Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
inefficiently
U
با نداشتن قابلیت بیفایده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
of no a
U
بیفایده
vain
U
بیفایده
ineffective
U
بیفایده
go around in circles
<idiom>
U
بیفایده
inutile
U
بیفایده
insalutary
U
بیفایده
ineffetual
U
بیفایده
ineffectual
U
بیفایده
to run one's head aginst a w
U
کوشش بیفایده کردن
white elephant
<idiom>
U
ثروت یا مالکیت بیفایده
interoperability
U
قابلیت همکاری با قسمتها یایکانهای دیگر قابلیت تعمیم کار یک یکان
range resolution
U
قابلیت رادار برای تعیین مسافت اشیای مختلف قابلیت تفکیک بردی
wear out
<idiom>
U
پوشیدن چیزی تا کاملا بیفایده شود
do a job on
<idiom>
U
بیفایده وزشت نشان دادن چیزی
elasticity
U
خاصیت فنری قابلیت ارتجاع و خم شدن قابلیت انعطاف
airmobility
U
قابلیت حمل به وسیله هوارو قابلیت تحرک هوایی
swimming capability
U
قابلیت شناوری یا غوطه وری در اب قابلیت عبور از اب
flotation
U
قابلیت شناوری یک خودرو قابلیت غوطه وری در اب
serviceability
U
قابلیت استفاده مجدد قابلیت به کار بردن
electromagnetic compatability
U
قابلیت انطباق الکترومغناطیسی قابلیت کارهماهنگ الکتریکی
commensurability
U
قابلیت قیاس قابلیت اندازه گیری
accession
U
قابلیت دسترسی قابلیت اجرا و انجام
ductility
U
قابلیت کشش قابلیت تورق
reflectance
U
قابلیت بازتاب قابلیت انعکاس
strain hardenability
U
قابلیت سخت گردانی کششی قابلیت سخت گردانی تغییربعدی قابلیت سخت گردانی سرد
lackvt
U
نداشتن
lack
U
نداشتن
want
U
نداشتن
lacks
U
نداشتن
wanted
U
نداشتن
lacked
U
نداشتن
errorless
U
نداشتن خطا
stone-broke
<idiom>
U
آه دربساط نداشتن
powerlessly
U
با نداشتن نیرو
freedom from evil record
U
نداشتن پیشینه بد
dislike
U
دوست نداشتن
disliked
U
دوست نداشتن
dislikes
U
دوست نداشتن
disinterest
U
علاقه نداشتن
to sit out
U
شرکت نداشتن در
disliking
U
دوست نداشتن
To know no bounds.
U
حد وحصر نداشتن
missed
U
نداشتن فاقدبودن
to be at a loss for an answer
U
پاسخی نداشتن
to be in the wrong
U
حق نداشتن زورگفتن
misses
U
نداشتن فاقدبودن
miss
U
نداشتن فاقدبودن
sit out
U
شرکت نداشتن در
clean record
U
نداشتن پیشینه بد
to make no doubt
U
مطمئن بودن شک نداشتن
to paddle one's own canoe
U
کار بکسی نداشتن
distrusting
U
سوء فن اعتماد نداشتن
inapprehension
U
نداشتن بیم یا نگرانی
To be between the devil and the deep blue sea.
U
راه پس وپیش نداشتن
to not feel hungry
[to not like having anything]
U
اصلا اشتها نداشتن
not have a penny to one's name
<idiom>
U
آهی در بساط نداشتن
not have two pennies to rub together
<idiom>
U
دیناری در بساط نداشتن
to get the key of the street
U
جای شب ماندن نداشتن
disconnection
U
قطع نداشتن رابطه
to foel
U
حال درستی نداشتن
want
U
نیازمند بودن به نداشتن
inertness
U
نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
thriftessness
U
نداشتن عقل معاش
wanted
U
نیازمند بودن به نداشتن
intestacy
U
نداشتن وصیت نامه
diffidently
U
با نداشتن اعتماد بخود
out of step
<idiom>
U
هم آهنگ وتوازن نداشتن
make no bones about something
<idiom>
U
هیچ رازی نداشتن
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
out of favor with someone
<idiom>
U
حسن نیت نداشتن
distrusts
U
سوء فن اعتماد نداشتن
distrust
U
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusted
U
سوء فن اعتماد نداشتن
(can't) stand
<idiom>
U
تحمل نکردن،دوست نداشتن
to act independently of others
U
کاری به کار دیگران نداشتن
strapped for cash
<idiom>
U
هیچ پولی دربساط نداشتن
forlackof shoes
U
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
to play a poor game
U
ناشی بودن مهارت نداشتن
in the dark
<idiom>
U
هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
not have a bean
<idiom>
U
حتی یک شاهی هم پول نداشتن
Nothing to declare
U
همراه نداشتن کالاهای گمرکی
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
lose
U
نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses
U
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to dislike somebody
[something]
U
دوست نداشتن کسی
[چیزی]
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
to knock about
U
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to have no prospects
U
هیچ چشم داشتی
[امیدی ]
نداشتن
Beats me!
