Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
cyclic
U
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
coincidence element
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence circuit
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
it occurs twice a day
U
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
vlsi
U
مجتمع سازی درمقیاس بسیار بزرگ تجمع مقیاس بسیار وسیع
infinity
U
حجم بسیار بسیار بزرگ که از بیشترین حد تصور هم بزرگتر باشد
super-
U
کامپیوتر main Frame بسیار قوی برای عملیات ریاضی بسیار سریع
the curtain falls
U
پرده میافتد
f. come f.served
U
رودتر راه میافتد
gutter ball
U
گویی که به شیار میافتد
processionist
U
کسیکه با دستهای راه میافتد
lineball
U
توپی که روی خط میافتد و قبول نیست
chippie
U
ضربه کوتاه هوایی که به سوراخ میافتد
foot pedal switch
سوئیچی که با پدال پایی بکار میافتد.
lenght
U
ضربهای که توپ روی دیوارعقب میافتد
heavy
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heaviest
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavies
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
heavier
U
گوی سریع که نزدیک دروازه میافتد
netball
U
توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
air operated tipping gear
U
چرخ دندهای که با فشار هوابه کار میافتد
butterfingers
U
کسی که چیز زود از دستش میافتد و میشکند
u.h.f.
U
بسامد بسیار بسیار زیاد
ultra high frequency
U
بسامد بسیار بسیار زیاد
hole in one
U
گوی ضربه خورده از نقطه اغاز که به سوراخ میافتد
yorker
U
توپی که نزدیک پای توپ زن میافتد و زدن ان مشکل است
cray
U
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
quartz clock
U
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
state-of-the-art
U
بسیار پیشرفته یا از نظر تکنیکی بسیار پیشرفته
an intercurrent disease
U
ناخوشی که توی ناخوشی دیگر میافتد
occurrence
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
case
U
اتفاق
event
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
league
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
events
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
chances
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
spigot
U
لب لوله که در لوله دیگری جا میافتد
consensus
U
اتفاق اراء
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
casualist
U
معتقد به اتفاق
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
come about
U
اتفاق افتادن
come to pass
U
اتفاق افتادن
confederative
U
اتفاق کننده
acts of God
U
اتفاق قهری
act of God
U
اتفاق قهری
occur
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
occurring
U
اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
befall
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
befalling
U
اتفاق افتادن
betide
U
اتفاق افتادن
unison
U
اتحاد اتفاق
chancing
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
chanced
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
chance
U
اتفاق افتادن
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
supervention
U
اتفاق ناگهانی
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
befalls
U
اتفاق افتادن
fall out
U
اتفاق افتادن
it happened
U
اتفاق افتاد
tide
U
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
unanimously
U
به اتفاق اراء
unanimity
U
اتفاق اراء
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
disunion
U
عدم اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
hap
U
اتفاق افتادن
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk
<idiom>
U
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
concert of europe
U
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
U
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
fluke
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
flukes
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
U
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
protocols
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocol
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
latest event time
U
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
russian revolution
U
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
lashongs
U
بسیار
precious
U
بسیار
out and a way
U
بسیار
far
U
بسیار
no end of
U
بسیار
not a lettle
U
بسیار
multiped
U
بسیار پا
an abundance of
U
بسیار
oftentimes
U
بسیار
far and away
U
بسیار
many
U
بسیار
longeval
U
بسیار زی
mickle
U
بسیار
mickle or muckle
U
بسیار
by far
U
بسیار
ever so
U
بسیار
beastby
U
بسیار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com