Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
call to order
U
به حفظ انتظام دعوت کردن نظم مجلسی را برقرار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
establishing
U
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establish
U
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
establishes
U
برقرار کردن احراز کردن ثابت یا پابرجاکردن
proposition
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositions
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioned
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
propositioning
U
پیشنهاد کردن به دعوت بمقاربت جنسی کردن
talk
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks
U
صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
induct
U
برقرار کردن
set up
U
برقرار کردن
inducts
U
برقرار کردن
inducting
U
برقرار کردن
inducted
U
برقرار کردن
appoint
U
برقرار کردن منصوب کردن
appoints
U
برقرار کردن منصوب کردن
institutes
U
برقرار کردن تاسیس کردن
instituted
U
برقرار کردن تاسیس کردن
instituting
U
برقرار کردن تاسیس کردن
institute
U
برقرار کردن تاسیس کردن
reinstated
U
دوباره برقرار کردن
reinstating
U
دوباره برقرار کردن
reinstate
U
دوباره برقرار کردن
reintegrate
U
مجددا برقرار کردن
reinstall
U
دوباره برقرار کردن
communicate
ارتباط برقرار کردن
reinstates
U
دوباره برقرار کردن
safety
U
برقرار کردن تامین
to make a connection
U
رابطه ای برقرار کردن
to induct into a seat
U
در جایی برقرار کردن
bids
U
امر کردن دعوت کردن
bid
U
امر کردن دعوت کردن
ask
U
دعوت کردن
asks
U
دعوت کردن
convocate
U
دعوت کردن
asked
U
دعوت کردن
invites
U
دعوت کردن
to invite
[to]
U
دعوت کردن
[به]
asking
U
دعوت کردن
to call in
U
دعوت کردن
invited
U
دعوت کردن
invite
U
دعوت کردن
To bring about a reconciliation.
U
آشتی دادن ( برقرار کردن )
To establish( make) contact.
U
تماس دایر ( برقرار ) کردن
instate
U
برقرار کردن منصوب نمودن
to proffer an invitation
U
رسما دعوت کردن
establishment
U
محل کار برقرار کردن قرارگاه
touch
U
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
establishments
U
محل کار برقرار کردن قرارگاه
touches
U
تماس برقرار کردن با چیزی با انگشتان
telecommuting
U
ارتباط برقرار کردن راه دور
to throw down the glove
U
بجنگ تن بتن دعوت کردن
to fling down the gauntlet
U
بجنگ تن بتن دعوت کردن
To cancel ( an invitation , a passport, a cheque).
U
باطل کردن (دعوت ،گذرنامه ،چک )
invite to tender
U
دعوت به مناقصه یا مزایده کردن
stabilization
U
برقرار کردن تعادل یاثبات گلوله در مسیر
to bechon to a person to come
U
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to take a rain check
[ raincheck]
on an offer
[American E]
U
رد کردن درخواستی و قول دعوت بعدی
have over
<idiom>
U
شخصی را به خانه خود دعوت کردن
treat someone
<idiom>
U
پول کسی را پرداختن ،دعوت کردن
convoke
U
برای تشکیل جلسه وشورایاکمیسیون دعوت کردن
connectivity
U
توانایی یک وسیله برای ارتباط برقرار کردن باسایر وسیله ها و ارسال اطلاعات
conferencing
U
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
quamdiu bene se gesserit
U
تا زمانیکه تخلفی نکند منظور برقرار کردن حق انتفاع است برای کسی به این شرط که تا از شروط عقدتخلف نکند تصرفش ادامه داشته باشد
kelter or kilter
U
انتظام
disciplining
U
انتظام
regularization
U
انتظام
disciplines
U
انتظام
discipline
U
انتظام
regvlarity
U
انتظام
kelter
U
انتظام اماده
cosmologies
U
فلسفه انتظام گیتی
cosmosarel chaos
U
انتظام و هرج و مرج
cosmology
U
فلسفه انتظام گیتی
cosmologic
U
وابسته به فلسفه انتظام گیتی
cosmological
U
وابسته به فلسفه انتظام گیتی
chamber music
U
موسیقی مجلسی
china rose
U
خطمی مجلسی
dyarchy
U
سیستم دو مجلسی
parliamentary language
U
زبان مجلسی
parliamentary seat
U
جای مجلسی
armchair psychology
U
روانشناسی مجلسی
parliamentary
U
مجلسی پارلمانی
parliamentary seat
U
صندلی مجلسی
chamber orchestra
U
ارکستر مجلسی
chamber orchestras
U
ارکستر مجلسی
monthly rose
U
خطمی مجلسی
to resign one's seat
U
از جای مجلسی خود کناره گرفتن
despatches
U
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatch
U
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
unicameral
U
دارای یک مجلس مقننه سیستم پارلمانی یک مجلسی
dispatched
U
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatching
U
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
