Perdic | امتحان سخت برای اثبات بیگناهای | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (19 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	ordeal U	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
	ordeals U	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	in proof of U	برای اثبات
	in order to prove U	برای اثبات
	in proof of his statement U	برای اثبات گفته خود
	in p of my statement U	برای اثبات گفته خودم
	hold down U	برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
	to try something on U	چیزی را برای امتحان پوشیدن
	to try on U	برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
	cram U	خودرا برای امتحان اماده کردن
	crammed U	خودرا برای امتحان اماده کردن
	cramming U	خودرا برای امتحان اماده کردن
	crams U	خودرا برای امتحان اماده کردن
	greats U	امتحان نهایی دردانشگاه برای گرفتن درجه
	great go U	امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
	crammer U	کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
	tendering U	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
	tenderest U	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
	tendered U	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
	tender U	وجهی که خوانده برای اثبات امادگیش در مورد ادای دین خواهان به دادگاه عرضه میکند
	affirmatory U	کلمه اثبات عبارت اثبات
	res ipsa loquitur U	این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
	assertion U	اثبات
	shows U	اثبات
	vindication U	اثبات
	proofs U	اثبات
	proof U	اثبات
	agument U	اثبات
	verification U	اثبات
	ascertainment U	اثبات
	demonstration U	اثبات
	show U	اثبات
	showed U	اثبات
	demonstrations U	اثبات
	proving U	اثبات
	positiveness U	اثبات
	substantiation U	اثبات
	subantiation U	اثبات
	positivity U	اثبات
	substantiated U	اثبات کردن
	proved U	اثبات کردن
	substantiate U	اثبات کردن
	corroborating U	اثبات کردن
	theorem proving U	اثبات نظریه
	proof U	اثبات [ریاضی]
	corroborate U	اثبات کردن
	proven U	اثبات شده
	predication U	اثبات موعظه
	corroborated U	اثبات کردن
	corroborates U	اثبات کردن
	onus of proof U	بار اثبات
	substantiates U	اثبات کردن
	ontology probandi U	بار اثبات
	documentation U	اثبات بامدرک
	deraign U	اثبات کردن
	demonstratively U	ازراه اثبات
	positivism U	اثبات گرایی
	demonstrations U	اثبات تجربی
	affirmation U	تصدیق اثبات
	proves U	اثبات کردن
	affirmations U	تصدیق اثبات
	assert U	اثبات کردن
	demonstrative U	اثبات کننده
	asserts U	اثبات کردن
	prove U	اثبات کردن
	substantiating U	اثبات کردن
	hold up <idiom> U	اثبات حقیقت
	self-evident U	بی نیاز از اثبات
	onus probandi U	بار اثبات
	program proving U	اثبات برنامه
	prover U	اثبات کردن
	affirm	اثبات کردن
	proving U	اثبات کردن
	demonstration U	اثبات تجربی
	demonstrating U	اثبات کردن
	provable U	قابل اثبات
	demonstrators U	اثبات کننده
	demonstrates U	اثبات کردن
	asserted U	اثبات کردن
	burden of proof U	وفیفه اثبات
	provability U	قابلیت اثبات
	burden of proof U	بار اثبات
	supporting U	اثبات کردن
	demonstrate U	اثبات کردن
	demonstrator U	اثبات کننده
	demonstrated U	اثبات کردن
	positivist U	اثبات گرا
	ascertainable U	اثبات پذیر
	verifiability U	اثبات پذیری
	asserting U	اثبات کردن
	indemonstrable U	اثبات نا پذیر
