English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 138 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
minimization U به حداقل رسانیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
minimim wage law U قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range U حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system U سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
depleting U به ته رسانیدن
depleted U به ته رسانیدن
deplete U به ته رسانیدن
depletes U به ته رسانیدن
finish U بپایان رسانیدن
remitting U پول رسانیدن
remit U پول رسانیدن
remits U پول رسانیدن
to put to death U بقتل رسانیدن
to follow out U بپایان رسانیدن
to do harm U زیان رسانیدن
insolate U درافتاب رسانیدن
dont U بپایان رسانیدن
d. of a message U رسانیدن پیغام
maximization U به حداکثر رسانیدن
finishes U بپایان رسانیدن
disserve U ازار رسانیدن
remitted U پول رسانیدن
give assent to U به توشیح ملوکانه رسانیدن
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
profit maximization U به حداکثر رسانیدن سود
utility maximization U به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
to do somebody harm U به کسی زیان رسانیدن
dost U بپایان رسانیدن تمام کردن
proves U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
achieving U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves U انجام دادن بانجام رسانیدن
prove U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
proved U استدلال کردن به اثبات رسانیدن
achieved U انجام دادن بانجام رسانیدن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
not to have a prayer of achieving something U کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
minimum U حداقل
min U حداقل
minims U حداقل
minimal U حداقل
minimally U حداقل
minimum stock level U حداقل
minim U حداقل
minimum price U حداقل قیمت
global minimum U حداقل مطلق
price floor U حداقل قیمت
least price U حداقل قیمت
least cost U حداقل هزینه
minimized U به حداقل رساندن
minimum elevation U حداقل درجه
minimum range U حداقل برد
minimum size U اندازه حداقل
minimum wage U حداقل دستمزد
neap tide U جذر و مد حداقل اب
minimum charge U حداقل قیمت
relative minimum U حداقل نسبی
minimum charge U حداقل هزینه
minimizing U به حداقل رساندن
trough U حداقل موج
minim U وابسته به حداقل
minimizes U به حداقل رساندن
troughs U حداقل موج
minims U وابسته به حداقل
minimize U به حداقل رساندن
danger warning level U حداقل موجودی
minimising U به حداقل رساندن
minimum U حداقل کمینه
base wage rate U حداقل دستمزد
minimised U به حداقل رساندن
bottom price U حداقل قیمت
minimises U به حداقل رساندن
minimum standard of living U حداقل سطح زندگی
minimum mortality U حداقل مرگ و میر
least squares estimates U براورد حداقل مربعات
reduced strenght U حداقل استعداد جنگی
minimum elevation U حداقل ارتفاع لوله
thermal resolution U حداقل سنجش حرارت
maximum and minimum thermometer U گرماسنج حداقل و حداکثر
cost minimization U حداقل کردن هزینه
least cost combination U ترکیب حداقل هزینه
thermal resolution U حداقل اختلاف حرارت
minimum subsistence level U سطح حداقل معیشت
amphiploid U دارای حداقل کرموسوم ارثی
pilot line production U تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
ordinary least square method U روش حداقل مربعات معمولی
short term U حداقل مدت تنبیه و زندانی
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something U حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
two stage least squares method U روش حداقل مربعات دومرحلهای
cut off ratio U حداقل نرخ قابل قبول
on the deck U پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
double amplitude peak value U مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
meantide U حداقل جذر و مدهای اب دریا
extremum U حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
minimum down payment U حداقل میزان پیش پرداخت
minimum elevation U حداقل درجه مربوط به مانع
neap U حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
minimum clearance U حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew U حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
efficiency point U حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
at a [the] minimum <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
at least [no less than] [not less than] <adv.> U کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
protoxide U ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
civilian supply U امور اماد غیرنظامی رسانیدن اماد به غیرنظامیان در منطقه
bridge U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
discrimination U حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
weighted least square method U روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
sale maximization U به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
limit velocity U حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
perigee U نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
probit U واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
aces U رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
wed thickness U حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
team roping U مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
ace رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
three stage least squares method U روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws U قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed U حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
to be all gone U خالی شدن [به ته رسانیدن] [مصرف شدن ] [تمام شدن]
optimal merge tree U نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
pilot line operation U کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
optimum schedule U مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
mobilization base U حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
neap tide U کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
contra preferentum rule U درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
last price U اخرین قیمت حداقل قیمت
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
pareto criterion U ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
bingo U علامت رمز برای اعلام حداقل سوخت برای فرود علامت رمزابلاغ فرود در فرودگاه یدکی
reserve price U قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
subsistence theory of wages U نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
natural rate hypothesis U فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
early time U زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com