dispatches
U
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
despatched
U
عمل ارسال داده یا اطلاع یا پیام به مجلسی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
undisciplined
U
تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
confirmed
U
برقرار
indefeasible
U
برقرار
on
U
برقرار
established
U
برقرار
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
to set in
U
برقرار شدن
enactor
U
برقرار کننده
to install oneself in a place
U
در جایی برقرار شدن
maintains
U
نگهداشتن برقرار داشتن
maintained
U
نگهداشتن برقرار داشتن
maintain
U
نگهداشتن برقرار داشتن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
bidding
U
دعوت
summonsing
U
دعوت
calling
U
دعوت
summon
U
دعوت
summons
U
دعوت
summoned
U
دعوت
invitation
U
دعوت
invitations
U
دعوت
summonses
U
دعوت
summonsed
U
دعوت
invitation to treat
U
دعوت به مذاکره
invitatory
U
متضمن دعوت
invitation to tender
U
دعوت به مناقصه
conference call
U
دعوت به سخنرانی
challenges
U
دعوت بجنگ
letter of invitation
U
رقعه دعوت
convocator
U
دعوت کننده
invitation to tender
U
دعوت به مزایده
challenged
U
دعوت بجنگ
challenge
U
دعوت بجنگ
invitation to treat
U
دعوت به معامله
uninvited
U
دعوت نشده
boarding call
U
دعوت به بازدید
letter of invitation
U
دعوت نامه
callers
U
دعوت کننده
unbidden
U
دعوت نشده
caller
U
دعوت کننده
invitee
U
شخص دعوت شده
I am invited tonight of all nights .
U
دعوت شدم آن هم امشب
tender notice
U
اگهی دعوت به مناقصه
defiance
U
دعوت به جنگ بی اعتنایی
combined communication board
U
هیئت برقرار کننده ارتباط درستادهای مرکب
We finally succeed in making a radio contact.
U
عاقبت توانستیم یک تماس رادیویی برقرار کنیم
gauntlet
U
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
to crash in
[to a party]
U
بدون دعوت وارد شدن
to barge in
U
بدون دعوت وارد شدن
gauntlets
U
دستکش اهنی دعوت بمبارزه
rain check
U
نوید یا قول دعوت بعدی
circuits
U
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
female
U
سوراخی که سوزنی وارد آن میشود تا اتصال برقرار شود
initialled
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialling
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
circuit
U
مداری که امکان ارتباط داده دو جهته برقرار میکند
initial
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialing
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initialed
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
initials
U
موقعیتی که باید پیش از انجام یک تابع برقرار باشد
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
I accept your invitation most gratefully . I accept your invitation and regard it as a favour .
U
دعوت شما را با منت قبول می کنم
call a metting
U
تعیین وقت و دعوت برای جلسه
gantelope
U
باند برای دست دعوت به مبارزه
gantlope
U
باند برای دست دعوت به مارزه
I'd like to ask her out.
U
من دوست داشتم او
[زن]
را به بیرون دعوت کنم.
crash the gate
<idiom>
U
بی دعوت رفتن ،پابرهنه وسط پریدن
to disinvite somebody from an event
U
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
to withdraw the invitation to an event
U
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
reveals
U
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
revealed
U
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
reveal
U
نمایش اطلاعاتی که پنهان شده بودند پس ازاینکه شرط برقرار شد
pact
U
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
pacts
U
قاعده عمومی و مطلقی را برقرار وخود را ملزم به رعایت ان می کنند
plugs
U
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plugging
U
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
plug
U
اتصالی که وارد سوکت میشود تا اتصال الکتریکی برقرار کند
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
gatecrashers
U
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
pax britannica
U
اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
please reply
U
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
repondez s'il vous plait
[RSVP]
U
لطفا پاسخ بدهید
[به دعوت نوشته شده ای]
gatecrasher
U
کسیکه به محفلی که در آن دعوت نشده است میرود
raise a fuss
<idiom>
U
قول برای تکرار دعوت درتاریخی دیگر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com