Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
it needs to be done carefully
U
اینکارتوجه لازم دارد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
it askes for attention
U
توجه لازم دارد
multimedia
U
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
garbage
U
داده یا اطلاعی که دیگر لازم نیست چون خارج از تاریخ است یا غلط دارد
job
U
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
jobs
U
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
preventive justice
U
قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
edit
U
فرآیندی که بررسی میکند آیا داده جدید نیازهای لازم را دارد پیش از اینکه کل داده و محتوای اطلاعی آن بررسی شود
edited
U
فرآیندی که بررسی میکند آیا داده جدید نیازهای لازم را دارد پیش از اینکه کل داده و محتوای اطلاعی آن بررسی شود
scalar
U
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
d , top concept
U
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
binding
U
لازم الاجرا لازم
bindings
U
لازم الاجرا لازم
second best theory
U
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
. The car is gathering momentum.
U
اتوموبیل دارد دور بر می دارد
Walls have ears
<idiom>
U
دیوار موش دارد و موش گوش دارد
[اصطلاح]
labor theory of value
U
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
enclave economices
U
اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
walls here ears
U
دیوار موش دارد موش گوش دارد
necessary
U
لازم
incumbent
U
لازم با
incidents
U
لازم
irrevocable
U
لازم
obligatory
U
لازم
intransitive
U
لازم
obbligato
U
لازم
needful
U
لازم
requirement
U
لازم
preequisite
U
لازم
necessitous
U
لازم
incidental
U
لازم
incident
U
لازم
incumbents
U
لازم با
integral part
U
جزء لازم
requires
U
لازم داشتن
intransitive
U
فعل لازم
intransitively
U
بطور لازم
irrevocable contract
U
عقد لازم
requiring
U
لازم داشتن
optimum
U
درجه لازم
imperative
U
لازم الاجرا
it is unnecessary
U
لازم نیست
requiring
U
لازم دانستن
requisite
U
شرط لازم
sine qua non
U
شرط لازم
required
U
لازم دانستن
imperatives
U
لازم الاجرا
requires
U
لازم دانستن
required
U
لازم داشتن
enforceable
U
لازم الاجرا
hard and fast
U
لازم الاجراء
necessary and sufficient
U
لازم و کافی
need
U
لازم بودن
necessary conditions
U
شرایط لازم
needed
U
لازم بودن
needing
U
لازم بودن
needn't
U
لازم نیست
requisition
U
شرط لازم
requisitioned
U
شرط لازم
requisitioning
U
شرط لازم
requirements
U
شرایط لازم
require
U
لازم دانستن
interdependent
U
لازم و ملزوم
require
U
لازم داشتن
it needs not
U
لازم نیست
postulating
U
لازم دانستن
postulates
U
لازم دانستن
postulated
U
لازم دانستن
postulate
U
لازم دانستن
not binding
U
غیر لازم
makings
U
شرایط لازم
qualifications
U
شرایط لازم
requisitions
U
شرط لازم
to d. the need of
U
لازم ندانستن
the needful
U
کار لازم
bindings
U
لازم الاجرا
binding
U
لازم الاجرا
revocable
U
غیر لازم
inevitable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
i thought it necessary to
U
لازم دانستم که
hectic
U
دارای تب لازم
correlative
U
لازم و ملزوم
the needful
U
اقدام لازم
superserviceable
U
بیش از حد لازم
folderol
U
غیر لازم
absolute
<adj.>
U
لازم الاجرا
inalienable
<adj.>
U
لازم الاجرا
correlative
U
لازم وملزوم
indispensable
<adj.>
U
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
U
لازم الاجرا
to become a necessity
U
لازم شدن
indispensable
U
لازم الاجرا
ine horse
U
فاقداسباب لازم
quantum libet or placet
U
باندازه لازم
assets
U
مواد لازم
time frames
U
مدت لازم
induced drag
U
پسای لازم
prerequisites
U
شرط لازم
prerequisite
U
شرط لازم
time frame
U
مدت لازم
due
U
لازم مقرر
hurdle rate of return
U
نرخ بازده لازم
provisions
U
وسایل لازم توشه ها
needle point to say
U
لازم نیست بشمابگویم که
you need not fear
U
لازم نیست بترسید
correlative with each other
U
لازم و ملزوم یکدیگر
wanted
U
خواستن لازم داشتن
want
U
خواستن لازم داشتن
bounden duty
U
وفیفه واجب یا لازم
unwanted
U
آنچه لازم نیست
necessary condition
U
شرط لازم
[ریاضی]
To make the necessary arrangements.
