Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 132 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
circumstantial evidence
U
اماره اتفاقی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
indication
U
اماره
circumstantial evidence
U
اماره
statistic
U
اماره
ascites
U
اماره
presumption
U
اماره
presumptions
U
اماره
legal circumstantial evidence
U
اماره قانونی
parameters
U
اماره جامعه
statistic
U
سرشماری اماره
concupiscence
U
نفس اماره
conoupiscence
U
نفس اماره
lasciviousness
U
نفس اماره
indirect evidence
U
قرینه و اماره
parameter
U
اماره جامعه
judicial circumstantial evidence
U
اماره قضایی
superego
U
نفس اماره
presumption juris et de jure
U
اماره قانونی
presumption juris tantum
U
اماره قضایی
adventitiouse
U
اتفاقی
casual
[not planned]
<adj.>
U
اتفاقی
adventive
U
اتفاقی
coincidental
<adj.>
U
اتفاقی
accidentalism
U
اتفاقی
contingent
[accidental]
<adj.>
U
اتفاقی
stochastical
<adj.>
U
اتفاقی
incidental
<adj.>
U
اتفاقی
casuale
U
اتفاقی
chanceful
U
اتفاقی
flukey
U
اتفاقی
extrinsic
U
اتفاقی
stochastic
<adj.>
U
اتفاقی
adventitious
<adj.>
U
اتفاقی
even tual
U
اتفاقی
pick up
<idiom>
U
اتفاقی
chancy
U
اتفاقی
chanciest
U
اتفاقی
accident
U
اتفاقی
haphazardly
U
اتفاقی
chancing
U
اتفاقی
chances
U
اتفاقی
chanced
U
اتفاقی
chance
U
اتفاقی
casualness
U
اتفاقی
casual
U
اتفاقی
randomly
U
اتفاقی
random
<adj.>
U
اتفاقی
haphazard
<adj.>
U
اتفاقی
accidents
U
اتفاقی
accidental
<adj.>
U
اتفاقی
fluky
U
اتفاقی
fortuitous
<adj.>
U
اتفاقی
contingency
U
اتفاقی
eventual
U
اتفاقی
contingencies
U
اتفاقی
occasional
U
اتفاقی
episodical
U
اتفاقی
chancier
U
اتفاقی
episodic
U
اتفاقی
crop up
<idiom>
U
اتفاقی پدیدارشدن
come across
<idiom>
U
اتفاقی دیدن
windfall profits
U
سود اتفاقی
windfall loss
U
زیان اتفاقی
windfall gains
U
منافع اتفاقی
fortuitously
<adv.>
U
بطور اتفاقی
stochastic process
U
فرایند اتفاقی
randomly
U
اتفاقی الکی
coincidentally
<adv.>
U
بطور اتفاقی
stretch a point
<idiom>
U
اتفاقی پذیرفتن
accidently
<adv.>
U
بطور اتفاقی
as it happens
<adv.>
U
بطور اتفاقی
at random
<adv.>
U
بطور اتفاقی
incidentally
<adv.>
U
بطور اتفاقی
by accident
<adv.>
U
بطور اتفاقی
by a coincidence
<adv.>
U
بطور اتفاقی
by chance
<adv.>
U
بطور اتفاقی
by happenstance
<adv.>
U
بطور اتفاقی
random
U
اتفاقی الکی
by hazard
<adv.>
U
بطور اتفاقی
accidentally
<adv.>
U
بطور اتفاقی
stochatic procedures
U
رویههای اتفاقی
incidentals time
U
زمان اتفاقی
accidental error
U
خطای اتفاقی
fortuitousness
U
اتفاقی بودن
fortuitcus fault
U
نقص اتفاقی
adventitiously
U
بطور اتفاقی
fortuitcus distortion
U
اعوجاج اتفاقی
accidentalness
U
حالت اتفاقی
accidental reinforcement
U
تقویت اتفاقی
accidental war
U
جنگ اتفاقی
happenstance
U
وقایع اتفاقی
casual labour
U
کارگر اتفاقی
chromatic
U
تصادفی اتفاقی
incidental works
U
کارهای اتفاقی
contingent liability
U
بدهی اتفاقی
incidental errors
U
خطاهای اتفاقی
incidental memory
U
حافظه اتفاقی
incidental learning
U
یادگیری اتفاقی
incidental expenses
U
مخارج اتفاقی
contingent profit
U
سود اتفاقی
by accident or d.
U
بطور اتفاقی یا عمدی
hazardous
U
معاملات قماری اتفاقی
chare
U
کار روزمزد و اتفاقی
charring
U
کار روزمزد و اتفاقی
accidental sepcies
گونه های اتفاقی
char
U
کار روزمزد و اتفاقی
chars
U
کار روزمزد و اتفاقی
jitter
U
حرکت نامنظم اتفاقی
accidental fall
U
ضربه فنی اتفاقی
sideshow
U
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
sideshows
U
موضوع فرعی انحراف اتفاقی
randomize
U
بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
accident damage to property
U
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
to happen to somebody
U
برای کسی اتفاقی
[بد]
افتادن
It was a mere accident that we met.
U
ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
come hell or high water
<idiom>
U
هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
random
U
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
His coming here was quite accidental.
U
آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
randomly
U
بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
fortuitism
U
اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
drop a hint
<idiom>
U
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
reportable incident
U
اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
wait up for
<idiom>
U
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened.
U
خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
chance medley
U
ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
fortuist
U
کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
U
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead
U
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
fumble
U
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled
U
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles
U
از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
gold washing
U
شستن طلائی
[نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com