Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
long division
U
بخش یا تقسیم بزرگ
long divisions
U
بخش یا تقسیم بزرگ
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
partition
U
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions
U
تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
justifies
U
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justify
U
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
justifying
U
تقسیم کلمات بزرگ به درستی به طوری که در انهای خط نصف شوند تاحاشیه سمت راست مستقیم شود
design heuristics
U
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
eutherian
U
مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
Other Matches
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
My grandparents are six feet under.
<idiom>
U
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
U
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
big game
U
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
fossil
U
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
U
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
museum piece
U
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
grandparent
U
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandam
U
مادر بزرگ ننه بزرگ
grandparents
U
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
so large
U
چندان بزرگ بقدری بزرگ
cray
U
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
branches
U
تقسیم
branch
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
cleavage
U
تقسیم
sharing
U
تقسیم
allotments
U
تقسیم
cleavages
U
تقسیم
allocating
U
تقسیم
allocates
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
allocate
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
dispensations
U
تقسیم
division
U
تقسیم
repartition
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
allotment
U
تقسیم
admensuration
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
distributions
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
divide
U
تقسیم کردن
distribution box
U
جعبه تقسیم
splice box
U
جعبه تقسیم
divides
U
تقسیم کردن
divisional
U
مربوط به تقسیم
distribution coefficient
U
ضریب تقسیم
division of labor
U
تقسیم کار
divide exception
U
استثناء تقسیم
divisibility
U
قابلیت تقسیم
division check
U
ازمایش تقسیم
dividable
U
قابل تقسیم
distribution pannel
U
تابلوی تقسیم
divide exception
U
خطای تقسیم
distribution of the estate
U
تقسیم ترکه
division line
U
خط تقسیم شده
distribution of forces
U
تقسیم نیروها
fire distribution
U
تقسیم اتش
line graduation
U
تقسیم بندی خط
load distribution
U
تقسیم بار
market segmentation
U
تقسیم بازار
meiosis
U
تقسیم کاهشی
meiosis
U
تقسیم سلولی
o o line
U
خط تقسیم دیدبانی
to share out
U
تقسیم کردن
partition function
U
تابع تقسیم
quartile
U
تقسیم شده به 4/3و 4/1
divisions of labour
U
تقسیم کار
division of labour
U
تقسیم کار
severability
U
قابلیت تقسیم
sharing the market
U
تقسیم بازار
short division
U
تقسیم باختصار
sortition
U
تقسیم با قرعه
indistributable
U
تقسیم نشدنی
hyphenation
U
تقسیم کلمه
zeradivide
U
تقسیم بر صفر
frequency alloment
U
تقسیم فرکانس
frequency division
U
تقسیم فرکانس
frequency domulipliction
U
تقسیم فرکانس
frequency distribution
U
تقسیم فرکانس
separates
U
تقسیم کردن
separated
U
تقسیم کردن
separate
U
تقسیم کردن
divisible
U
قابل تقسیم
allotments
U
پخش تقسیم
scissor
U
قطع تقسیم
allotment
U
پخش تقسیم
junction boxes
U
جعبه تقسیم
junction box
U
جعبه تقسیم
parting
U
تقسیم تجزیه
water point
U
نقطه تقسیم اب
distributing box
U
جعبه تقسیم
administers
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
compartments
U
تقسیم کردن
subdivision
U
تقسیم مجدد
dividing
U
تقسیم بندی
regionalism
U
تقسیم کشوربنواحی
aminister
U
تقسیم کردن
graduating
U
بدرجات تقسیم
subdivisions
U
تقسیم مجدد
shared
U
تقسیم کردن
share
U
تقسیم کردن
autotomy
U
تقسیم خودبخود
divisions
U
عمل تقسیم
graduates
U
بدرجات تقسیم
divided
U
تقسیم شده
denominators
U
تقسیم کننده
denominator
U
تقسیم کننده
dichotomies
U
تقسیم به دو بخش
dichotomy
U
تقسیم به دو بخش
administer
U
تقسیم کردن
administered
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
divisive
U
تقسیم کننده
divider
U
تقسیم کننده
graduate
U
بدرجات تقسیم
division
U
عمل تقسیم
fifty fifty
U
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
U
تقسیم بالمناصفه
divider
U
پرگار تقسیم
battery bus
U
جعبه تقسیم
shares
U
تقسیم کردن
intersected
U
تقسیم کردن
go halves
<idiom>
U
تقسیم مساوی
distributes
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
partings
U
تقسیم تجزیه
division sign
U
نماد تقسیم
delay allowance
U
زمان تقسیم
clastic
U
تقسیم شونده
distribute
U
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
compart
U
تقسیم کردن
intersect
U
تقسیم کردن
demultiplexer
U
تقسیم کننده
distributing
U
تقسیم کردن
busbar
U
جعبه تقسیم
division
U
تقسیم
[ریاضی]
cross loading
U
تقسیم بارهای هواپیما
proration
U
سرشکنی تقسیم به نسبت
redistribution of force
U
تقسیم مجدد نیروها
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
divisibly
U
بطور قابل تقسیم
undivided profit
U
سود تقسیم نشده
distributions
U
تقسیم ترکه متوفی
distributing mains
U
شبکه تقسیم اصلی
distributed fire
U
اتش تقسیم شده
splitting a window
U
تقسیم بندی پنجره
distribute among the creditors in propor
U
به غرماء تقسیم کردن
diffract
U
باجزاء تقسیم شدن
dial graduation
U
تقسیم بندی درجهای
distribution point
U
نقطه تقسیم اماد
self divison
U
تقسیم خود بخود
denominationalism
U
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
retained profit
U
سود تقسیم نشده
undistributed profits
U
سود تقسیم نشده
residuary legatee
U
باقیمانده ماترک پس از تقسیم
distributed profit
U
سود تقسیم شده
compartmentation
U
تقسیم بندی کردن
cleave
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
U
پیوستن تقسیم شدن
cleaves
U
پیوستن تقسیم شدن
dividend
U
تقسیم شده است
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
frequency dividing network
U
شبکه تقسیم فرکانس
classis
U
تقسیم برحسب طبقه
indivisible
U
غیر قابل تقسیم
break down
U
تقسیم بندی کردن
fractionize
U
تقسیم بجزء کردن
fractionalize
U
تقسیم بجزء کردن
maxwell velocity distribution
U
تقسیم سرعت ماکسول
amitosis
U
یک نوع تقسیم سلولی
amitosis
U
تقسیم مستقیم یاخته
lobulation
U
تقسیم به مقاطع کوچک
amitosis
U
تقسیم ساده یاختهای
balkanization
U
تقسیم بقطعات ریز
dividends
U
تقسیم شده است
karyokinesis
U
مرحله تقسیم سلولی
jack box
U
جعبه تقسیم تلفن
indivisibly
U
بطور غیرقابل تقسیم
degree gradution
U
تقسیم بندی درجهای
bifurcation
U
تقسیم بدو شاخه
partition
U
تقسیم افراز کردن
canton
U
به بخش تقسیم کردن
time slicing
U
تقسیم بندی زمانی
tierce
U
به سه قسمت تقسیم کردن
graduates
U
تقسیم بندی کردن
graduate
U
تقسیم بندی کردن
cantons
U
به بخش تقسیم کردن
trichotomy
U
تقسیم بسه بخش
pull one's weight
<idiom>
U
کارها را تقسیم کردن
graduating
U
تقسیم بندی کردن
thirds
U
به سه بخش تقسیم کردن
lot
U
تقسیم بندی کردن
partitions
U
تقسیم افراز کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com