English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
turn one's stomach <idiom> U باعث حال به هم خوردگی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
hair crack U شکاف خوردگی ترک خوردگی
chafe U خوردگی
abrasion U خوردگی
abrasions U خوردگی
wear U خوردگی
erosion-corrosion U خوردگی
wears U خوردگی
chafing U خوردگی
chafes U خوردگی
corrsion U خوردگی
erosion U خوردگی
corrosion U خوردگی
screws U پیچ خوردگی
electrolytic corrosion U خوردگی الکترولیتی
ricking U پیچ خوردگی
twisting U پیچ خوردگی
twist U پیچ خوردگی
twists U پیچ خوردگی
galvanic corrosion U خوردگی گالوانیکی
folium U چین خوردگی
screw U پیچ خوردگی
fissuration U ترک خوردگی
erosion corrosion U خوردگی- فرسودگی
uneasiness U بهم خوردگی
graphitic corrosion U خوردگی گرافیتی
vermiculation U کرم خوردگی
rugosity U چروک خوردگی
ruga U تاب خوردگی
rancidity U باد خوردگی
queasiness U بهم خوردگی
fractions U ترک خوردگی
fraction U ترک خوردگی
pliature U چین خوردگی
wrinkle U چین خوردگی
wrinkles U چین خوردگی
wrinkling U چین خوردگی
torsion U پیچ خوردگی
muss U بهم خوردگی
kink U پیچ خوردگی
inurement U پینه خوردگی
intercrystalline corrosion U خوردگی کریستالی
induration U پینه خوردگی
indisposedness U بهم خوردگی
surface corrosion U خوردگی سطحی
folding U چین خوردگی
turmoil U بهم خوردگی
cancellation U قلم خوردگی
disbandment U برهم خوردگی
ricks U پیچ خوردگی
rick U پیچ خوردگی
cracking U ترک خوردگی
ricked U پیچ خوردگی
collission U بهم خوردگی
electrochemical corrosion U خوردگی الکتروشیمیایی
corrosive action U اثر خوردگی
crossing out U قلم خوردگی
shrinkage U چروک خوردگی
backfall U زمین خوردگی
deceptions U حیله فریب خوردگی
trainsick U دچاربهم خوردگی حال
cavity U کرم خوردگی دندان
slight cold U سرما خوردگی کم یا جزئی
cavities U کرم خوردگی دندان
deception U حیله فریب خوردگی
anticorrosive protection U حفافت در برابر خوردگی
bending over test U ازمایش چین خوردگی
folding test U ازمایش چین خوردگی
amusement U فریب خوردگی پذیرایی
amusements U فریب خوردگی پذیرایی
stress corrosion U خوردگی در اثر تنش
indisposition U بهم خوردگی مزاج
caries U کرم خوردگی دندان
corrosion control U جلوگیری و کنترل خوردگی
corrosion pit U فرورفتگی در اثر خوردگی
turns U پیچ خوردگی قرقره
turn U پیچ خوردگی قرقره
folds U چین خوردگی زمین
disorderliness U اختلال بهم خوردگی
indispositions U بهم خوردگی مزاج
fold U چین خوردگی زمین
he is recovered from his cold U سرما خوردگی او برطرف شد
folded U چین خوردگی زمین
hot crack U ترک خوردگی گرم
revolts U بهم خوردگی انقلاب
revolt U بهم خوردگی انقلاب
worm hole U جای کرم خوردگی
he is rather i. than sick U بهم خوردگی یاساکت دارد
cross folding test U ازمایش چین خوردگی عرضی
corrosion U زنگ خوردگی فرسایش شیمیایی
wear U فرسایش خوردگی جنگ افزارها
wears U فرسایش خوردگی جنگ افزارها
cold cracking U ترک خوردگی فلز سرد
stainless steel U فولاد مقاوم در برابر خوردگی
upset _ U برهم زنی بهم خوردگی
corrosion resistant U مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
carsick U مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
to knock under U تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
oxygen tents U چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
oxygen tent U چادراکسیژن مخصوص معالجه سرما خوردگی وامثال ان
seasickness U تهوع وبهم خوردگی حال در سفر دریا
varus U پیچ خوردگی پابسوی درون چنبرشدگی پاازدرون
nurse a cold U سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
seasick U مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
structural damage U خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
windage U پیچ خوردگی حرکت دادن دستگاه درجه درسمت
monel U الیاژی از نیکل و کبالت که دربرابر خوردگی مقاوم است
airsick U مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
crevice corrosion U خوردگی ناشی از وجود ترک مویی یا درز در ساختمان یک قطعه
damask U سیاهی و یارنگی که براثر خوردگی روی فولاد صیقلی فاهر میشود
plasma plating U ضد خوردگی و مقاوم دربرابر سایش روی سطح توسط جریان بسیار داغ
passivating U پوشاندن سطح فلزات با لایهای از مواد خنثی یا بی اثربرای جلوگیری از خوردگی الکتروشیمیائی
incentives U باعث
causes U باعث
causing U باعث
author U باعث
cause U باعث
incentive U باعث
pitting corrosion U سوراخهائی که در سطح بتن یا فلز در اثر خوردگی ایجاد میشود و به کرم خوراکی معروف است
vibratory U باعث ارتعاش
take its toll <idiom> U باعث ویرانی
touch off <idiom> U باعث انفجارشدن
motives U محرک باعث
set off <idiom> U باعث انفجارشدن
vibrative U باعث ارتعاش
to give rise to U باعث شدن
author U باعث شدن
make U باعث شدن
productive of annoyance U باعث زحمت
to give birth to U باعث شدن
it will give rise to a quarrel U باعث دعواخواهد شد
give rise to U باعث شدن
makes U باعث شدن
motive U محرک باعث
knock oneself out <idiom> U باعث تلاش فراوان
give rise to <idiom> U باعث کاری شدن
drinking was his ruin U باعث خرابی اوشد
My pleasure. U باعث افتخار من است.
