English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
stall U برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
stalling U برای چند لحظه ازسرعت موج سواری کاستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
compensator U وسیلهای برای کاستن لگداسلحه
i am afriad U برای کاستن ازاثرخبری که به کسی می دهند به کار می برند
webbing U نوارهای داخل کلاهخود برای کاستن فشار ضربه
snapshot U 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
snapshots U 1-ضبط وضعیتهای کامپیوتر در یک لحظه . 2-ذخیره سازی محتوای صفحه پر در حافظه اصلی در یک لحظه
pull the pace U جلوافتادن و در نتیجه کاستن از فشار هوا برای نفرات عقب
junk surf U امواج نامناسب برای موج سواری
saddle bronc riding U سواری بر اسب وحشی برای 01 ثانیه
zero hour U لحظه شروع ازمایشات سخت لحظه بحرانی
this ground rides soft U این زمین برای سواری نرم است
modem U مودم خودکار که در هر لحظه قابل فراخوانی برای دستیابی به سیستم است .گ
bareback riding U سواری بدون زین برای 8ثانیه بر اسب وحشی
dimples U هریک از 633 فرورفتگی کوچک رگی گوی گلف برای کاستن کشش در هوا
dimple U هریک از 633 فرورفتگی کوچک رگی گوی گلف برای کاستن کشش در هوا
gun U تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
skim board U تخته گرد یا مربع مستطیل برای موج سواری در اب کم عمق
guns U تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
wheel sucker U دوچرخه سوار ماهر در ادامه مسیر پشت سر نفر دیگری برای کاستن از فشار هوا
step U اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است
stepping U اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
warm standby U وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
step through U عمل برنامه رفع خطا که برای را خط به خط اجرا میکند تا خطا را در هر لحظه پیدا کند
spoiler U صفحه دراز و باریک روی سطح بالایی هواپیما که برای کاستن سرعت یا اوج گرفتن هواپیما بلند میشود
step frame U استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
decelerating U از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
decelerate U از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
decelerated U از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
decelerates U از سرعت چیزی کاستن کاستن سرعت
lightened U کاستن
lowers U کاستن از
lightening U کاستن
lightens U کاستن
subrtraction U کاستن
lowering U کاستن از
lowered U کاستن از
decrease U کاستن
decreased U کاستن
decreases U کاستن
draw off U کاستن
to fine down U کاستن
to cut down U کاستن از
lower U کاستن از
reduce U کاستن
reduces U کاستن
lighten U کاستن
subtracted U کاستن
disquantity U کاستن
detracts U کاستن
pared U کاستن
lessens U کاستن
abate U کاستن
abated U کاستن
abates U کاستن
rebate U کاستن
rebates U کاستن
discount U کاستن
discounted U کاستن
abating U کاستن
discounting U کاستن
discounts U کاستن
detracting U کاستن
detracted U کاستن
subtracting U کاستن
subtracts U کاستن
extenuatextent U کاستن
to tone down U کاستن
pull down U کاستن
subtract U کاستن
reducing U کاستن
pare U کاستن
lessen U کاستن
detract U کاستن
lessened U کاستن
lessening U کاستن
pares U کاستن
cheapen U ازقیمت کاستن
cheapened U ازقیمت کاستن
cheapens U ازقیمت کاستن
cheapening U ازقیمت کاستن
to currail expensee U از هزینه کاستن
soften U خوابانیدن کاستن
softened U خوابانیدن کاستن
softens U خوابانیدن کاستن
decrement U کاستن پلهای
diminishable U قابل کاستن
abirritate U ازحساسیت کاستن
decompress U ازفشارهوا کاستن
disvalue U ازارزش کاستن
instants U لحظه
stound U لحظه
jiff U یک لحظه
momentarily U لحظه لحظه
momentarily U یک لحظه
instant U لحظه
trice U لحظه
flash U لحظه
