English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deliberate U اندیشه کردن کنکاش کردن
deliberated U اندیشه کردن کنکاش کردن
deliberates U اندیشه کردن کنکاش کردن
deliberating U اندیشه کردن کنکاش کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
consulted U رایزنی کردن کنکاش کردن
consults U رایزنی کردن کنکاش کردن
consult U رایزنی کردن کنکاش کردن
search one's soul <idiom> U کنکاش کردن درمورد بی گناهی کسی
pondered U اندیشه کردن
ponder U اندیشه کردن
muse U اندیشه کردن
mused U اندیشه کردن
ponders U اندیشه کردن
cogitating U اندیشه کردن
cogitate U اندیشه کردن
cogitates U اندیشه کردن
to bethink oneself U اندیشه کردن
muses U اندیشه کردن
cogitated U اندیشه کردن
pondering U اندیشه کردن
conspiratress U اندیشه کردن در
to set one's affection U اندیشه کردن
meditating U اندیشه کردن
meditates U اندیشه کردن
meditate U اندیشه کردن
bethink U اندیشه کردن
meditated U اندیشه کردن
trow U اندیشه کردن
to r.over something U درچیزی اندیشه کردن
extemporized U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporize U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporising U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporises U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
extemporised U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
to take counsel of one'spillow U شب هنگام اندیشه در چیزی کردن
to form a notion U اندیشه کردن خیال بستن
extemporizes U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
ruminated U اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminates U اندیشه کردن دوباره جویدن
ruminating U اندیشه کردن دوباره جویدن
to ruminate on something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
to meditate on/over something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
ruminate U اندیشه کردن دوباره جویدن
to contemplate about/on/over something U اندیشه کردن [در باره چیزی]
extemporizing U بی اندیشه یا بی مطالعه درست کردن
to consult one's pillow U هنگام شب پیش خود اندیشه کردن
to speak one's mind U اندیشه خود را اشکار کردن رک سخن گفتن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
mentalities U اندیشه
offhanded U بی اندیشه
mentality U اندیشه
meditation U اندیشه
offhandedly U بی اندیشه
on the impluse of the moment U بی اندیشه
rapt in meditation U اندیشه
conception U اندیشه
extemporal U بی اندیشه
by rote U بی اندیشه
anxieties U اندیشه
anxiety U اندیشه
ponderation U اندیشه
excogitation U اندیشه
notional U اندیشه
ideas U اندیشه ها
concepts U اندیشه ها
internal conception U اندیشه
concept U اندیشه
brainchild U اندیشه
thought U اندیشه
idea U اندیشه
incogitant U بی اندیشه
thoughts U اندیشه
afterthought U پس اندیشه
solicitude U اندیشه
afterthoughts U پس اندیشه
reflexion U اندیشه
devisal U اندیشه
ideas U اندیشه
extemporarily U بی اندیشه
second thoughts U اندیشه
devisable U شایسته اندیشه
ponderingly U اندیشه کنان
bubbled U اندیشه پوچ
ideational fluency U سیالی اندیشه
intellectual history U تاریخ اندیشه ها
worries U اندیشه نگرانی
bubble U اندیشه پوچ
bubbles U اندیشه پوچ
immersed in thinking U غرق اندیشه
worry U اندیشه نگرانی
idiographic U اندیشه نگار
delib erator U اندیشه کننده
bubbling U اندیشه پوچ
forethought U اندیشه قبلی
woriless U بی غم اسوده بی اندیشه
overwhelmed with reflection U مستغرق اندیشه
telepathy U اندیشه خوانی
cogitation U اندیشه وتفکر
notions U اندیشه فکر
notion U اندیشه فکر
ideality U اندیشه گرایی
musingly U در حال اندیشه
cogitativeness U قوه اندیشه
opinion U رای اندیشه
opinions U رای اندیشه
plans U تدبیر اندیشه
plan U تدبیر اندیشه
cerebrotonia U اندیشه ورزی
cerebrotonic U اندیشه ورز
ideation U اندیشه پردازی
cogitable U اندیشه پذیر
otherworldiness U اندیشه عاقبت
economic thought U اندیشه اقتصادی
reflection U بازتاب اندیشه
syntaxic thought U اندیشه منطقی
an absurd notion U اندیشه پوچ
thinkable U اندیشه پذیر
thought reading U اندیشه خوانی
premeditatedly U با اندیشه قبلی
prenotion U پیش اندیشه
considered U با اندیشه صحیح
association of ideas U تداعی اندیشه ها
thought stopping technique U فن بازداری اندیشه
refelectingly U اندیشه کنان
mentality U شیوه اندیشه
deliberation U اندیشه تامل
mentalities U شیوه اندیشه
speculative U مربوط به اندیشه
deliberations U اندیشه تامل
brooder U اندیشه کننده
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
thinking type U سنخ اندیشه ورز
the seat thought U مرکز اندیشه یا فکر
cogitative U مربوط به اندیشه وتفکر
ideographs U حروف اندیشه نگاری
homo sapiens U انسان اندیشه ورز
pursuance of a plan U تعقیب اندیشه یا نقشهای
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to go off half U بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
conceptualize U تصور یا اندیشه چیزی راکردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to open one's mind U اندیشه یا راز خود را به کسی گفتن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio U زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woos U افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringed U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com