Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
distribute among the creditors in propor
U
به غرماء تقسیم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
winding up an estate
U
تقسیم مال بین غرماء
quando acciderint
U
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
preference
U
تبعیض متقلبانه بین غرماء
preferences
U
تبعیض متقلبانه بین غرماء
rank as creditor
U
داخل در غرماء شخص ورشکسته شدن
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
hierarchy of claims
U
اعلام تصفیه ورشکستگی دستور پرداخت مطالبات غرماء تاجر ورشکسته
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fractions
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fraction
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
divides
U
تقسیم کردن
separated
U
تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن
administers
U
تقسیم کردن
separate
U
تقسیم کردن
shared
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
administered
U
تقسیم کردن
administer
U
تقسیم کردن
share
U
تقسیم کردن
separates
U
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
to share out
U
تقسیم کردن
distributes
U
تقسیم کردن
aminister
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
compartments
U
تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن
compart
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
intersect
U
تقسیم کردن
intersected
U
تقسیم کردن
shares
U
تقسیم کردن
divide
U
تقسیم کردن
tierce
U
به سه قسمت تقسیم کردن
shires
U
به استان تقسیم کردن
shire
U
به استان تقسیم کردن
thirds
U
به سه بخش تقسیم کردن
third
U
به سه بخش تقسیم کردن
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
fractionalize
U
تقسیم بجزء کردن
sector
U
جزء تقسیم کردن
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
pull one's weight
<idiom>
U
کارها را تقسیم کردن
whack up
U
تقسیم به سهام کردن
graduates
U
تقسیم بندی کردن
partitions
U
تقسیم افراز کردن
graduate
U
تقسیم بندی کردن
compartmentation
U
تقسیم بندی کردن
lot
U
تقسیم بندی کردن
graduating
U
تقسیم بندی کردن
fractionize
U
تقسیم بجزء کردن
partition
U
تقسیم افراز کردن
sectors
U
جزء تقسیم کردن
canton
U
به بخش تقسیم کردن
break down
U
تقسیم بندی کردن
cantons
U
به بخش تقسیم کردن
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
rank as creditor in the estates of a
U
داخل در غرماء شدن ورشکسته شدن
apportion
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
gerrymander
U
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
comparmentalize
U
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalized
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot
U
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
compartmentalizes
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
divisions
U
بخش رسته تقسیم کردن
compartmentalising
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocates
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
compartmentalises
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
allocate
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
lot
U
کالا بقطعات تقسیم کردن
pottion
U
تقسیم کردن سهم دادن از
distributes
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
to d. with others
U
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
dichotomize
U
بدو بخش تقسیم کردن
quadrat
U
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
split
U
ترک برداشتن تقسیم کردن
admeasure
U
سهم دادن تقسیم کردن
division
U
بخش رسته تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
apportioned
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportioning
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportions
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
distributing
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
syllabify
U
تقسیم به هجای مقطع کردن
parcel
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcels
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
balkanize
U
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect
U
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
quarter
U
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
partitions
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal
U
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
dispart
U
تقسیم شدن هدف گیری کردن
partition
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
batch
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
reputed owner
U
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
imputes
U
تقسیم کردن متهم کردن
impute
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
U
تقسیم کردن متهم کردن
hyphen
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
terrtorialize
U
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
segment
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segments
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
factorize
U
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphen
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphens
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
B register
U
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
admensuration
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
allocating
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
allocates
U
تقسیم
allotment
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
cleavages
U
تقسیم
allotments
U
تقسیم
allocate
U
تقسیم
distributions
U
تقسیم
sharing
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
repartition
U
تقسیم
division
U
تقسیم
branch
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
branches
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
dispensations
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
divide exception
U
خطای تقسیم
demultiplexer
U
تقسیم کننده
division of labor
U
تقسیم کار
allotment
U
پخش تقسیم
divider
U
پرگار تقسیم
dichotomies
U
تقسیم به دو بخش
delay allowance
U
زمان تقسیم
dividing
U
تقسیم بندی
division line
U
خط تقسیم شده
load distribution
U
تقسیم بار
division check
U
ازمایش تقسیم
divisibility
U
قابلیت تقسیم
divisional
U
مربوط به تقسیم
line graduation
U
تقسیم بندی خط
busbar
U
جعبه تقسیم
go halves
<idiom>
U
تقسیم مساوی
graduates
U
بدرجات تقسیم
divisible
U
قابل تقسیم
division sign
U
نماد تقسیم
sortition
U
تقسیم با قرعه
short division
U
تقسیم باختصار
sharing the market
U
تقسیم بازار
indistributable
U
تقسیم نشدنی
clastic
U
تقسیم شونده
graduating
U
بدرجات تقسیم
hyphenation
U
تقسیم کلمه
partition function
U
تابع تقسیم
divisions of labour
U
تقسیم کار
divider
U
تقسیم کننده
divisive
U
تقسیم کننده
severability
U
قابلیت تقسیم
allotments
U
پخش تقسیم
division of labour
U
تقسیم کار
graduate
U
بدرجات تقسیم
regionalism
U
تقسیم کشوربنواحی
divided
U
تقسیم شده
division
U
تقسیم
[ریاضی]
subdivision
U
تقسیم مجدد
fifty fifty
U
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
U
تقسیم بالمناصفه
fire distribution
U
تقسیم اتش
meiosis
U
تقسیم سلولی
autotomy
U
تقسیم خودبخود
water point
U
نقطه تقسیم اب
distributing box
U
جعبه تقسیم
distribution box
U
جعبه تقسیم
distribution coefficient
U
ضریب تقسیم
parting
U
تقسیم تجزیه
partings
U
تقسیم تجزیه
frequency distribution
U
تقسیم فرکانس
subdivisions
U
تقسیم مجدد
divisions
U
عمل تقسیم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com