Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
instruct
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructed
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructing
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructs
U
اموختن به راهنمایی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
edify
U
اخلاق اموختن تقدیس کردن
edifies
U
اخلاق اموختن تقدیس کردن
edified
U
اخلاق اموختن تقدیس کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
heralds
U
راهنمایی کردن
guides
U
راهنمایی کردن
conduce
U
راهنمایی کردن
directing
U
راهنمایی کردن
airt
U
راهنمایی کردن
instruction
U
راهنمایی کردن
heralding
U
راهنمایی کردن
instructions
U
راهنمایی کردن
misguide
U
بد راهنمایی کردن
marshals
U
راهنمایی کردن با
herald
U
راهنمایی کردن
heralded
U
راهنمایی کردن
marshaled
U
راهنمایی کردن با
marshalled
U
راهنمایی کردن با
guided
U
راهنمایی کردن
marshal
U
راهنمایی کردن با
guide
U
راهنمایی کردن
marshaling
U
راهنمایی کردن با
redirect
U
دوباره راهنمایی کردن
misdirecting
U
راهنمایی غلط کردن
leads
U
رهبری کردن راهنمایی
misdirect
U
راهنمایی غلط کردن
misdirected
U
راهنمایی غلط کردن
guides
U
راهنمایی کردن غلاف
misdirects
U
راهنمایی غلط کردن
guided
U
راهنمایی کردن غلاف
redirected
U
دوباره راهنمایی کردن
redirecting
U
دوباره راهنمایی کردن
lead
U
رهبری کردن راهنمایی
guide
U
راهنمایی کردن غلاف
redirects
U
دوباره راهنمایی کردن
pilot
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
directs
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
beacon
U
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacons
U
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
guides
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
guide
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
guided
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
to e. a person an a subject
U
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
direct
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
directed
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
to bow in or out
U
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
learns
U
اموختن
teach
U
اموختن
learnt
U
اموختن
indoctrinated
U
اموختن
teaches
U
اموختن
indoctrinating
U
اموختن
indoctrinates
U
اموختن
learn
U
اموختن
indoctrinate
U
اموختن
call time
U
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
educate
U
دانش اموختن
wit
U
دانستن اموختن
wits
U
دانستن اموختن
educating
U
دانش اموختن
educates
U
دانش اموختن
to suck eggs
U
بلقمان حکمت اموختن
steers
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
steers
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
ushered
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
steered
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
lead
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
steered
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
cue
U
: اشاره کردن راهنمایی کردن
usher
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
steer
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
steer
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
cues
U
: اشاره کردن راهنمایی کردن
ushering
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushers
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
leads
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
indoctrinate
U
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinating
U
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinated
U
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinates
U
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
tents
U
اموختن نوعی شراب شیرین اسپانیولی
tent
U
اموختن نوعی شراب شیرین اسپانیولی
instruction
U
راهنمایی
instructions
U
راهنمایی
orientation
U
راهنمایی
orientate
U
راهنمایی
steerage
U
راهنمایی
admonition
U
راهنمایی
a piece of advice
U
یک راهنمایی
orientating
U
راهنمایی
orientates
U
راهنمایی
guidance
U
راهنمایی
leading
U
راهنمایی
educational guidance
U
راهنمایی اموزشی
guidable
U
قابل راهنمایی
traffic signal
U
چراغ راهنمایی
pilotage
U
راهنمایی کشتی
redirection
U
راهنمایی مجدد
lead
U
: راهنمایی رهبری
leads
U
: راهنمایی رهبری
admonitions
U
تذکر راهنمایی
lightest
U
چراغ راهنمایی
indication signs
U
علایم راهنمایی
aims
U
مراد راهنمایی
aimed
U
مراد راهنمایی
aim
U
مراد راهنمایی
misdirection
U
راهنمایی غلط
intelligence office
U
دفتر راهنمایی
traffic light
U
چراغ راهنمایی
main
U
ی تر راهنمایی میکند
traffic lights
U
چراغ راهنمایی
light
U
چراغ راهنمایی
a quick word of advice
U
یک راهنمایی کوچک
vocational guidance
U
راهنمایی شغلی
lighted
U
چراغ راهنمایی
leading questions
U
پرسش راهنمایی کننده
leading question
U
پرسش راهنمایی کننده
road traffic offences
U
جرائم راهنمایی و رانندگی
directional
U
وابسته به راهنمایی و هدایت
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
U
اداره راهنمایی و رانندگی
vehicle registration office
U
اداره راهنمایی و رانندگی
child guidance clinic
U
درمانگاه راهنمایی کودک
lead out of danger
U
با راهنمایی از خطر رهانیدن
Road signs
U
علائم راهنمایی و رانندگی جاده
Turn left at the traffic lights.
از چراغ راهنمایی به دست چپ بپیچید.
guidance
U
راهنمای طرح ریزی راهنمایی
character guidance
U
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
advisory system
U
سیستم خبرهای که کاربر را راهنمایی میکند
commenting
U
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
comment
U
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instructions
U
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
pillotage
U
وجوهی که بابت راهنمایی کشتی وصول میشود
commented
U
نکات کمکی در برنامه برای راهنمایی کاربر
instruction
U
راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
point duty
U
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
compliance index
U
شاخص نشان دهنده قابلیت پیروی از علایم راهنمایی
perverse verdict
U
رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
cues
U
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
cue
U
اشارت اشاره برای راهنمایی خواننده یاگوینده یا بازیگر چوب بیلیارد
design heuristics
U
راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
undirected
U
رهبری نشده راهنمایی نشده
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com