Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
that is his look
U
این کار وابسته بخود اوست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
auto
U
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos
U
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
aut
U
پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
to rank the soldiers
U
اوست
it is up to him to
U
با اوست که
it is he that
U
اوست که
he is if the right
U
حق با اوست
he is f. her
U
مایل اوست
it is his fault
U
تقصیر اوست
it is mortal to him
U
کشنده اوست
is that her
U
ایا اوست
it is usual with him
U
معمول اوست
that right inheres in him
U
این حق اوست
In that case he is right.
U
د رآنصورت حق با اوست
the fault lies with him
U
تقصیر با اوست
it is his very own
U
مال خود اوست
It belongs to him personally.
U
متعلق بشخص اوست
the goods are orlie in pledge
U
کالا در گرو اوست
it is under his nose
U
پیش روی اوست
batter
U
توپزنی که نوبت اوست
batters
U
توپزنی که نوبت اوست
it is under his nose
U
درست جلوچشم اوست
There is some talk of his resigning.
U
صحبت از استعفای اوست
imeant his brother
U
مقصودم برادر اوست
he loves herher to d.
U
دیوانه عشق اوست
it is personal to himself
U
مال شخص اوست
it is a libel on him
U
مایه ابروئی اوست
strikers
U
بیلیارد بازی که نوبت اوست
it depends on his approval
U
منوط به موافقت و تصویب اوست
every dog has his d.
U
هرکسی چندروزه نوبت اوست
demonist
U
کسیکه معتقدبهستی دیووتوانایی اوست
strikers
U
کروکه بازی که نوبت اوست
striker
U
بیلیارد بازی که نوبت اوست
striker
U
کروکه بازی که نوبت اوست
the observed of all observers
U
کسیکه توجه همه سوی اوست
he has the p of forgiving
U
بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
it is his p to forgive
U
بخشیدن ازامتیازات وحقوق ویژه اوست
every dog has his day
<idiom>
<none>
U
هرکسی پنج روزه نوبت اوست
noah ark
U
کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
first come, first served
<idiom>
U
هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
She is handicapped by her age . Her age stands in her way .
U
سنش مانع کار او است ( مانعی درراه اوست )
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
gallio
U
ماموریاشخصی که ازدخالت درکاری که بیرون ازصلاحیت اوست خود داری
phallic
U
وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
blue flag
U
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
substantive
U
متکی بخود
preen
U
بخود بالیدن
introspect
U
بخود برگشتن
self dramatization
U
بخود بندی
preened
U
بخود بالیدن
assume
U
بخود گرفتن
assumes
U
بخود گرفتن
by it self
U
خود بخود
self exaltation
U
بخود بالیدن
self importance
U
دادن بخود
he was restored to reason
U
بخود امد
preens
U
بخود بالیدن
self respect
U
احترام بخود
to imbrue with blood
U
بخود اغشتن
playact
U
بخود بستن
spontaneous
U
خود بخود
self relative
U
نسبت بخود
to remember oneself
U
بخود امدن
self-pity
U
ترحم بخود
self pity
U
ترحم بخود
bethink
U
بخود امدن
preening
U
بخود بالیدن
arrogation
U
بخود بستن
self help
U
کمک بخود
sham
U
بخود بستن
assumable
U
بخود گرفتنی
spohnge
U
بخود کشیدن
narcissism
U
عشق بخود
to imbrue in blood
U
بخود اغشتن
self congratulation
U
تبریک بخود
self confident
U
مطمئن بخود
aplomb
U
اطمینان بخود
feign
U
بخود بستن
self-help
U
کمک بخود
pretend
U
بخود بستن
self dependent
U
متکی بخود
self consequence
U
اهمیت بخود
assumed
U
بخود بسته
dissemble
U
بخود بستن
self trust
U
اعتماد بخود
to suck in
U
بخود کشیدن
olympian
U
اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
syzygial
U
وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
bureaucratic
U
وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
choral
U
وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
telepathic
U
وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
dialectological
U
وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
subglacial
U
وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
self rewarding
U
پاداش دهنده بخود
abiogenesis
U
تولید خود بخود
to be moped
U
بخود راه دادن
muster up your courage
U
جرات بخود بدهید
self subsistence
U
اعاشه خود بخود
to be convulsed with laughter
U
از خنده بخود پیچیدن
to f. oneself
U
بخود دلخوشی دادن
assumed
U
بخود گرفته عاریتی
to permit oneself
U
بخود اجازه دادن
monopolize
U
بخود انحصار دادن
monopolised
U
بخود انحصار دادن
self divison
U
تقسیم خود بخود
self fertility
U
لقاح خود بخود
