Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
kissing kind
U
باهم دوست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to be good pax
U
باهم دوست بودن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
Other Matches
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
A friend in need is a friend indeed..
<proverb>
U
دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
I like to be friends with you.
U
من دوست دارم با تو دوست باشم.
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
I am
[have]
finished with you.
U
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am done with you.
U
رابطه بین من و تو تمام شد!
[رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
together
U
باهم
simultaneously
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
vis a vis
U
باهم
concerted
U
باهم
conjointly
U
باهم
tutti
U
باهم
one with a
U
باهم
at once
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
jointly
U
باهم
concurrently
U
باهم
inchorus
U
باهم
coincide
U
باهم رویدادن
coexists
U
باهم زیستن
coexist
U
باهم زیستن
interweaving
U
باهم امیختن
interweave
U
باهم امیختن
interweaves
U
باهم امیختن
coexisted
U
باهم زیستن
cowork
U
باهم کارکردن
cooperate
U
باهم کارکردن
collocation
U
باهم گذاری
to huddle together
U
باهم غنودن
collaborating
U
باهم کارکردن
coincided
U
باهم رویدادن
coincides
U
باهم رویدادن
coinciding
U
باهم رویدادن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
interwove
U
باهم امیختن
to keep company
U
باهم بودن
to grow together
U
باهم پیوستن
coexisting
U
باهم زیستن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
concomitancy
U
باهم بودن
collaborate
U
باهم کارکردن
combining
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
to work together
U
باهم کارکردن
one anda
U
همه باهم
to act jointly
U
باهم کارکردن
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
coadunate
U
باهم روییده
collaborated
U
باهم کارکردن
cohabitation
U
زندگی باهم
We went together .
U
باهم رفتیم
to be together
U
باهم بودن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
collaborates
U
باهم کارکردن
all at once
U
همه باهم
confuses
U
باهم اشتباه کردن
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
cohabited
U
باهم زندگی کردن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
chums
U
باهم زندگی کردن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
coexistent
U
باهم زیست کننده
coapt
U
باهم متناسب شدن
coapt
U
باهم جور امدن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
grades
U
جورکردن باهم امیختن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
coact
U
باهم نمایش دادن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
cohabit
U
باهم زندگی کردن
chum
U
باهم زندگی کردن
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
sums
U
باهم جمع کردن
sum
U
باهم جمع کردن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
to grow into one
U
باهم یکی شدن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
impacted
U
باهم جوش خورده
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
splicing
U
باهم متصل کردن
splices
U
باهم متصل کردن
impacted
U
باهم جمع شده
they had words
U
باهم نزاع کردند
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
to keep company
U
باهم امیزش کردن
to grow together
U
باهم یکی شدن
interchange
U
باهم عوض کردن
spliced
U
باهم متصل کردن
interchanged
U
باهم عوض کردن
splice
U
باهم متصل کردن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
interchanges
U
باهم عوض کردن
interchanging
U
باهم عوض کردن
interwed
U
باهم پیوند کردن
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
concatenate
U
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
They are poles apart.
U
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
autogenesis
U
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
I often confuse the twin brothers .
U
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
U
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
omnim gatherum
U
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
coextensive
U
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
tragi comedy
U
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
homogamic
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
buddies
U
دوست
leal
U
دوست
ally
U
دوست
unfriended
U
بی دوست
allying
U
دوست
dienophile
U
دی ان دوست
philoginous
U
زن دوست
schoolmate
U
دوست
buddy
U
دوست
formalist
U
دوست
hydrophilic
U
اب دوست
hydrophilic compound
U
اب دوست
friendless
U
بی دوست
friend
U
دوست
friends
U
دوست
schoolmates
U
دوست
amicable
U
دوست
heart-to-heart
U
دوست
bozo
U
دوست
heart to heart
U
دوست
chums
U
دوست
philogynist
U
زن دوست
heart-to-hearts
U
دوست
chum
U
دوست
consortiums
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
pace lap
U
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortium
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
patiot
U
میهن دوست
oxyphile
U
اسید دوست
phihellenic
U
یونانی دوست
philanthrope
U
بشر دوست
philhellene
U
دوست یونان
psychrophilic
U
سرما دوست
philotechnic
U
صناعت دوست
pornerastic
U
جنده دوست
philotechnic
U
صنعت دوست
I need my e
U
من دوست دارم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com