Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
discharge of contract
U
انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nonfulfilment
U
عدم انجام تعهدات
final act
سندی است که در پایان کار کنفرانس تنظیم میشود وخلاصه کارهای کنفرانس ونتایج حاصله از آن و تعهدات و موافقتهای ناشیه از آن ونیز مسائلی که جنبه فرعی دارند مانند توصیه ها وارزوهای اعضا کنفرانس را در بردارد
to off an agreement
U
قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
to give somebody an ultimatum
U
به کسی آخرین مدت را دادن
[برای اجرای قراردادی]
obligations
U
تعهدات
engagements
U
تعهدات
committment
U
تعهدات
obligation
U
تعهدات
engagement
U
تعهدات
law of obligations
U
حقوق تعهدات
unlimited liability
U
تعهدات نامحدود
liabilities and responsibilities
U
تعهدات و مسئوولیتها
admission of liability
U
پذیرش تعهدات
net obligations
U
تعهدات کلی
carry out the obligations
U
اجرای تعهدات
several covenants
U
تعهدات انفرادی
several covenants
U
تعهدات جداگانه
net obligations
U
جمع کل تعهدات
secondary obligation
U
تعهدات ثانویه
employer's liability
U
تعهدات کارفرما
primery obligation
U
تعهدات اولیه
bank liabilities
U
تعهدات بانکی
termination of obligations
U
سقوط تعهدات
capital commitment
U
تعهدات مالی
public liability insurance
U
بیمه تعهدات عمومی
professional liability insurance
U
بیمه تعهدات شغلی
interstate engagments
U
تعهدات بین الدول
obligations incurred
U
تعهدات پرداخت شده
unliquidated obligation
U
تعهدات پرداخت نشده
specialty debt
U
تعهدات مستند به اسناد رسمی
res inter alios
U
debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
bespoke
U
قراردادی
defoult
U
قراردادی
bespoken
U
قراردادی
contractual
U
قراردادی
arbitrary
U
قراردادی
defaulting
U
قراردادی
defaulted
U
قراردادی
defaults
U
قراردادی
default
U
قراردادی
contracted
U
قراردادی
based on a contract
U
قراردادی
conventional
U
قراردادی
advice code
U
کد قراردادی
conventions
U
ائین قراردادی
conventional current
U
جریان قراردادی
formal charge
U
بار قراردادی
To conclude an agreement (contract).
U
قراردادی بستن
arbitrary
U
دلبخواه قراردادی
contractual relationship
U
رابطه قراردادی
contracted weaver
U
بافنده قراردادی
prosign
U
علامت قراردادی
convectional current
U
جریان قراردادی
contractual liability
U
مسئوولیت قراردادی
convention
U
ائین قراردادی
agreed point
U
نقطه قراردادی
arbitrarily
U
بطور قراردادی
unconventional
U
غیر قراردادی
agreement water rate
U
نرخ قراردادی اب
code
U
نشانه قراردادی
enter into an agreement
U
قراردادی را منعقد کردن
military symbols
U
علایم قراردادی نظامی
base symbol
U
علایم قراردادی مبنا
award a contract
U
قراردادی را واگذار کردن
legal assistance
U
علایم قراردادی نقشه
phonetic alphabet
U
کلمات قراردادی مخابراتی
hit and miss
<idiom>
U
ناخوشآیند ،غیر قراردادی
To annul
[abrogate]
a contract
قراردادی را باطل کردن
conventional programming
U
برنامه نویسی قراردادی
to enter into an agreement
U
پیمان یا قراردادی منعقد کردن
to draw up a contract
U
قراردادی نوشتن یا تنظیم کردن
taxi squadder
U
بازیگر عضو گروه قراردادی
conventionality
U
مطابقت با ایین ورسوم قراردادی
advice code
U
کد قراردادی مخصوص ارسال اماد
all in contract
U
قراردادی که همه چیز را در بر میگیرد
default setting
U
تنظیم پیش فرض یا قراردادی
taxiing
U
عضو گروه بازیگران قراردادی
creation of contractual tie
U
انشاء ایجاد رابطه قراردادی
taxied
U
عضو گروه بازیگران قراردادی
default font
U
فونت پیش فرض یا قراردادی
taxi
U
عضو گروه بازیگران قراردادی
taxies
U
عضو گروه بازیگران قراردادی
guarantee a contract
U
اجرای قراردادی را ضمانت کردن
to guarantee a contract
U
اجرای قراردادی راضمانت کردن
taxi squad
U
گروه بازیگران قراردادی درباشگاه حرفهای
conventionalist
U
کسیکه پیروایینهای قراردادی ورسمی باشد
to work it
<idiom>
U
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
executory contract
U
قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
conventionally
U
برطبق ایین ورسوم قراردادی- مطابق قرارداد
yellow dog contract
U
قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
deals
U
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
