Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to be proper for
U
به موقع بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
opportuneness
U
موقعیت موقع بودن
prematureness
U
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
U
موقع شناس بودن
Other Matches
In the fullness lf time .
U
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
seasonably
U
به موقع
ill-timed
U
بی موقع
premature
U
بی موقع
occasion
U
موقع
occasioning
U
موقع
terming
U
موقع
occasioned
U
موقع
period
U
موقع
periods
U
موقع
nail
U
به موقع
unseasonably
U
بی موقع بی جا
inopportunely
U
بی موقع
inapposite
U
بی موقع
at an unearthy hour
U
بی موقع
at the precise moment
U
در سر موقع
nailed
U
به موقع
nails
U
به موقع
termed
U
موقع
behind time
U
بی موقع
unseasonable
U
بی موقع بی جا
when
U
در موقع
term
U
موقع
siting
U
موقع
occasions
U
موقع
nailed
U
به موقع پرداختن
rooms
U
محل موقع
room
U
محل موقع
nails
U
به موقع پرداختن
on one occasion
U
دریک موقع
at a later period
U
در موقع دیگر
tactful
U
موقع شناس
e. to the occasion
U
درخور موقع
noontime
U
موقع فهر
situations
U
محل موقع
situation
U
محل موقع
nicked
U
موقع بحرانی
nicking
U
موقع بحرانی
nicks
U
موقع بحرانی
in due course
U
در موقع خود
on the dot
<idiom>
U
دقیقا سر موقع
on the button
<idiom>
U
درست سر موقع
time
U
فرصت موقع
timed
U
فرصت موقع
nick
U
موقع بحرانی
positioning
U
موقع یابی
tactfully
U
موقع شناس
meal time
U
موقع خوراک
placing
U
مکان موقع
place
U
مکان موقع
belated
U
دیرتر از موقع
belatedly
U
دیرتر از موقع
juncture
U
موقع بحرانی
times
U
فرصت موقع
nail
U
به موقع پرداختن
inopportune
U
بی موقع نامناسب
thitherto
U
تا ان موقع تاقبل از ان
the proper time to do a thing
U
موقع مناسب
discretional
<adj.>
U
موقع شناس
prudent
[discreet]
<adj.>
U
موقع شناس
discrete
<adj.>
U
موقع شناس
till his return
U
تا موقع برگشتن او
by this
U
تا این موقع
seed time
U
موقع تخمکاری
discreet
<adj.>
U
موقع شناس
criticalness
U
اهمیت موقع
tactless
U
موقع نشناس
payment in due cource
U
پرداخت به موقع
fieldcorn
U
موقع جولان
places
U
مکان موقع
post entry
U
ثبت پس از موقع
tactlessly
U
موقع نشناس
to profit by the accasion
U
از موقع استفاده کردن
here
U
در این موقع اکنون
mealtimes
U
موقع صرف غذا
mealtime
U
موقع صرف غذا
d. situation
U
موقع یا موقعیت باریک
pro hac vice
U
برای این موقع
playtime
U
موقع شروع نمایش
early resupply
U
تجدید اماد به موقع
seedtime
U
موقع تخم کاری
the hour has struck
U
موقع بحران رسید
show up
U
سر موقع حاضر شدن
premature
U
قبل از موقع نابهنگام
exigence
U
ضرورت موقع تنگ
to profit by the accasion
U
موقع را مغتنم شمردن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
U
چه موقع قراراست بخوریم ؟
i was up late last night
U
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
put in force
U
به موقع اجرا گذاشتن
backfire
U
منفجر شدن قبل از موقع
backfiring
U
منفجر شدن قبل از موقع
bedtime
U
وقت استراحت موقع خوابیدن
backfires
U
منفجر شدن قبل از موقع
backfired
U
منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes
U
وقت استراحت موقع خوابیدن
cut short
U
پیش از موقع قطع کردن
The train came in on time .
U
قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .
U
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
abrazitic
U
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
it is toolate.to go
U
دیگر موقع رفتن نیست
pull a punch
U
در موقع ضربه دست را کشیدن
cod
U
وصول وجه در موقع تحویل کالا
times
U
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed
U
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
U
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout
U
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
high time
U
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
gravitas
U
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
tallyho
U
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predate
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
slack water
U
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating
U
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word
U
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
muzzle energy
U
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
gestured
U
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture
U
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing
U
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
Will you tell me when to get off?
U
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
He cut himself while shaving.
U
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gesturing
U
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke
U
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
ballast
U
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
cash with order
U
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
shuttered fuze
U
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time?
U
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchildren
U
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone
<idiom>
U
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night.
U
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchild
U
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
pile helmet
U
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throws
U
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
U
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
throwing
U
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw
U
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
blue key
U
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counseled
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
belonged
U
مال کسی بودن وابسته بودن
to be hard put to it
U
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs
U
مال کسی بودن وابسته بودن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
U
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
U
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
U
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
U
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job .
U
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurks
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
U
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
floating fender
U
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression
U
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
monitors
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
slouching
U
خمیده بودن اویخته بودن
precedes
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
abuts
U
مماس بودن مجاور بودن
slouches
U
خمیده بودن اویخته بودن
owed
U
مدیون بودن مرهون بودن
abutted
U
مماس بودن مجاور بودن
resided
U
ساکن بودن مقیم بودن
slouched
U
خمیده بودن اویخته بودن
precede
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owes
U
مدیون بودن مرهون بودن
resides
U
ساکن بودن مقیم بودن
slouch
U
خمیده بودن اویخته بودن
abut
U
مماس بودن مجاور بودن
depend
U
مربوط بودن منوط بودن
on guard
U
مراقب بودن نگهبان بودن
depends
U
مربوط بودن منوط بودن
having
U
مالک بودن ناگزیر بودن
pend
U
معوق بودن بی تکلیف بودن
agrees
U
متفق بودن همرای بودن
agreeing
U
متفق بودن همرای بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com