English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
dare he go? U ایا جرات دارد برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
scalar U متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
print U برود
printed U برود
prints U برود
let him go U برود
he insists on going U اصراردارد که برود
let him go U بگذارید برود
it is necessary for him to go U باید برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
he refused to go U نخواست برود
he is not willing to go U نیست برود
tell him to go U بگویید برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
in order that he may go U برای اینکه برود
i made him go U او را وادار کردم برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
he needs must go U ناچار باید برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
spirit U جرات
spineless U بی جرات
spiriting U جرات
gutless U کم جرات
weakhearted U کم جرات
mettle U جرات
wanting in courage U بی جرات
high souled U با جرات
to take U جرات
stout heartedness U جرات
spiritless U بی جرات
shout hearted U با جرات
intrepid U با جرات
discouraging U جرات کش
assertiveness U جرات
spunk U جرات
heart U دل و جرات
venture U جرات
hearts U دل و جرات
daringness U جرات
ventured U جرات
ventures U جرات
venturing U جرات
courage U جرات
gamely U با جرات
gamey U بد بو با جرات
grittiness U جرات
grit U دل و جرات
pluck U دل و جرات
derring-do U دل و جرات
as weak as water <idiom> U کم جرات
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
abetted U جرات دادن
heartening U جرات دادن
to take U جرات کردن
tooth and nail U با جرات باتهور
heartens U جرات دادن
assertive training U جرات اموزی
daring U جرات شهامت
gutsy U دل و جرات دار
courageously U ازروی جرات
abetting U جرات دادن
daresay U با جرات گفتن
abets U جرات دادن
heartened U جرات دادن
dares U جرات کردن
discourages U بی جرات ساختن
discourage U بی جرات ساختن
hearten U جرات دادن
derring do U بادل و جرات
male courage U جرات مردانه
durst U جرات کرد
gutting U طاقت جرات
guts U طاقت جرات
daunt U بی جرات کردن
daunted U بی جرات کردن
daunting U بی جرات کردن
to screw up one's courage U جرات گرفتن
to pluck up one's heart U جرات گرفتن
to pluck up heart U جرات گرفتن
to lose courage U بی جرات شدن
abet U جرات دادن
dared U جرات کردن
dare U جرات کردن
daunts U بی جرات کردن
gut U طاقت جرات
reanimate U جرات دادن
heart U جرات دادن
countenance [encourage] U جرات دادن
elate U جرات دادن
embolden U جرات دادن
encourage U جرات دادن
hearts U جرات دادن
hearten U جرات دادن
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
dismaying U بی جرات کردن ترس
muster up your courage U جرات بخود بدهید
screw up one's courage U جرات بخود دادن
gritty U ریگ مانند با جرات
to d. a leap U جرات پرش داشتن
dismays U بی جرات کردن ترس
keep your peck up U جرات داشته باشید
to summon up courage U جرات بخود دادن
i do not have the courage U جرات انرا ندارم
dismayed U بی جرات کردن ترس
white livered U بزدل ترسو کم جرات
to d. a leap U جرات پریدن کردن
piker U قمار بازکم جرات
dismay U بی جرات کردن ترس
valorize U جرات وشهامت دادن به
aman of courage U مرد دلیر و با جرات
pluck up <idiom> U به کسی جرات دادن
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
durst U جرات داشت جسارت کرد
i dare say U به جرات می گویم بسیارمحتمل است
encouage U جرات دادن تشجیع کردن
. The car is gathering momentum. U اتوموبیل دارد دور بر می دارد
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
How dare you say that? U چطور جرات میکنی اینو بگی؟
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
demoratize U بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
Walls have ears <idiom> U دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
labor theory of value U براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
enclave economices U اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
walls here ears U دیوار موش دارد موش گوش دارد
dare U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares U جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed U روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
heavy fighting is in progress U دارد
he has worms U دارد
he has a rage for money U دارد
has U دارد
there is a time for everything U دارد
he is ill with fever U تب دارد
hast U او دارد
chain U دارد.
chains U دارد.
are there any remarks? U دارد
the probability is U احتمال دارد
the reason is manifold U چنددلیل دارد
the reason is two fold U دودلیل دارد
there is a rumour that U شهرت دارد که
multungulate U که بیش از دو سم دارد
He has a day off. U او مرخصی دارد.
not a patch on U چه دخلی دارد
it is sufficiently stamped U کسرتمبر دارد
our library is well stocked U خوبی دارد
it is usual with him U عادت دارد
it has sides U سه پهلو دارد
he tops .0 metres U یک مترونیم قد دارد
he speaks to the purpose U قصدی دارد
it depends [on] U بستگی دارد [به]
leek d;[,vjvi ;i fv'ihd \ik , U بزرگ دارد
he is fifty U تمام دارد
what matter? U چه اهمیت دارد
viruses U وجود دارد
what the odds U چه اهمیت دارد
he has a spite against me U بامن لج دارد
what hurt is there in that U چه زیانی دارد
Windows GDI U بیتی دارد
he has a maggot in his head U وسواس دارد
But one leg to the fowl. <proverb> U مرغ یک پا دارد .
god is U خداوجود دارد
figure on <idiom> U بستگی دارد به
I owe him a dept of gratitude. U حق بگردنم دارد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com