deal
U
قراردادی که در آن روی چنیدن موضوع همزمان توافق میشود
contra proferentem
U
قراردادی که مورد رضای طرفین باشد قرارداد مرضی الطرفین
unobligated
U
اعتبارتعهد نشده تعهدات پرداخت نشده
free on quay
U
قراردادی که دران فروشنده کالا رادراسکله بندر مقصد تحویل میدهد
signals
U
علامتهای رمزی قراردادی بین اعضای تیم برای مانورهای معین
defacto recognition
U
شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
restraint of trade
U
قراردادی که ضمن ان تجارت یکی از طرفین قرارداد به طور نامحدود منع شود
free on rail
U
قراردادی که در ان فروشنده کالا را درایستگاه راه اهن کشور مبداء به خریدار تحویل میدهد
capitulation
U
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
quick count
U
کوتاه کردن علامتهای قراردادی بوسیله مهاجم میانی در خط تجمع بمنظورغافلگیر کردن تیم مدافع
to sign up
U
قراردادی را امضا کردن
[اسم نویسی کردن]
conventional sign
U
علایم قراردادی نقشهای علایم معمولی نقشه
reciprocal agreement
U
قراردادی که دو کشور برای توسعه روابط اقتصادی با یکدیگرمنعقد می سازند و بر این مبنا به یکدیگر امتیازاتی ازنظر تعرفه گمرکی و عوارض و تسهیلات می دهند
frustrated contract
U
قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
notional aircraft
U
هواپیمای قراردادی هواپیمای نمونه
terminates
U
پایان دادن پایان یافتن
terminate
U
پایان دادن پایان یافتن
terminated
U
پایان دادن پایان یافتن
godspeed
U
پایان انجام
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
U
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
sign off
U
پایان دادن به
wind up
U
پایان دادن
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
U
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lift a blockade
U
محاصره را پایان دادن
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
attacks
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
carry one's bat
U
تا پایان بازی ادامه دادن کارتوپزن بدون سوختن
attacked
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attack
U
فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
fold
U
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folded
U
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
folds
U
بشکست خود اعتراف کردن بکسب یا شغل پایان دادن
eol
U
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
par in
U
پایان دادن بازی گلف با کسب امتیاز استاندارد در بخشهای باقیمانده
overscan
U
از دست دادن متن در پایان خط وقتی که کامپیوتر ومانیتور بدرستی با هم سازگار نیستند
effectuate
U
انجام دادن صورت دادن
fulfill
[American]
U
انجام دادن
accomplishes
U
انجام دادن
carry out
U
انجام دادن
administer
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
execute
U
انجام دادن
carry out
U
انجام دادن
chare
U
انجام دادن
bring inbeing
U
انجام دادن
furnishes
U
انجام دادن
accomplish
U
انجام دادن
furnish
U
انجام دادن
furnishing
U
انجام دادن
accomplishing
U
انجام دادن
fulfills
U
انجام دادن
go through
U
انجام دادن
make out
<idiom>
U
انجام دادن
to follow out
U
انجام دادن
to carry through
U
انجام دادن
cover
U
انجام دادن
coverings
U
انجام دادن
covers
U
انجام دادن
to carry into execution
U
انجام دادن
to bring to effect
U
انجام دادن
implements
U
انجام دادن
to bring to an issve
U
انجام دادن
perform
U
انجام دادن
performed
U
انجام دادن
fulfit
U
انجام دادن
to make good
U
انجام دادن
stand to
U
انجام دادن
paying
U
انجام دادن
pay
U
انجام دادن
effect
U
انجام دادن
put on
U
انجام دادن
char
U
انجام دادن
charring
U
انجام دادن
to go through
U
انجام دادن
fulfil
U
انجام دادن
fulfilled
U
انجام دادن
fulfilling
U
انجام دادن
fulfils
U
انجام دادن
chars
U
انجام دادن
fulfill
U
انجام دادن
effecting
U
انجام دادن
pays
U
انجام دادن
to do a thing the right way
U
انجام دادن
effected
U
انجام دادن
parform
U
انجام دادن
actualise
[British]
U
انجام دادن
actualize
U
انجام دادن
put into practice
U
انجام دادن
to put through
U
انجام دادن
implement
U
انجام دادن
put ineffect
U
انجام دادن
do up
U
انجام دادن
make a reality
U
انجام دادن
make something happen
U
انجام دادن
carry into effect
U
انجام دادن
put inpractice
U
انجام دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com