Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
coexistent
U
باهم زیست کننده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
inhabitant
U
زیست کننده در
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
lacustrine
U
زیست کننده دردریاچه
limnetic
U
زیست کننده در اب شیرین
limicoline
U
زیست کننده درساحل
limnic
U
زیست کننده در اب شیرین
fluvial
U
زیست کننده در رودخانه
stenobathic
U
درعمق کم زیست کننده
saltwater
U
زیست کننده در اب شور
mesarch
U
زیست کننده درناحیه مرطوب
saxatile
U
درسنگ زیست کننده یا روییده
live-in
U
زیست کننده در محل کار
lentic
U
زیست کننده در ابهای راکد
halobiont
U
موجود زیست کننده دراب شور
stenohaline
U
زیست کننده در اب شور به غلظت بخصوصی
xerophyte
U
گیاه زیست کننده درنواحی خشک و بی اب
homogamic
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
lotic
U
زیست کننده بر روی امواج سریع السیر
endobiotic
U
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
post diluvian
U
زیست کننده پس از طوفان پس از طوفان رخ داده
to tip something
[British E]
U
ذخیره کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
U
ته نشین شدن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
U
رسوب کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
eco-branch
U
شعبه زیست بوم
[شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation
U
نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
corrector
U
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
simoltaneously
U
باهم
inchorus
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
conjointly
U
باهم
at once
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
tutti
U
باهم
vis a vis
U
باهم
jointly
U
باهم
together
U
باهم
one with a
U
باهم
concerted
U
باهم
concurrently
U
باهم
simultaneously
U
باهم
combining
U
باهم پیوستن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
coexists
U
باهم زیستن
We went together .
U
باهم رفتیم
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
combines
U
باهم پیوستن
to be together
U
باهم بودن
combine
U
باهم پیوستن
coadunate
U
باهم روییده
cooperate
U
باهم کارکردن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
collocation
U
باهم گذاری
cowork
U
باهم کارکردن
one anda
U
همه باهم
coincides
U
باهم رویدادن
coexisted
U
باهم زیستن
coexisting
U
باهم زیستن
cohabitation
U
زندگی باهم
to act jointly
U
باهم کارکردن
coincide
U
باهم رویدادن
concomitancy
U
باهم بودن
to work together
U
باهم کارکردن
coexist
U
باهم زیستن
collaborating
U
باهم کارکردن
to huddle together
U
باهم غنودن
coinciding
U
باهم رویدادن
interwove
U
باهم امیختن
to keep company
U
باهم بودن
collaborates
U
باهم کارکردن
collaborated
U
باهم کارکردن
kissing kind
U
باهم دوست
to grow together
U
باهم پیوستن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
interweaves
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
coincided
U
باهم رویدادن
interweave
U
باهم امیختن
collaborate
U
باهم کارکردن
all at once
U
همه باهم
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
sum
U
باهم جمع کردن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
sums
U
باهم جمع کردن
they had words
U
باهم نزاع کردند
grades
U
جورکردن باهم امیختن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
coact
U
باهم نمایش دادن
chums
U
باهم زندگی کردن
chum
U
باهم زندگی کردن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
cohabit
U
باهم زندگی کردن
to grow together
U
باهم یکی شدن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
to keep company
U
باهم امیزش کردن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
interchanging
U
باهم عوض کردن
interchanges
U
باهم عوض کردن
interchanged
U
باهم عوض کردن
interchange
U
باهم عوض کردن
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
to grow into one
U
باهم یکی شدن
to be good pax
U
باهم دوست بودن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
coapt
U
باهم متناسب شدن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
splice
U
باهم متصل کردن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
impacted
U
باهم جوش خورده
impacted
U
باهم جمع شده
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
spliced
U
باهم متصل کردن
splices
U
باهم متصل کردن
splicing
U
باهم متصل کردن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
interwed
U
باهم پیوند کردن
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
coapt
U
باهم جور امدن
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
confuses
U
باهم اشتباه کردن
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
performance of the dam
U
زیست سد
bio-
U
زیست -
biogen
U
زیست زا
symbion
U
هم زیست
subsistence
U
زیست
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
biotechnology
U
زیست فناوری
subsisted
U
زیست کردن
existences
U
زیست موجودیت
subsist
U
زیست کردن
exvia
U
برون زیست
biologist
U
زیست شناس
modus vivendi
U
شیوه زیست
subsisting
U
زیست کردن
existence
U
زیست موجودیت
subsists
U
زیست کردن
joie de vivre
U
زیست شادی
biometrics
U
زیست سنجش
biogeographic
U
زیست جغرافیایی
biogenosphere
U
زیست سپهر
colony
U
زیست گاه
biosphere
U
زیست سپهر
biogeography
U
زیست جغرافی
biologism
U
زیست شناسی
biometrics
U
زیست سنجی
biophysics
U
زیست- فیزیک
biomechanics
U
زیست مکانیک
biome
U
زیست بوم
biome
U
اقلیم زیست
biomass
U
زیست توده
bioluminescence
U
زیست تابی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com