Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
come to terms
<idiom>
U
به موافقت رسیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
the end sanctifies the means
U
خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats
U
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first
U
پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he
U
باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
accords
U
موافقت
concurrence
U
موافقت
accorded
U
موافقت
accord
U
موافقت
consentaneity
U
موافقت
entente
U
موافقت
ententes
U
موافقت
ententes cordiales
U
موافقت
approval
U
موافقت
congeniality
U
موافقت
accordance
U
موافقت
keeping
U
موافقت
union
U
موافقت
understandings
U
موافقت
sympathies
U
موافقت
agreements
U
موافقت
understanding
U
موافقت
sympathy
U
موافقت
adhesion
U
موافقت
unions
U
موافقت
settle for
<idiom>
U
موافقت با
assentation
U
موافقت
agreeability
U
موافقت
accompt
U
موافقت
accommodating
U
موافقت
acquiescence
U
موافقت
agreement
U
موافقت
consenting
U
موافقت
agreeableness
U
موافقت
approbation
U
موافقت
consents
U
موافقت
consent
U
موافقت
congruity
U
موافقت
consented
U
موافقت
grants
U
موافقت کردن
granted
U
موافقت کردن
endorsements
U
موافقت تایید
concurs
U
موافقت کردن
concurring
U
موافقت کردن
concurred
U
موافقت کردن
concur
U
موافقت کردن
verbal agreement
U
موافقت شفاهی
endorsement
U
موافقت تایید
grant
U
موافقت کردن
nonconformity
U
عدم موافقت
in league with
<idiom>
U
موافقت مخفیانه
accomodate
U
موافقت کردن
disagreement
U
عدم موافقت
consenting
U
موافقت کردن
treaty
U
موافقت نامه
go along
<idiom>
U
موافقت کردن
treaties
U
موافقت نامه
jibes
U
موافقت کردن
accommodations
U
تطبیق موافقت
accommodation
U
تطبیق موافقت
disagreements
U
عدم موافقت
consented
U
موافقت کردن
to come in to line
U
موافقت کردن
no go
<idiom>
U
موافقت نکردن
consent
U
موافقت کردن
accede
U
موافقت کردن
condescension
U
تمکین موافقت
acceded
U
موافقت کردن
jibed
U
موافقت کردن
accedes
U
موافقت کردن
jibe
U
موافقت کردن
acceding
U
موافقت کردن
gibes
U
موافقت کردن
concordat
U
موافقت نامه
approving
U
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
approves
U
موافقت کردن
jibing
U
موافقت کردن
homologate
U
موافقت کردن
complied
U
موافقت کردن
to come to an agreement
U
موافقت پیداکردن
admit
موافقت کردن
agreements
U
موافقت نامه
assent
U
موافقت کردن
assented
U
موافقت کردن
assenting
U
موافقت کردن
assents
U
موافقت کردن
complying
U
موافقت کردن
comply
U
موافقت کردن
agreement
U
موافقت نامه
complies
U
موافقت کردن
approve
U
موافقت کردن
compliable
U
قابل موافقت
incompliance
U
عدم موافقت
accord
U
موافقت کردن
incongrvity
U
عدم موافقت
congruence
U
موافقت تناسب
congruency
U
موافقت تناسب
implicit agreement
U
موافقت ضمنی
gentlemen's agreement
U
موافقت شرافتمندانه
assentient
U
موافقت دهنده
accorded
U
موافقت کردن
non concurrence
U
عدم موافقت
acquiesce
U
موافقت کردن
non placer
U
موافقت نمیشود
accords
U
موافقت کردن
quota agreement
U
موافقت سهمیه
propitiousness
U
موافقت مساعدت
non compliance
U
عدم موافقت
approbate
U
موافقت کردن
non cincurrence
U
عدم موافقت
consents
U
موافقت کردن
to be in disagreement
[with somebody]
U
موافقت نکردن
[با کسی]
in keeping with
<idiom>
U
مشابه ،موافقت کردن
as previously agreed upon
<adv.>
U
همینطور که قبلا موافقت شد
consents
U
موافقت رضایت دادن
to come to terms
U
سازش یا موافقت پیداکردن
collogue
U
موافقت دروغی کردن
assents
U
رضایت دادن موافقت
trade agreement
U
موافقت نامه تجاری
assent
U
رضایت دادن موافقت
consent
U
موافقت رضایت دادن
come to an agreement
U
موافقت پیدا کردن
assented
U
رضایت دادن موافقت
to strike a bargain
U
درمعامله موافقت پیداکردن
assenting
U
رضایت دادن موافقت
overwrite
U
باپرداخت موافقت کردن
to fall in
U
فروکشیدن موافقت کردن
unity
U
شراکت موافقت واحد
consented
U
موافقت رضایت دادن
in agreement with somebody
U
با کسی موافقت داشتن
approval to the majority
U
با اکثریت موافقت کردن
arbitration agreement
U
موافقت نامه داوری
disgreement
U
عدم موافقت اختلاف
to agree on something
U
موافقت کردن با چیزی
consenting
U
موافقت رضایت دادن
wage agreement
U
موافقت نامه دستمزد
to a to a proposal or opinion
U
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
bond
U
تعهد موافقت نامه
incongruousness
U
عدم موافقت یا تطابق
approbate
U
پسندیدن موافقت کردن
geneva convention
U
موافقت نامه ژنو
mutilateral agreement
U
موافقت چند جانبه
to givein one's a.
U
موافقت خودرا اعلام کردن
to go in with
U
ملحق شدن با موافقت کردن با
it depends on his approval
U
منوط به موافقت و تصویب اوست
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
U
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
agrees
U
موافقت کردن موافق بودن
to be split
[over something]
[with somebody]
U
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at strife
[with somebody]
[over something]
U
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to assent
U
مورد موافقت قرار دادن
protocols
U
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
bretton woods agreement
U
موافقت نامه برتن وودز
lip service
<idiom>
U
تنها زبونی موافقت کردن
acquiesces
U
رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing
U
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced
U
رضایت دادن موافقت کردن
protocol
U
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
agreeing
U
موافقت کردن موافق بودن
agree
U
موافقت کردن موافق بودن
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
consents
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consented
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
He nodded.
U
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
general agreement on tariff & trade (gat
U
موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
consent
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting
U
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
right on
<idiom>
U
نشان دادن موافقت (درست است بله)
win a lady's hand
U
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into
<idiom>
U
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
reaches
U
رسیدن به
reached
U
رسیدن
reach
U
رسیدن
expire
U
به سر رسیدن
attaint
U
رسیدن به
to d. up with
U
رسیدن به
maturate
U
رسیدن
reach
U
رسیدن به
light or lighted
U
رسیدن
catch up
U
رسیدن به
reaches
U
رسیدن
get at
U
رسیدن به
accru
U
رسیدن
to come to a he
U
رسیدن
to come to hand
U
رسیدن
reaching
U
رسیدن
to come by
U
رسیدن
to catch up
U
رسیدن به
reaching
U
رسیدن به
reached
U
رسیدن به
take in (money)
<idiom>
U
رسیدن
aim
U
رسیدن
aimed
U
رسیدن
aims
U
رسیدن
land
U
رسیدن
escalating
U
رسیدن
escalates
U
رسیدن
escalated
U
رسیدن
escalate
U
رسیدن
arr
U
رسیدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com