<idiom>
U
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me there!
<idiom>
U
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
You've got me stumped.
<idiom>
U
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
to be a dead duck
U
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
walkover
U
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
bye
U
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
byes
U
صعود به دور بعدبه سبب نداشتن حریف گذشتن توپ از خط عرضی دروازه امتیاز بدون توپزن
walkovers
U
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
fitness
U
قابلیت
qualification
U
قابلیت
credential
U
قابلیت
competence
U
قابلیت
contemptibility
U
قابلیت
skill
U
قابلیت
adaptability
U
قابلیت
competence
U
قابلیت
eligibility
U
قابلیت
solubility
U
قابلیت حل
ability
U
قابلیت
abilities
U
قابلیت
susceptibility
U
قابلیت
capacity
U
قابلیت
capacities
U
قابلیت
solvability
U
قابلیت حل
capability
U
قابلیت
habilitation
U
قابلیت
preventability
U
قابلیت جلوگیری
practicableness
U
قابلیت عبور
salability
U
قابلیت فروش
predicability
U
قابلیت اسناد
reliability
U
قابلیت اعتماد
severability
U
قابلیت سواشدن
pregnability
U
قابلیت تسخیر
presentability
U
قابلیت ارائه
punishability
U
قابلیت مجازات
retractility
U
قابلیت انقباض
renewability
U
قابلیت تجدید
reliableness
U
قابلیت اعتماد
reflectance
U
قابلیت انعکاس
reliability
U
قابلیت اطمینان
repeatability
U
قابلیت تکرار
serviceability
U
قابلیت استفاده
serializability
U
قابلیت تسلسل
reproducibility
U
قابلیت تکثیر
failure safety
U
قابلیت اطمینان
resectability
U
قابلیت برش
readability
U
قابلیت خواندن
vendibility
U
قابلیت فروش
serviceability
U
قابلیت تعمیر
quench aging property
U
قابلیت بهسازی
potability
U
قابلیت حمل
magnetic susceptibility
U
قابلیت مغناطیسی
machinability
U
قابلیت تراش
availability
U
قابلیت اجرا
usability
U
قابلیت اجرا
usefulness
U
قابلیت اجرا
interpretability
U
قابلیت توجیه
interpretability
U
قابلیت تفسیر
interchangeability
U
قابلیت تعویض
interchangeability
U
قابلیت تبادل
intelligibility
U
قابلیت فهم
inheritability
U
قابلیت توارث
inflammability
U
قابلیت اشتعال
applicability
U
قابلیت استفاده
usefulness
U
قابلیت استفاده
inaptly
U
با عدم قابلیت
application
[applicability]
U
قابلیت استفاده
manageability
U
قابلیت اداره
maneuverability
U
قابلیت مانور
meltability
U
قابلیت گداختن
potability
U
قابلیت شرب
malleability
U
قابلیت انعطاف
portability
U
قابلیت انتقال
portability
U
قابلیت حمل
portability
U
قابلیت ترابری
pliability
U
قابلیت خمیدگی
permeability
U
قابلیت تراوایی
perceptibility
U
قابلیت درک
penetrability
U
قابلیت نفوذ
opposability
U
قابلیت تقابل
navigability
U
قابلیت کشتیرانی
applicability
U
قابلیت اجرا
moveability
U
قابلیت حرکت
motor ability
U
قابلیت حرکت
application
[applicability]
U
قابلیت اجرا
imputability
U
قابلیت اسناد
failure safety
U
قابلیت اعتماد
provability
U
قابلیت اثبات
wettability
U
قابلیت خیسی
weldability
U
قابلیت جوشکاری
volatileness
U
قابلیت تبخیر
vibratility
U
: قابلیت ارتعاش
versatility
U
قابلیت تغییر
tempering quality
U
قابلیت بهبود
tensility
U
قابلیت کشش
tensibility
U
قابلیت کشش
tactility
U
قابلیت لمس
swivelling feature
U
قابلیت نوسان
survivability
U
قابلیت باززیستی
suability
U
قابلیت تعقیب
stretchability
U
قابلیت بسط
stickability
U
قابلیت محافظت
stickability
U
قابلیت مقاومت
solubility
U
قابلیت انحلال
tenability
U
قابلیت تصرف
tenability
U
قابلیت نگهداری
veniality
U
قابلیت اغماض
usability
U
قابلیت استفاده
trustworthiness
U
قابلیت اعتماد
trustiness
U
قابلیت اعتماد
transportability
U
قابلیت حمل
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com