Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 160 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
cyclic
U
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
unanimously
U
به اتفاق اراء
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
unanimity
U
اتفاق اراء
coalition
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalitions
U
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
occurrence
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
tide
U
اتفاق افتادن
accident
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
fluke
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
fluke
U
اتفاق
flukes
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
flukes
U
اتفاق
case
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
occur
U
اتفاق افتادن
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurring
U
اتفاق افتادن
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs
U
اتفاق افتادن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
befall
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
befalling
U
اتفاق افتادن
befalls
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
league
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
unison
U
اتحاد اتفاق
chance
U
اتفاق افتادن
chance
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق افتادن
chanced
U
اتفاق
chances
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق افتادن
chancing
U
اتفاق
act of God
U
اتفاق قهری
acts of God
U
اتفاق قهری
event
U
اتفاق
events
U
اتفاق
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
consensus
U
اتفاق اراء
confederacies
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
interrupt
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
confederation
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
protocol
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
protocols
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
accidence
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
betide
U
اتفاق افتادن
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
casualist
U
معتقد به اتفاق
coincidence circuit
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
coincidence element
U
مدار الکترونیکی که یک سیگنال خروجی تولید میکند وقتی که دو ورودی همزمان اتفاق میافتد یا دو کلمه دودویی معادل باشند
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
come about
U
اتفاق افتادن
come to pass
U
اتفاق افتادن
Other Matches
togtherness
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
supervention
U
اتفاق ناگهانی
confederative
U
اتفاق کننده
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
disunion
U
عدم اتفاق
fall out
U
اتفاق افتادن
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
hap
U
اتفاق افتادن
it happened
U
اتفاق افتاد
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
to play itself out
U
اتفاق افتادن
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
cry over spilt milk
<idiom>
U
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
concert of europe
U
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
U
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
U
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
russian revolution
U
وقایعی که در فاصله سالهای 5091 تا 7191 درروسیه اتفاق افتاد و بالاخره به تشکیل دولت سوسیالیستی در ان کشور منجر شد
latest event time
U
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
french revolution
U
انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
it occurs twice a day
U
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com