Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
deferring
U
بتعویق انداختن تاخیرکردن
defers
U
بتعویق انداختن تاخیرکردن
defer
U
بتعویق انداختن تاخیرکردن
reprieving
U
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieve
U
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieved
U
مجازات کسی را بتعویق انداختن
reprieves
U
مجازات کسی را بتعویق انداختن
retards
U
بتعویق انداختن عقب افتاده
retarding
U
بتعویق انداختن عقب افتاده
retard
U
بتعویق انداختن عقب افتاده
adjourned
U
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourn
U
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourning
U
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
adjourns
U
بتعویق انداختن بازی ناتمام ثبت
relegates
U
موکول کردن
relegated
U
موکول کردن
relegating
U
موکول کردن
relegate
U
موکول کردن
deep freeze
U
به بعد موکول کردن
deep freezes
U
به بعد موکول کردن
shelve
U
ببعد موکول کردن
contango
U
به بعد موکول کردن
postponements
U
موکول ببعد کردن
postponement
U
موکول ببعد کردن
shelved
U
ببعد موکول کردن
to put something on the shelf
<idiom>
U
چیزی را به بعد موکول کردن
to lay on the table
U
بوقت دیگر موکول کردن
to put something into cold storage
<idiom>
U
چیزی را به بعد موکول کردن
adjourn
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
U
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
put off
U
ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
to talk out a bill
U
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
postpone
U
بتعویق افتادن
postponing
U
بتعویق افتادن
postpones
U
بتعویق افتادن
postponed
U
بتعویق افتادن
contingents
U
موکول
subjecting
U
موکول به
subjects
U
موکول به
subjected
U
موکول به
dependence
U
موکول
even tual
U
موکول
contingent
U
موکول
dependance
U
موکول
subject
U
موکول به
dependent
U
موکول
dependent
U
عایله موکول به
contingent
U
موکول یا موقوف به
pend
U
موکول بودن
contingents
U
موکول یا موقوف به
conditional
U
موکول مقید
subject to your approval
U
موکول به تصویب شما
eventual
U
موکول بانجام شرطی
adjourning
U
موکول بروز دیگر شدن
adjourned
U
موکول بروز دیگر شدن
adjourns
U
موکول بروز دیگر شدن
adjourn
U
موکول بروز دیگر شدن
esorow
U
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
tossed
U
پرت کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
tosses
U
پرت کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
tossing
U
پرت کردن انداختن
slot
U
انداختن چفت کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
putting
U
تعویض کردن انداختن
put
U
تعویض کردن انداختن
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
slotting
U
انداختن چفت کردن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
slots
U
انداختن چفت کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
toss
U
پرت کردن انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
taunt
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunted
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
stall
U
متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
shunts
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunting
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
shunt
U
ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown .
U
گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
taunted
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
to start
U
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
taunts
U
دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
tantalized
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalize
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switches
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
To take away someones living .
U
کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
tantalised
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalises
U
وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switched
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch
U
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com