Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
bushbaby
U
گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
bushbabies
U
گونههای نخستیان میمون مانند جنگلهای حارهی افریقا از تیرهی Galagidae که شبگرد هستند و چشمان درشت و دم پرپشت و جارو مانند دارند
lamellate
U
لایه مانند ورقه مانند
fossiliferous
U
فسیل مانند سنگواره مانند
confederacy
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
case
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
events
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
event
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
league
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
tide
U
اتفاق افتادن
it happened
U
اتفاق افتاد
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
hap
U
اتفاق افتادن
casualist
U
معتقد به اتفاق
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
betide
U
اتفاق افتادن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
consensus
U
اتفاق اراء
occurring
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
befalling
U
اتفاق افتادن
fall out
U
اتفاق افتادن
befalls
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
confederative
U
اتفاق کننده
come to pass
U
اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
occur
U
اتفاق افتادن
disunion
U
عدم اتفاق
occurred
U
اتفاق افتادن
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
come about
U
اتفاق افتادن
chanced
U
اتفاق افتادن
chancing
U
اتفاق افتادن
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
act of God
U
اتفاق قهری
acts of God
U
اتفاق قهری
unanimously
U
به اتفاق اراء
befall
U
اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق اراء
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
unison
U
اتحاد اتفاق
chance
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
supervention
U
اتفاق ناگهانی
adjustable wheel
U
چرخ تنظیم پذیر
[مانند بلندی]
[چرخ تطبیق پذیر]
[مانند نوع جاده]
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
cry over spilt milk
<idiom>
U
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
interrupt
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
concert of europe
U
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
U
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
fluke
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
U
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
flukes
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
cyclic
U
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocols
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
russian revolution
U
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
latest event time
U
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
coincidence circuit
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence element
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
french revolution
U
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
coalitions
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
encephaloid
U
مخ مانند
plumelike
U
پر مانند
analog
U
مانند
and so on
U
و مانند ان
filiform
U
نخ مانند
anthoid
U
گل مانند
etcetera
U
و مانند ان
inapproachable
U
بی مانند
inimitable
U
بی مانند
after the example of
U
مانند
capitate
U
مانند سر
plumose
U
پر مانند
liplike
U
لب مانند
analogous
U
مانند
mammilliform
U
مانند
tougher
U
پی مانند
tough
U
پی مانند
capillaceous
U
مانند نخ
lambdoid
U
مانند
frothy
U
کف مانند
fulidal
U
اب مانند
toughest
U
پی مانند
arundinaceous
U
نی مانند
argillaceous
U
رس مانند
pipelike
U
نی مانند
aquiform
U
اب مانند
penniform
U
پر مانند
floriform
U
گل مانند
fluty
U
نی مانند
gypsiferous
U
گچ مانند
argillaceous
U
گل مانند
mammilary
U
مانند
myrtle formed
U
اس مانند
goatish
U
بز مانند
unprecedentedly
U
بی مانند
foggy
U
مانند مه
reediest
U
نی مانند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com