English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (30 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lime U با اهک کاری سفید کردن
limes U با اهک کاری سفید کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
whitewash U سفید کاری کردن ماست مالی کردن
Other Matches
watermarks U علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
watermark U علامت چاپ سفید در متن کاغذ سفید چاپ سفید یا سایه دار کردن
leukon U عناصر سفید خون وسلولهای سازنده انها دودمان سفید خون
galvanises U سفید کردن
galvanize U سفید کردن
white U سفید کردن
galvanising U سفید کردن
decolo U سفید کردن
whitest U سفید کردن
whiter U سفید کردن
galvanizes U سفید کردن
galvanised U سفید کردن
bleaches U سفید کردن شستن کامل
bleach U سفید کردن شستن کامل
bleached U سفید کردن شستن کامل
pipe clay U باگل سفید پاک کردن
white with blue stripes U سفید با خطهای ابی سفید باراه راه ابی
platina U پلاتین یا طلای سفید طبیعی برنگ طلای سفید
leukocyte U گویچه سفید خون گلبول سفید خون
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
primming U بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) U بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
to know the ropes U راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched U کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
overpersuade U کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
To do something slapdash. U کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumbles U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble U اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
stringing U خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing U میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
xanthochroid U شخص بور و سفید پوست شخص مو زرد و سفید پوست
reforest U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting U مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
stucco U گچ کاری کردن
habitual way of doing anything U کردن کاری
recondition U نو کاری کردن
reconditioned U نو کاری کردن
reconditions U نو کاری کردن
engraved U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforce U مجبور کردن وادار کردن به کاری
engrave U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforced U مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing U مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden U درخت کاری کردن باغبانی کردن
primed U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
messes U :شلوغ کاری کردن الوده کردن
primes U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
gardened U درخت کاری کردن باغبانی کردن
enforces U مجبور کردن وادار کردن به کاری
prime U تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves U کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardens U درخت کاری کردن باغبانی کردن
to touch up U دست کاری کردن
hammered U چکش کاری کردن
manipulation U دست کاری کردن
blackjack U مجبوربانجام کاری کردن
splays U منبت کاری کردن
hammers U چکش کاری کردن
plaster U گچ کاری کردن اندود
plasters U گچ کاری کردن اندود
adventurism U اقدام به کاری کردن
go near to do something U تقریبا کاری را کردن
hammer U چکش کاری کردن
calker U بتونه کاری کردن
carvings U کنده کاری کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . U محکم کاری کردن
carve U کنده کاری کردن
splay U منبت کاری کردن
splayed U منبت کاری کردن
splaying U منبت کاری کردن
enamel U مینا کاری کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
carves U کنده کاری کردن
To perform a feat. U شیرین کاری کردن
to brush over U دست کاری کردن
to start out to do something U قصد کاری را کردن
To do something on purpose ( deliberately ). U از قصد کاری را کردن
rodeo U سوار کاری کردن
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
granulate U چکش کاری کردن
rodeos U سوار کاری کردن
carved U کنده کاری کردن
inlaying U خاتم کاری کردن
flourishes U زینت کاری کردن
stunts U شیرین کاری کردن
mind to do a thing U متمایل کردن به کاری
contract U مقاطعه کاری کردن
flourished U زینت کاری کردن
purfle U منبت کاری کردن
inlays U خاتم کاری کردن
stick with <idiom> U دنبال کردن کاری
spackle U بتونه کاری کردن
flourish U زینت کاری کردن
inlay U خاتم کاری کردن
stunting U شیرین کاری کردن
stunt U شیرین کاری کردن
lubrication U روغن کاری کردن
keen set for doing anything U ارزومند کردن کاری
refashion U دست کاری کردن
shyster U دغل کاری کردن
keen set for doing anything U مشتاق کردن کاری
clatters U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clatter U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattering U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
clattered U تار کردن صفحه رادار تولید خطوط پارازیت سفید در صفحه رادارکور کردن صفحه رادار
to persuade somebody of something U کسی را متقاعد به کاری کردن
service U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
back to the drawing board <idiom> U کاری را از اول شروع کردن
to omit doing a thing U از کاری فروگذار یا غفلت کردن
serviced U ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to take trouble to do anything U زحمت کردن کاری را بخوددادن
to egg [on] U تحریک [به کاری ناعاقلانه] کردن
to have a finger in every pie U درهمه کاری دخالت کردن
prone to do something آماده برای کردن کاری
to incite somebody to something U کسی را به کاری تحریک کردن
To come to blows with someone . U با کسی کتک کاری کردن
bossing U برجسته کاری ریاست کردن بر
bosses U برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed U برجسته کاری ریاست کردن بر
boss U برجسته کاری ریاست کردن بر
systematization U اسلوبی کردن همست کاری
to run the show U در کاری اختیار داری کردن
walk out U کاری راناگهان ترک کردن
jobs U ایوب مقاطعه کاری کردن
job U ایوب مقاطعه کاری کردن
p in power to do something U عدم نیروبرای کردن کاری
on your own U خودم تنهایی [کاری را کردن]
lift a finger (hand) <idiom> U کاری بکن ،کمک کردن
end up <idiom> U پایان ،بلاخره کاری کردن
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
give someone a hand <idiom> U با کاری به کسی کمک کردن
To do something in a pique . U از روی لج ولجبازی کاری را کردن
glid U تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
to tie into something [ American E] U با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
to seek a position U جستجوی کاریامقامی کردن پی کاری گشتن
to work by candle light U شب کاری کردن دود چراغ خوردن
fillets U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleting U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
filleted U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
fillet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
trick someone into doing somethings U با حیله کسی را وادار به کاری کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
filet U تذهیب کاری کردن بالایه پرکردن
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to engage in something [in doing] something U خود را به چیزی [کاری] مشغول کردن
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
specializing U ویژه کاری کردن متخصص شدن
specializes U ویژه کاری کردن متخصص شدن
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
specialising U ویژه کاری کردن متخصص شدن
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
specialises U ویژه کاری کردن متخصص شدن
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
overselling U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
specialize U ویژه کاری کردن متخصص شدن
oversells U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversold U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
oversell U بیش از حد کسی را به کاری تشویق کردن
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
To settle the issue one way or the other. U تکلیف کاری راروشن ( یکسره ) کردن
It wI'll boomerang. U کاری را بر حسب شوخی وتفریح کردن
to get cracking U شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
tooth whitening U سفید کردن دندان [دندان پزشکی]
tooth bleaching U سفید کردن دندان [دندان پزشکی]
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to beat about the bush سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
slush down U روغن کاری کردن بکسلهای ثابت ناو
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
to grudge to do a thing U بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
cover one's tracks <idiom> U پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
To sell at coast price . U مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
misprision U گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
shiro U سفید
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com