diffidently
U
با نداشتن اعتماد بخود
to stint oneself
U
تنگی بخود دادن
appropriator
U
بخود اختصاص دهنده
lay out oneself
U
بخود زحمت دادن
to stand on one's own legs
U
متکی بخود بودن
to summon up courage
U
جرات بخود دادن
autoplasty
U
پیوند از خود بخود
delusion of reference
U
هذیان بخود بستن
to take the sun
U
افتاب بخود دادن
monopolises
U
بخود انحصار دادن
monopolising
U
بخود انحصار دادن
screw up one's courage
U
جرات بخود دادن
strike an attitude
U
حالتی بخود گرفتن
lion skin
U
دلیری بخود بسته
self activity
U
فعالیت خود بخود
self fruitful
U
بخود بخودگرده افشان
monopolizing
U
بخود انحصار دادن
monopolizes
U
بخود انحصار دادن
monopolized
U
بخود انحصار دادن
self charging
U
خود بخود پر شونده
puritanical
U
وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
vehicular
U
وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
lexicographic
U
وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
sothic
U
وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
phylar
U
وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
rectal
U
وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
attitudinize
U
حالت خاصی بخود گرفتن
materialize
U
صورت خارجی بخود گرفتن
materialized
U
صورت خارجی بخود گرفتن
intervert
U
بخود اختصاص دادن برگرداندن
materializes
U
صورت خارجی بخود گرفتن
materialising
U
صورت خارجی بخود گرفتن
arrogate
U
غصب کردن بخود بستن
pretend
U
بخود بستن دعوی کردن
pretends
U
بخود بستن دعوی کردن
agonise
U
بخود پیچیدن معذب شدن
to overstrain oneself
U
زیاد بخود فشار اوردن
feign
U
بخود بستن جعل کردن
to rally one dispersed
U
نیروی تازه بخود دادان
materialised
U
صورت خارجی بخود گرفتن
autolysis
U
هضم یا گوارش خود بخود
materialises
U
صورت خارجی بخود گرفتن
pretendedly
U
بطور ساختگی یا بخود بسته
feigns
U
بخود بستن جعل کردن
materializing
U
صورت خارجی بخود گرفتن
pretending
U
بخود بستن دعوی کردن
To give way to doubt. To waver.
U
بخود تردید راه دادن
To give way to gloomy thoughts .
U
فکرهای بد بخود راه دادن
self rising
U
خود بخود بلند شونده
self moved
U
دارای حرکت خود بخود
self lubricating
U
خود بخود نرم شونده
self regulating
U
خود بخود تنظیم شونده
self registering
U
خود بخود ثبت کننده
self slayer
U
مبادرت کننده بخود کشی
self formed
U
خود بخود تشکیل شده
to buck up
U
فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
assume
U
بخود بستن وانمود کردن
self tightening
U
خود بخود تنگ شونده
introspect
U
بخود امدن درخود فرورفتن
self insured
U
خود بخود بیمه شده
assumes
U
بخود بستن وانمود کردن
cupboard love
U
عشق بخود بسته یاغرض الود
self pollination
U
گرده افشانی خود بخود گیاه
self digestion
U
جذب خود بخود مواد غذایی
self unloading
U
خود بخود تخلیه کننده بار
to put on frills
U
سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
refocillate
U
تجدید حیات کردن بخود اوردن
self support
U
اتکاء بخود تکفل مخارج خود
cliquey
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
monarchic
U
وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
kinetic
U
وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
supervisory
U
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
erotic
U
وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
cliquy
U
وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
appropriation
U
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
ultromotivy
U
جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
stylolite
U
ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ingratiatory
U
طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
frontal
U
وابسته به پیشانی وابسته بجلو
lithic
U
وابسته به ریگ وابسته به لیتوم
sister services
U
یکانهای وابسته قسمتهای وابسته
zygose
U
وابسته به لقاح وابسته به گشنیدگی
flagellant
U
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
Neanderthal
U
وابسته به انسان غارنشین وابسته به انسان وحشی واولیه
morphic
U
وابسته به شکل وابسته به شکل شناسی خواب الود
hermitical
U
وابسته به گوشه نشینی وابسته بزاهدهای گوشه نشین
pseudomorph
U
جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting
U
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger
U
سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
associate
U
وابسته وابسته کردن
associating
U
وابسته وابسته کردن
associates
U
وابسته وابسته کردن
associated
U
وابسته وابسته کردن
reflexively
U
چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com