	justificatory U	اثبات کننده
	manifestative U	اثبات کننده
	trials U	امتحان ها
	trial U	امتحان
	tests U	امتحان ها
	checked U	امتحان
	examinations U	امتحان ها
	assays U	امتحان
	tries U	امتحان
	tested U	امتحان
	test U	امتحان
	inspection U	امتحان
	checking U	امتحان
	test U	امتحان
	checks U	امتحان
	tests U	امتحان
	try U	امتحان
	tentatively U	من باب امتحان
	examination U	امتحان
	trial U	امتحان
	trials U	امتحان
	quiz [American] U	امتحان
	examination U	امتحان
	examinations U	امتحان
	quiz U	امتحان
	quizzes U	امتحان
	check U	امتحان
	assay U	امتحان
	probative U	دال بر اثبات مشروط
	vindicate U	اثبات بیگناهی کردن
	vindicates U	اثبات بیگناهی کردن
	probatory U	دال بر اثبات مشروط
	vindicated U	اثبات بیگناهی کردن
	proving a will U	اثبات صحت وصیتنامه
	to demonstrate a proposition U	قضیهای را اثبات کردن
	provably U	بطور اثبات پذیر
	vindicating U	اثبات بیگناهی کردن
	evidance in substanttiation of claims U	ادله اثبات دعوی
	self evidence U	بی نیازی از اثبات بدیهیت
	demonstrably U	قابل شرح یا اثبات
	vindication U	اثبات بیگناهی توجیه
	mend one's ways <idiom> U	اثبات عادت شخصی
	bear record to U	تصدیق یا اثبات کردن
	come in handy <idiom> U	اثبات مفید بودن
	burden of proof U	مسئوولیت اثبات ادعا
	demonstrable U	قابل شرح یا اثبات
	logical positivism U	اثبات گرایی منطقی
	veritable U	قابل اثبات حقیقت
	qualifying examination U	امتحان صلاحیت
	examinee U	امتحان شونده
	examinee U	امتحان دهنده
	examination anxiety U	اضطراب امتحان
	examinable U	قابل امتحان
	to make a trial of U	امتحان کردن
	put to test U	امتحان کردن
	examinations U	امتحان ازمایش
	unchecked <adj.> U	امتحان نشده
	unevaluated <adj.> U	امتحان نشده
	unexamined <adj.> U	امتحان نشده
	trial U	ازمایش امتحان
	examiner U	امتحان کننده
	examiners U	امتحان کننده
	essay examination U	امتحان انشایی
	temptation U	ازمایش امتحان
	temptations U	ازمایش امتحان
	trial U	امتحان کردن
	probation U	ازمایش امتحان
	examined U	امتحان کردن
	to bring to the proof U	امتحان کردن
	examines U	امتحان کردن
	examining U	امتحان کردن
	experimented U	امتحان عمل
	examine U	امتحان کردن
	experiment U	امتحان عمل
	tries U	امتحان کردن
	crucible U	امتحان سخت
	crucibles U	امتحان سخت
	try U	امتحان کردن
	unverified <adj.> U	امتحان نشده
	untested <adj.> U	امتحان نشده
	experiments U	امتحان عمل
	uninspected <adj.> U	امتحان نشده
	experimenting U	امتحان عمل
	tested U	امتحان محک
	tests U	امتحان کردن
	tests U	امتحان محک
	pretest U	امتحان مقدماتی
	probational U	ازمایش امتحان
	assays U	امتحان عیارگری
	test U	امتحان کردن
	tested U	امتحان کردن
	To flunk a course . To fail an exam. U	در امتحان رد شدن
	test U	امتحان محک
	assay U	امتحان عیارگری
	tripos U	امتحان حساب
	unsight U	امتحان نکرده
	examination U	امتحان ازمایش
	preliminaries U	امتحان مقدماتی
	bar examination U	امتحان وکالت
	preliminary U	امتحان مقدماتی
	unaudited <adj.> U	امتحان نشده
	trials U	امتحان کردن
	test anxiety U	اضطراب امتحان
	trials U	ازمایش امتحان
	vivas voce U	امتحان شفاهی
	to give an examination U	امتحان کردن
	proctor U	نافر امتحان
	to take an examination U	امتحان دادن
	disproves U	اثبات کذب چیزی راکردن
	make out <idiom> U	باعث اعتماد،اثبات شخص
	disproved U	اثبات کذب چیزی راکردن