Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
concomitancy
U
باهم بودن
to keep company
U
باهم بودن
to be together
U
باهم بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to be good pax
U
باهم دوست بودن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
Other Matches
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
vis-a-vis
U
باهم
vis a vis
U
باهم
jointly
U
باهم
conjointly
U
باهم
one with a
U
باهم
inchorus
U
باهم
together
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
tutti
U
باهم
concurrently
U
باهم
simultaneously
U
باهم
at once
U
باهم
concerted
U
باهم
combining
U
باهم پیوستن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
kissing kind
U
باهم دوست
cohabitation
U
زندگی باهم
coexist
U
باهم زیستن
coexisted
U
باهم زیستن
coexisting
U
باهم زیستن
coexists
U
باهم زیستن
to huddle together
U
باهم غنودن
combine
U
باهم پیوستن
We went together .
U
باهم رفتیم
to act jointly
U
باهم کارکردن
to work together
U
باهم کارکردن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
cowork
U
باهم کارکردن
combines
U
باهم پیوستن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
cooperate
U
باهم کارکردن
collaborating
U
باهم کارکردن
coincides
U
باهم رویدادن
interwove
U
باهم امیختن
coinciding
U
باهم رویدادن
interweaving
U
باهم امیختن
one anda
U
همه باهم
collaborated
U
باهم کارکردن
all at once
U
همه باهم
collaborate
U
باهم کارکردن
collocation
U
باهم گذاری
collaborates
U
باهم کارکردن
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
interweaves
U
باهم امیختن
coincided
U
باهم رویدادن
interweave
U
باهم امیختن
to grow together
U
باهم پیوستن
coincide
U
باهم رویدادن
coadunate
U
باهم روییده
chum
U
باهم زندگی کردن
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
interwed
U
باهم پیوند کردن
coexistent
U
باهم زیست کننده
coapt
U
باهم متناسب شدن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
to grow together
U
باهم یکی شدن
sum
U
باهم جمع کردن
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
interchange
U
باهم عوض کردن
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
interchanged
U
باهم عوض کردن
they had words
U
باهم نزاع کردند
interchanges
U
باهم عوض کردن
coact
U
باهم نمایش دادن
interchanging
U
باهم عوض کردن
sums
U
باهم جمع کردن
chums
U
باهم زندگی کردن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
coapt
U
باهم جور امدن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
grades
U
جورکردن باهم امیختن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
cohabit
U
باهم زندگی کردن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
to grow into one
U
باهم یکی شدن
splicing
U
باهم متصل کردن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
to keep company
U
باهم امیزش کردن
splices
U
باهم متصل کردن
splice
U
باهم متصل کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
confuses
U
باهم اشتباه کردن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
impacted
U
باهم جوش خورده
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
impacted
U
باهم جمع شده
spliced
U
باهم متصل کردن
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
concatenate
U
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
I often confuse the twin brothers .
U
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
autogenesis
U
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
They are poles apart.
U
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
omnim gatherum
U
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
U
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
coextensive
U
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
tragi comedy
U
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamic
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
pace lap
U
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortia
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged
U
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
U
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurks
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
U
اماده بودن گوش بزنگ بودن
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
reasonableness
U
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
validity of the credit
U
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
to be in a habit
U
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
U
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
lurked
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong
U
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
U
مال کسی بودن وابسته بودن
lurk
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
drawbore
U
کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
scarf weld
U
جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
tristimulus values
U
مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
concatenate
U
بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
diptych
U
دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com