English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
nail U به موقع پرداختن
nailed U به موقع پرداختن
nails U به موقع پرداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
In the fullness lf time . U به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
pay U پرداختن
disburse U پرداختن
disbursed U پرداختن
disbursing U پرداختن
defray U پرداختن
defrayed U پرداختن
defrays U پرداختن
cough up U پرداختن
practises U پرداختن
defraying U پرداختن
practise U پرداختن
practising U پرداختن
pays U پرداختن
paying U پرداختن
pony up <idiom> U پرداختن
kick over <idiom> U پرداختن
fork out <idiom> U پرداختن
abye U پرداختن
aby U پرداختن
meet U پرداختن
practice U پرداختن
to fork over U پرداختن
to brush up U پرداختن
practicing U پرداختن
take to U پرداختن
shell out U پرداختن
disburses U پرداختن
imburse U پرداختن
foot the bill <idiom> U پرداختن
meets U پرداختن
pay at tenor U در سررسید پرداختن
get down to work U بکار پرداختن
foot U پرداختن مخارج
to pay on account [American English] U یک قسط را پرداختن
pipe up U به سخن پرداختن
prepay U قبلا پرداختن
To get on with a job. U بکاری پرداختن
recompense U غرامت پرداختن
recompensed U غرامت پرداختن
recompenses U غرامت پرداختن
To pay money. To make a payment. U پول پرداختن
recompensing U غرامت پرداختن
turn to U بکار پرداختن
to pay in a U پیشکشی پرداختن
indemnify U غرامت پرداختن
activated U به فعالیت پرداختن
activate U بفعالیت پرداختن
activating U به فعالیت پرداختن
put U بفعالیت پرداختن
puts U بفعالیت پرداختن
putting U بفعالیت پرداختن
to make a part [ial] payment U یک قسط را پرداختن
activates U به فعالیت پرداختن
indemnity U غرامت پرداختن
activate U به فعالیت پرداختن
indemnities U غرامت پرداختن
loosest U سبکبار کردن پرداختن
pores U بمطالعه دقیق پرداختن
to pay off U تمام و کمال پرداختن
layaway plan <idiom> U قرض راکم کم پرداختن
acquits U پرداختن و تصفیه کردن
to pay up U تمام و کمال پرداختن
ponies U پرداختن خلاصه اخبار
pony U پرداختن خلاصه اخبار
acquit U پرداختن و تصفیه کردن
acquitting U پرداختن و تصفیه کردن
pore U بمطالعه دقیق پرداختن
pay off something U چیزی را قسطی پرداختن
to pore [over; on] U به مطالعه دقیق پرداختن
looser U سبکبار کردن پرداختن
pay up U تمام وکمال پرداختن
proceeded U اقدام کردن پرداختن به
poney U پرداختن خلاصه اخبار
proceed U اقدام کردن پرداختن به
loose U سبکبار کردن پرداختن
pick up the tab <idiom> U صورت حساب کسی را پرداختن
insolvent U فاقد توانایی پرداختن دیون
to pay off a debt [mortgage] U بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
activated U فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
activates U فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
to get down to business U به کار اصلی پرداختن [اصطلاح روزمره]
treat someone <idiom> U پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
liquidated damages U پرداختن جریمه جهت فسخ قرارداد
activating U فعال کردن بفعالیت پرداختن بکارانداختن
to compound U قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
inopportunely U بی موقع
unseasonably U بی موقع بی جا
inapposite U بی موقع
behind time U بی موقع
seasonably U به موقع
nailed U به موقع
nail U به موقع
at the precise moment U در سر موقع
period U موقع
periods U موقع
nails U به موقع
siting U موقع
occasioning U موقع
occasioned U موقع
occasion U موقع
unseasonable U بی موقع بی جا
term U موقع
premature U بی موقع
when U در موقع
occasions U موقع
ill-timed U بی موقع
at an unearthy hour U بی موقع
terming U موقع
termed U موقع
to be proper for U به موقع بودن
meal time U موقع خوراک
payment in due cource U پرداخت به موقع
noontime U موقع فهر
on one occasion U دریک موقع
thitherto U تا ان موقع تاقبل از ان
post entry U ثبت پس از موقع
seed time U موقع تخمکاری
discretional <adj.> U موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> U موقع شناس
discreet <adj.> U موقع شناس
on the button <idiom> U درست سر موقع
on the dot <idiom> U دقیقا سر موقع
till his return U تا موقع برگشتن او
the proper time to do a thing U موقع مناسب
discrete <adj.> U موقع شناس
nick U موقع بحرانی
by this U تا این موقع
inopportune U بی موقع نامناسب
placing U مکان موقع
place U مکان موقع
criticalness U اهمیت موقع
tactful U موقع شناس
positioning U موقع یابی
situations U محل موقع
tactlessly U موقع نشناس
at a later period U در موقع دیگر
tactfully U موقع شناس
belated U دیرتر از موقع
belatedly U دیرتر از موقع
nicked U موقع بحرانی
nicking U موقع بحرانی
nicks U موقع بحرانی
rooms U محل موقع
room U محل موقع
tactless U موقع نشناس
situation U محل موقع
timed U فرصت موقع
juncture U موقع بحرانی
fieldcorn U موقع جولان
in due course U در موقع خود
e. to the occasion U درخور موقع
times U فرصت موقع
time U فرصت موقع
places U مکان موقع
premature U قبل از موقع نابهنگام
to profit by the accasion U موقع را مغتنم شمردن
to profit by the accasion U از موقع استفاده کردن
d. situation U موقع یا موقعیت باریک
i was up late last night U دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtime U موقع صرف غذا
mealtimes U موقع صرف غذا
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. U موقع شناس بودن
here U در این موقع اکنون
playtime U موقع شروع نمایش
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? U چه موقع قراراست بخوریم ؟
put in force U به موقع اجرا گذاشتن
seedtime U موقع تخم کاری
show up U سر موقع حاضر شدن
pro hac vice U برای این موقع
the hour has struck U موقع بحران رسید
early resupply U تجدید اماد به موقع
exigence U ضرورت موقع تنگ
opportuneness U موقعیت موقع بودن
bedtime U وقت استراحت موقع خوابیدن
prematureness U نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtimes U وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire U منفجر شدن قبل از موقع
cut short U پیش از موقع قطع کردن
pull a punch U در موقع ضربه دست را کشیدن
abrazitic U مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring U منفجر شدن قبل از موقع
backfires U منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go U دیگر موقع رفتن نیست
The train came in on time . U قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time . U درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
backfired U منفجر شدن قبل از موقع
time U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
predated U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate U قبل از موقع بخصوص واقع شدن
timed U به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
cod U وصول وجه در موقع تحویل کالا
muzzle energy U نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
slack water U موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
tallyho U صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
gravitas U موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
high time U اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
nonce word U واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
dimout U خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com