U
ترتیبات لازم را دادن
you are required to
U
لازم است شما
avaiiability
U
شرط یا صفت لازم
raptatorial
U
لازم برای شکار
quantum libet or placet
U
بمقداری که لازم است
sine qua non
U
امر لازم لاینفک
needlessly
U
بطور غیر لازم
qualified
U
دارای شرایط لازم
cut the mustard
<idiom>
U
به حد استاندارد لازم رسیدن
if need be
U
اگر لازم باشد
ineligible
U
فاقد شرایط لازم
possessing the necessary qualifications
U
واجد شرایط لازم
ineligibility
U
فقدان شرایط لازم
it is required that
U
لازم یا مقر ر است که
it is necessary for him to go
U
لازم است برود
raptatory
U
لازم برای شکار
hydration water
U
اب لازم برای ابش
irrevocable
U
لازم بائن بلاعزل
supplies
U
مواد وتجهیزات لازم
if necessary
U
اگر لازم باشد
enforceable document
U
سند لازم الاجرا
unqualified
U
فاقد شرایط لازم
pre condition
U
شرط لازم الاجرای قبلی
wanted clerks
U
دبیر یا نویسنده لازم است
A human being should have humanity .
<proverb>
U
آدمى را آدمیت لازم است .
I'll need a plot of land .
U
یک قطعه زمین لازم دارم
provision
U
اذوقه تدارکات وسایل لازم
disqualifying
U
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualified
U
فاقد شرایط لازم دانستن
self execuiting
U
دارای ماده لازم الاجرا
disqualify
U
فاقد شرایط لازم دانستن
pocket judgment
U
سند قطعی لازم الاجرا
duly
U
حسب الوفیفه بقدر لازم
disqualifies
U
فاقد شرایط لازم دانستن
fall due
U
لازم التادیه شدن دین
draw weight
U
نیروی لازم برای کشیدن زه
require
U
نیاز داشتن لازم بودن
required
U
نیاز داشتن لازم بودن
requiring
U
نیاز داشتن لازم بودن
quorum
U
اکثریت لازم برای مذاکرات
inseparable preposition
U
حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
Is my presence absolutely necessary?
U
آیا حضور من لازم است؟
It needs to be said that ...
U
لازم هست که گفته بشه که ...
do the necessary
U
اقدام لازم بعمل اورید
requires
U
نیاز داشتن لازم بودن
climate for growth
U
شرایط لازم برای رشد
needing
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needed
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need
U
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
magic number
U
امتیاز لازم برای قهرمانی
mantling
U
مواد لازم برای پوشش
access time
U
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
undercool
U
خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
legislation
U
مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
Reforms are needed in various directions.
U
تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
i paid his d. wages
U
مزد او را انچه لازم بود دادم
precaution
U
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
check out time
U
زمان لازم برای تخلیه محل
operated
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
precautions
U
درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
product
U
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operates
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
products
U
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
operate
U
کل زمان لازم برای انجام یک کار
barrier material
U
مواد لازم برای ساختن موانع
undermanned
U
دارای نفرات کمتر از میزان لازم
light is necessary to life
U
روشنایی برای زندگی لازم است
decision tree
U
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
check out time
U
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
compacting
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compact
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
to e. upon acovnt book
U
همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
compacts
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
radar mile
U
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
engineered performance
U
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
There's no need to elaborate.
U
لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
compacted
U
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
aircraft role equipment
U
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
cross that bridge when you come to it
<idiom>
U
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
storage
U
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
aircraft mission equipment
U
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
duration
U
براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
cycle time
U
مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
housekeeping
U
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
adds
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add
U
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com