tetrapterous U دارای چهار بال چهار جناحی
eualize U مساوی کردن مانند کردن
quadrangles U چهار گوش چهار دیواری
qyaternary U چهار واحدی چهار عضوی
quatrefoil U چهار ترک چهار گوشه
quadrangle U چهار گوش چهار دیواری
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
intersects U تقسیم کردن
administered U تقسیم کردن
aminister U تقسیم کردن
administers U تقسیم کردن
administering U تقسیم کردن
compartment U تقسیم کردن
compartments U تقسیم کردن
intersect U تقسیم کردن
administer U تقسیم کردن
intersected U تقسیم کردن
compart U تقسیم کردن
distributes U تقسیم کردن
shared U تقسیم کردن
to share out U تقسیم کردن
share U تقسیم کردن
separate U تقسیم کردن
divide U تقسیم کردن
divides U تقسیم کردن
distributing U تقسیم کردن
shares U تقسیم کردن
separated U تقسیم کردن
give-and-take <idiom> U تقسیم کردن
separates U تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن
butted U ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts U ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butt U ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
impaling U چهار میل کردن
impaled U چهار میل کردن
graticule U چهار خانه کردن
impale U چهار میل کردن
impales U چهار میل کردن
third U به سه بخش تقسیم کردن
thirds U به سه بخش تقسیم کردن
shires U به استان تقسیم کردن
cantons U به بخش تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> U کارها را تقسیم کردن
compartmentation U تقسیم بندی کردن
shire U به استان تقسیم کردن
autotomize U تقسیم خودبخود کردن
canton U به بخش تقسیم کردن
fractionalize U تقسیم بجزء کردن
distribute among the creditors in propor U به غرماء تقسیم کردن
fractionize U تقسیم بجزء کردن
whack up U تقسیم به سهام کردن
graduate U تقسیم بندی کردن
prorate U به نسبت تقسیم کردن
sector U جزء تقسیم کردن
partition U تقسیم افراز کردن
sectors U جزء تقسیم کردن
graduating U تقسیم بندی کردن
break down U تقسیم بندی کردن
graduates U تقسیم بندی کردن
partitions U تقسیم افراز کردن
lot U تقسیم بندی کردن
to go away in a foursome U چهار نفره سفر کردن
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
syllabify U تقسیم به هجای مقطع کردن
compartmentalises U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
admeasure U سهم دادن تقسیم کردن
compartmentalising U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن تعمیم دادن
comparmentalize U به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
dichotomize U بدو بخش تقسیم کردن
to d. with others U بادیگران تقسیم یاسهم کردن
split U ترک برداشتن تقسیم کردن
apportioned U تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalizing U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distributes U تقسیم کردن تعمیم دادن
gerrymander U بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
apportioning U تقسیم کردن تخصیص دادن
allocating U تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion U تقسیم کردن تخصیص دادن
allocate U تقسیم کردن اختصاص دادن
apportions U تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing U تقسیم کردن تعمیم دادن
quadrat U به قطعات مستطیل تقسیم کردن
divisions U بخش رسته تقسیم کردن
allocates U تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalised U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalized U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion U تقسیم کردن سهم دادن از
lot U کالا بقطعات تقسیم کردن
division U بخش رسته تقسیم کردن
parcel U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
immure U در چهار دیوار نگاهداشتن محصور کردن
to orient oneself U چهار سوی خود را پیدا کردن
ecphora U پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
plank U قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling U حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
dispart U تقسیم شدن هدف گیری کردن
balkanize U ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
partitions U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal U به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
partition U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
scaffolds U سکوب یا چهار چوب تخته بندی کردن
scaffold U سکوب یا چهار چوب تخته بندی کردن
to orient oneself U جهات چهار گانه خود راتعیین کردن
long bone U که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
batch U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
divides U پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
divide U پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
base section U رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
cross disbursing U انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
gini coefficient U شاخص نابرابری درامد که از منحنی لورنز بدست می ایددرصورتیکه توزیع درامدکاملا برابر باشد این ضریب مساوی صفر ودرصورتیکه توزیع درامد کاملا نابرابرباشد این ضریب مساوی 1است هرچه این ضریب کوچک باشد توزیع درامد عادلانه تراست
impute U تقسیم کردن متهم کردن
imputed U تقسیم کردن متهم کردن
imputing U تقسیم کردن متهم کردن
imputes U تقسیم کردن متهم کردن
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com