English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
quantum libet or placet U باندازه لازم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
life-size U باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
life size U باندازه شخص زنده باندازه طبیعی
enow U باندازه
within U باندازه
spoonful U باندازه یک قاشق
handsbreadth U باندازه کف دست
pint sized U باندازه سر سنجاق
enough U بقدرکفایت باندازه
handbreadth U باندازه کف دست
skinful U باندازه یک خیک پر
spoonfuls U باندازه یک قاشق
thimblefuls U باندازه یک انگشتانه
thimbleful U باندازه یک انگشتانه
pint-size U باندازه سرسنجاق
pint size U باندازه سرسنجاق
pipeful U باندازه یک پیپ پر
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
it is the size of a sparrow U باندازه یک گنجشک است
snug U گرم ونرم باندازه
It is not deep enough. U باندازه کافی گود نیست
thumbnails U هر چیزی که باندازه ناخن باشد
thumbnail U هر چیزی که باندازه ناخن باشد
finger U باندازه یک انگشت میله برامدگی
fingers U باندازه یک انگشت میله برامدگی
microprint U کپیه ورونوشت باندازه کوچک تر از اصل
adequately U باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
bathymetric U مربوط باندازه گیری عمق وابسته به ژرفاسنجی
misifit U جامه یا چیز دیگری که باندازه کسی در نیاید
mock up U مدلی باندازه طبعی وکامل برای مطالعه وازمایش
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
full scale U باندازه کامل بمقیاس کامل
incumbents U لازم با
necessary U لازم
incidental U لازم
obligatory U لازم
requirement U لازم
incidents U لازم
incident U لازم
incumbent U لازم با
necessitous U لازم
irrevocable U لازم
needful U لازم
obbligato U لازم
preequisite U لازم
intransitive U لازم
requires U لازم داشتن
required U لازم دانستن
interdependent U لازم و ملزوم
required U لازم داشتن
requires U لازم دانستن
correlative U لازم و ملزوم
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
correlative U لازم وملزوم
requiring U لازم دانستن
imperative U لازم الاجرا
requiring U لازم داشتن
imperatives U لازم الاجرا
require U لازم دانستن
require U لازم داشتن
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
intransitive U فعل لازم
requisition U شرط لازم
requisitioned U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
requisitions U شرط لازم
sine qua non U شرط لازم
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
enforceable U لازم الاجرا
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
requisite U شرط لازم
absolute <adj.> U لازم الاجرا
the needful U کار لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
induced drag U پسای لازم
ine horse U فاقداسباب لازم
integral part U جزء لازم
intransitively U بطور لازم
revocable U غیر لازم
it is unnecessary U لازم نیست
it needs not U لازم نیست
makings U شرایط لازم
necessary and sufficient U لازم و کافی
necessary conditions U شرایط لازم
folderol U غیر لازم
the needful U اقدام لازم
to become a necessity U لازم شدن
irrevocable contract U عقد لازم
indispensable U لازم الاجرا
time frames U مدت لازم
time frame U مدت لازم
need U لازم بودن
due U لازم مقرر
binding U لازم الاجرا
bindings U لازم الاجرا
to d. the need of U لازم ندانستن
hectic U دارای تب لازم
not binding U غیر لازم
hard and fast U لازم الاجراء
prerequisites U شرط لازم
prerequisite U شرط لازم
assets U مواد لازم
postulating U لازم دانستن
optimum U درجه لازم
postulates U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
qualifications U شرایط لازم
needn't U لازم نیست
needing U لازم بودن
needed U لازم بودن
requirements U شرایط لازم
supplies U مواد وتجهیزات لازم
it is necessary for him to go U لازم است برود
it askes for attention U توجه لازم دارد
ineligibility U فقدان شرایط لازم
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
unwanted U آنچه لازم نیست
want U خواستن لازم داشتن
if need be U اگر لازم باشد
if necessary U اگر لازم باشد
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
provisions U وسایل لازم توشه ها
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
you are required to U لازم است شما
you need not fear U لازم نیست بترسید
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
ineligible U فاقد شرایط لازم
wanted U خواستن لازم داشتن
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
enforceable document U سند لازم الاجرا
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
sine qua non U امر لازم لاینفک
qualified U دارای شرایط لازم
needlessly U بطور غیر لازم
unqualified U فاقد شرایط لازم
avaiiability U شرط یا صفت لازم
it is required that U لازم یا مقر ر است که
hydration water U اب لازم برای ابش
do the necessary U اقدام لازم بعمل اورید
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
duly U حسب الوفیفه بقدر لازم
pocket judgment U سند قطعی لازم الاجرا
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
need U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requiring U نیاز داشتن لازم بودن
needed U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
inseparable preposition U حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
fall due U لازم التادیه شدن دین
requires U نیاز داشتن لازم بودن
needing U نیازمندی احتیاج لازم داشتن
require U نیاز داشتن لازم بودن
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling U مواد لازم برای پوشش
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
required U نیاز داشتن لازم بودن
pre condition U شرط لازم الاجرای قبلی
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
I'll need a plot of land . U یک قطعه زمین لازم دارم
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
It needs to be said that ... U لازم هست که گفته بشه که ...
wanted clerks U دبیر یا نویسنده لازم است
A human being should have humanity . <proverb> U آدمى را آدمیت لازم است .
self execuiting U دارای ماده لازم الاجرا
Is my presence absolutely necessary? U آیا حضور من لازم است؟
provision U اذوقه تدارکات وسایل لازم
precautions U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
precaution U درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
i paid his d. wages U مزد او را انچه لازم بود دادم
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
Reforms are needed in various directions. U تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
undercool U خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
undermanned U دارای نفرات کمتر از میزان لازم
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
legislation U مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
cycle time U مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com