flashed U لحظه
minute U ان لحظه
seconds U لحظه
seconding U لحظه
seconded U لحظه
second U لحظه
momently U هر لحظه
in two shakes U در یک لحظه
jiffy U یک لحظه
moments U لحظه
flashes U لحظه
period U لحظه
periods U لحظه
moment U لحظه
simultaneous U در یک لحظه
disaffect U از علاقه و محبت کاستن
allayed U از شدت چیزی کاستن
decline U تنزل کردن کاستن
declining U تنزل کردن کاستن
allay U از شدت چیزی کاستن
declines U تنزل کردن کاستن
allays U از شدت چیزی کاستن
allaying U از شدت چیزی کاستن
declined U تنزل کردن کاستن
live load reduction U کاستن از بار زنده
qualifies U ازبدی چیزی کاستن
shortened U مختصر کردن کاستن
shorten U مختصر کردن کاستن
extenuate U تخفیف دادن کاستن از
unweight U کاستن فشار اسکی
back off U کاستن سرعت در سر پیچ
shortens U مختصر کردن کاستن
pull up U کاستن سرعت اسب
damping U کاستن ازنوسانات دستگاه
qualify U ازبدی چیزی کاستن
instantaneous acceleration شتاب لحظه ای
nick of time <idiom> U درآخرین لحظه
now U در این لحظه
in an instant U دریک لحظه
instance U لحظه مورد
chronoscope U لحظه شمار
takeoffs U لحظه اغازپرش
takeoff U لحظه اغازپرش
instances U لحظه مورد
defuses U خنثی کردن از وخامت کاستن
slowdowns U کاستن سرعت یا میزان چیزی
slowdown U کاستن سرعت یا میزان چیزی
defusing U خنثی کردن از وخامت کاستن
defuse U خنثی کردن از وخامت کاستن
defused U خنثی کردن از وخامت کاستن
devaluate U از ارزش وشخصیت کسی کاستن
to take something off and pric U اندکی از بهای چیزی کاستن
devaluing U از ارزش وشخصیت کسی کاستن
decrement U میزان کاهش کاستن پلهای
devalues U از ارزش وشخصیت کسی کاستن
dispraise U از بهای چیزی کاستن کم گرفتن
devalued U از ارزش وشخصیت کسی کاستن
devalue U از ارزش وشخصیت کسی کاستن
anon U چند لحظه بعد
moment U لحظه گشتاور چرخشی
moments U لحظه گشتاور چرخشی
spot U زمان مختصر لحظه
It was the work of a moment . U کا ریک لحظه بود
spots U زمان مختصر لحظه
last-minute hitch U گیریی در لحظه آخر
He entered at that very moment . U درهمان لحظه وارد شد
derogate U کاستن عمل موهن انجام دادن
shut off U کاستن سرعت پیش از رسیدن به پیچ
from now on <idiom> U درست از همین لحظه به بعد
The moment I set eyes on you. , U از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
zero hour <idiom> U لحظه دقیق حمله درجنگ
double hi U ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double touch U ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
sleep a wink <idiom> U یه لحظه چشم روی هم گذاشتن
ride U سواری
rides U سواری
Woman sitting on the man U کیر سواری
riding U سواری
driving U سواری
kill spring U فرود با کاستن فشار بلندشدن و خم کردن زانو
half U مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
transients U باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
pullout U لحظه بیرون امدن موج سواراز اب
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to go down to the wire <idiom> U تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
Let me think a moment . U بگذارید یک دقیقه ( لحظه ) فکر کنم
transient U باس ولتاژ خیلی کوتاه در یک لحظه
job U کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
If you wI'll wait a moment. U اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
jobs U کارهایی که در هر لحظه در سیستم پردازش می شوند
simultaneous foul U خطای متقابل در یک لحظه واخراج هر دو بازیگر
jumbled U سواری کردن
auto U ماشین سواری
equitation U هنراسب سواری
jumbles U سواری کردن
jumbling U سواری کردن
saddle U سواری کردن
saddler U اسب سواری
saddled U سواری کردن
to take a drive U سواری کردن
jumble U سواری کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com