With pleasure. U باعث افتخار من است.
step on one's toes <idiom> U باعث رنجش شدن
put through the wringer <idiom> U باعث استرسزیاد شدن
occasions U تصادف باعث شدن
occasion U تصادف باعث شدن
occasioned U تصادف باعث شدن
it occasioned his death U باعث مرگ اوشد
occasioning U تصادف باعث شدن
it provokes laughter U باعث خنده است
to cavse to see U باعث دیدن شدن
It is to our credit. U باعث روسفیدی ماست
get (someone) down <idiom> U باعث ناراحتی شدن
do out of <idiom> U باعث از دست دادن
hemagglutinate U باعث انعقاد خون شدن
shut up U باعث وقفه در تکلم شدن
makes U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
allergen U مادهای که باعث حساسیت میشود
have U باعث انجام کاری شدن
make U باعث شدن وادار یا مجبورکردن
throw back U باعث تاخیر شدن رجعت
swirling U گشتن باعث چرخش شدن
having U باعث انجام کاری شدن
casus belli U عمل خصمانه باعث جنگ
swirls U گشتن باعث چرخش شدن
swirled U گشتن باعث چرخش شدن
swirl U گشتن باعث چرخش شدن
get through to <idiom> U باعث فهمیدن کسی شود
give to understand <idiom> U باعث فهم کسی شدن
give pause to <idiom> U باعث توقف وفکر شدن
knock the living daylights out of someone <idiom> U باعث غش کردن کسی شدن
put on the map <idiom> U باعث معروف شدن مکانی
occasions U سبب موقعیت باعث شدن
occasioning U سبب موقعیت باعث شدن
occasioned U سبب موقعیت باعث شدن
stir up a hornet's nest <idiom> U باعث عصبانیت مردم شدن
step up <idiom> U باعث سریع شدن چیزی
occasion U سبب موقعیت باعث شدن
make out <idiom> U باعث اعتماد،اثبات شخص
bring the house down <idiom> U باعث خنده زیاد دربین تماشاچیان
keep (someone) up <idiom> U باعث بیخوابی شدن ،بیدار نگهداشتن
businesses U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
business U که باعث میشود یک تجارت کار باشد
have the last laugh <idiom> U باعث احمق بنظر رسیدن شخص
crack the whip <idiom> U باعث سخت کارکردن شخصی شدن
q fever U تب کیو که باعث ذات الریه میشود
altitude sickness U حال به هم خوردگی در اثرارتفاع هواپیما مرض ناشی از زیاد شدن ارتفاع هواپیما
air one's dirty laundry (linen) in public <idiom> U مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
to show somebody up [by behaving badly] U باعث خجالت کسی شدن [با رفتار بد خود]
pep talk <idiom> U صحبتی که باعث ایجاد انگیزه درفرد شود
hemolyze U باعث تجزیه گویچه سرخ خون شدن
type ahead U ویژگی ای که باعث از بین رفتن کلمه میشود
transfer payment U پرداخت پولی که هیچ کارتولیدی را باعث نشود
glitches U هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
avalanche U عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
bias U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
avalanches U عملی که باعث انجام عملهای بعدی میشود
drives U باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
drive U باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
glitch U هر چیزی که باعث قط ع ناگهانی کامپیوتر یا وسیله شود
definition U کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
biases U وضع نامنظم گوی که باعث چرخیدن ان میشود
definitions U کارایی و دستوراتی که باعث ایجاد یک عمل می شوند
parkerizing U عملیاتی که در ان فلز درمحلولی از اسید فسفریک ودی اکسید منگنز داغ شده وسپس در روغن غوطه ورمیگردد تا از خوردگی فلزجلوگیری گردد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com