English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
hulk U بزرگ بنظر رسیدن
hulks U بزرگ بنظر رسیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
face value <idiom> U بنظر با ارزش رسیدن
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
in my opinion U بنظر من
seems U بنظر امدن
looking U بنظر اینده
beseem U بنظر امدن
seem U بنظر امدن
purport U بنظر امدن
purported U بنظر امدن
seemed U بنظر امدن
purporting U بنظر امدن
purports U بنظر امدن
look black U متغیر بنظر امدن
he looks brave U او شجاع بنظر میرسد
it sounds false U دروغ بنظر میرسد
blurs U نامشخص بنظر امدن
blurring U نامشخص بنظر امدن
blur U نامشخص بنظر امدن
on end <idiom> U بنظر به پایان رسیده
So it appears ( looks , seems ) that … U اینطور بنظر می آید که ...
blurred U نامشخص بنظر امدن
beseem U مناسب بنظر امدن
Playing football is not my idea of fun . U فوتبال هم بنظر من تفریح نشد
She has a foreign appearance. U ظاهرش خارجی بنظر می آید
to lool black U خشمگین یا متغیر بنظر امدن
the price was not reasonable U بهای ان معقول بنظر نمیرسید
To bring something to someones notice ( attention ) . U چیزی را بنظر کسی رساندن
He seems to be a level – headed ( rational and knowledgeale ) boss . U رئیس فهمیده ای بنظر می رسد ( می آید )
may it please your excellency U اگر بنظر جنابعالی خوش ایندباشد
The two parties seem irreoncilable. U طرفین آشتی راناپذیر بنظر می رسند ت
He seems to have a vulgar tongue. U آدم دهن دریده ای بنظر می آید
He is a capable man . he is a man of ability . بنظر او یک میلیارد تومان بی قابل [ناقابل] است
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
My grandparents are six feet under. <idiom> U پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania U مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
turn the tide <idiom> U چیزی که بنظر شکست خورده بود به پیروزی رساندن
objectify U بنظر اوردن بصورت مادی و خارجی مجسم کردن
you do not seem well U گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
macropterous U دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
big game U صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
fossil U آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
museum piece U آدم پیر [پدر بزرگ ] [مادر بزرگ]
long shot <idiom> U شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
grandam U مادر بزرگ ننه بزرگ
so large U چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandparents U پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent U پدر بزرگ یا مادر بزرگ
dark bulb U نوعی لامپ اشعه کاتدی که هنگام خاموش بودن سیاه بنظر می رسد و به تصاویرویدئویی وضوح خوبی میدهد
cray U نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
this story is improbable U این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
come U رسیدن
attaining U رسیدن
escalated U رسیدن
escalate U رسیدن
peer U رسیدن
light or lighted U رسیدن
arriving U رسیدن
arrives U رسیدن
maturate U رسیدن
catch up U رسیدن به
land U رسیدن
aims U رسیدن
overtakes U رسیدن به
to fetch up U رسیدن
aimed U رسیدن
aim U رسیدن
escalating U رسیدن
to get at U رسیدن به
escalates U رسیدن
arrived U رسیدن
arrive U رسیدن
run up U رسیدن
to see to U رسیدن
accede U رسیدن
befell U در رسیدن
befalls U در رسیدن
befalling U در رسیدن
arrival U رسیدن
befallen U در رسیدن
befall U در رسیدن
overtaken U رسیدن به
take in (money) <idiom> U رسیدن
acceded U رسیدن
comes U رسیدن
peered U رسیدن
peering U رسیدن
arr U رسیدن
attain U رسیدن
attained U رسیدن
attains U رسیدن
acceding U رسیدن
accedes U رسیدن
overtake U رسیدن به
to come to a he U رسیدن
reach U رسیدن
reach U رسیدن به
approach U رسیدن
getting U رسیدن
gets U رسیدن
to catch up U رسیدن به
reaches U رسیدن به
expire U به سر رسیدن
to d. up with U رسیدن به
to come by U رسیدن
accru U رسیدن
approached U رسیدن
approaches U رسیدن
reached U رسیدن به
reaching U رسیدن به
reaches U رسیدن
get at U رسیدن به
reached U رسیدن
attaint U رسیدن به
get U رسیدن
to come to hand U رسیدن
reaching U رسیدن
over- U به انتها رسیدن
cubes U بقوه سه رسیدن
mature U به حد کمال رسیدن
deduction U از کل به جزء رسیدن
taper off <idiom> U کم کم به آخر رسیدن
run out U باخر رسیدن
peaking U به قله رسیدن
peter U بپایان رسیدن
to come to an end U بپایان رسیدن
land vi U بزمین رسیدن
matures U به حد کمال رسیدن
over U به انتها رسیدن
strike oil U به نفت رسیدن
to the wall <idiom> U به آخر خط رسیدن
to the eye <idiom> U به نظر رسیدن
peak U به قله رسیدن
peaks U به قله رسیدن
to come to a point U بنوک رسیدن
wrap up U به نتیجه رسیدن
pull up with U به چیزی رسیدن
at the end of one's rope <idiom> U به آخرخط رسیدن
to a greatness U به بزرگی رسیدن
on station U رسیدن به هدف
outjockey U در رسیدن پوشاندن
to be late U دیر رسیدن
to be duly punished for U به کیفر ..... رسیدن
overgo U رسیدن به گذشتن
makes U رسیدن به ساخت
make U رسیدن به ساخت
pull up to U به چیزی رسیدن
receives U رسیدن پذیرفتن
To reach ones destination. U بمقصد رسیدن
receive U رسیدن پذیرفتن
Welcome back. U رسیدن بخیر
to attain on's majority U بحدرشد رسیدن
consummating U بوصال رسیدن
consummates U بوصال رسیدن
consummated U بوصال رسیدن
to come to a end U به پایان رسیدن
to be approved U به تصویب رسیدن
last straw <idiom> [به آخر خط رسیدن]
have it <idiom> U به جواب رسیدن
get on in years <idiom> U به سن پیری رسیدن
get hold of (something) <idiom> U به مالکیت رسیدن
down to the wire <idiom> U به آخر خط رسیدن
dead end <idiom> U به آخرخط رسیدن
come to the point <idiom> U به نکتهاصلی رسیدن
come to terms <idiom> U به موافقت رسیدن
cube U بقوه سه رسیدن
to reach a place U بجایی رسیدن
meet of approval of U به تصویب ..... رسیدن
consummate U بوصال رسیدن
descend U به ارث رسیدن
come about U بانجام رسیدن
to round into a man U بمردی رسیدن
to pay the penalty of U بسزای .... رسیدن
fetch up U به نتیجه رسیدن
to turn out U به پایان رسیدن
to meet the a of U به تصویب رسیدن
descends U به ارث رسیدن
to draw to an end U بته رسیدن
strand U مسیر رسیدن
finish U به انتها رسیدن
finishes U به انتها رسیدن
handed down U به تواتر رسیدن
grow up U به سن بلوغ رسیدن
to fall due U موعد رسیدن
reach an agreement U به توافق رسیدن
forereach U فرا رسیدن
to draw level U بحریف رسیدن
come down by inheritance U به ارث رسیدن
vanish U به صفر رسیدن
vanished U به صفر رسیدن
to strike oil U بنفت رسیدن
vanishes U به صفر رسیدن
to go round U به همه رسیدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com